به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 آذر 95 [ 17:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    302
    سطح
    6
    Points: 302, Level: 6
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکلات زندگی با خانواده همسر

    سلام. مشکل کوچیک من با خانواده همسر حالا داره بزرگ و بزرگ تر میشه و به یه جایی رسیدم که کاملا احساس پشیمونی از ازدواج دارم. سعی میکنم مشکلمو خلاصه و مفید بگم تا دوستان راهنمایی کنن. من تقریبا 3 ساله که ازدواج کردم به صورت سنتی و هیچ نسبتی هم با خانواده همسر ندارم.طبقه بالای مادرشوهر ساکن هستم. مادرشوهرم انتظار داره خیلی بهش سر بزنم چون عروس قبلیش که قبلا جای من زندگی میکرد 24 ساعته پیش ایشون بود و فقط برای خواب به طبقه خودشون میرفت و تمام کارهای ریز و درشت مادرشوهر رو انجام میداد ولی الان بعد از ده سال که مادرشوهر و پدرشوهرم پیر و از کار افتاده شدن ایشون و همسرشون به اصرار طبقه خودشون رو به ما دادن و از این ساختمون رفتن به نوعی فرار کردن. واقعا برای من سخت و عذاب آور هست که مادرشوهرم انتظار داره نهار و شام را کنارشون باشم.همسرم کارش شیفتی هست و دو جا کار میکنه و تایم خیلی کمی رو با هم هستیم به خاطر همین دوست دارم خونه خودمون و کنار هم باشیم. من اوایل که همسرم یکجا کار میکرد بهشون سر میزدم روزی 3 4 مرتبه ولی حالا واقعا اعصابم نمیکشه چون مادرشوهرم به شدت وراج و تنبل هست پدرشوهرم هم کلا مریضه و توان حتی آب خوردن هم نداره .بعضی وقتا که حوصله غذا پختن ندارم استرس میگیرم که وای الان مادرشوهر میگه این برای من غذا نفرستاد چون خودش آشپزی نمیکنه. کلا اگه برم پیششون خیلی ناراحت و دلگیر میشم چون مادرشوهرم فقط انتظار کار کردن و پخت و پز داره اگرم نرم احساس عذاب وجدان و بدی پیدا میکنم.همسرم هم فعلا توان اجاره خونه نداره همه این مسائل باعث شده که رابطه م با همسرم بد باشه و همیشه از این شرایط بهش گله میکنم که من خونه پدرم بهترین زندگییو داشتم ولی الان حتی فرصت نمیشه پارک سرکوچه بریم .یه مسئله دیگه اینکه تا میام تو خونه خودم سرگرم کاری بشم مادرشوهر زنگ میزنه که بیا مهمون اومد. مهمونها هم اغلب شام و نهار میمونن و برای منی که از جمع های فامیلی فراریم تبدیل به عذاب میشه.توی این سه سال واقعا عصبی و کم حوصله شدم. من تو خوابم نمیدیدم که همچین زندگی مزخرفی داشته باشم. دو شغله بودن همسرم از یه طرف زندگی تو واحدی که متعلق به برادرشوهره از یه طرف بیماری و پیری پدرشوهر و مادرشوهر از یه طرف........به خدا کلافه شدم این زندگییه نبود که میخواستم حتی بارها شده به طلاق فکر کردم ولی میدونم پدر مادرم غصه میخورن شما بگین چیکار کنم
    ویرایش توسط arcpin : یکشنبه 20 تیر 95 در ساعت 00:19

  2. کاربر روبرو از پست مفید arcpin تشکرکرده است .

    yalda.n (یکشنبه 20 تیر 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.