به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 آذر 95 [ 17:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    302
    سطح
    6
    Points: 302, Level: 6
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکلات زندگی با خانواده همسر

    سلام. مشکل کوچیک من با خانواده همسر حالا داره بزرگ و بزرگ تر میشه و به یه جایی رسیدم که کاملا احساس پشیمونی از ازدواج دارم. سعی میکنم مشکلمو خلاصه و مفید بگم تا دوستان راهنمایی کنن. من تقریبا 3 ساله که ازدواج کردم به صورت سنتی و هیچ نسبتی هم با خانواده همسر ندارم.طبقه بالای مادرشوهر ساکن هستم. مادرشوهرم انتظار داره خیلی بهش سر بزنم چون عروس قبلیش که قبلا جای من زندگی میکرد 24 ساعته پیش ایشون بود و فقط برای خواب به طبقه خودشون میرفت و تمام کارهای ریز و درشت مادرشوهر رو انجام میداد ولی الان بعد از ده سال که مادرشوهر و پدرشوهرم پیر و از کار افتاده شدن ایشون و همسرشون به اصرار طبقه خودشون رو به ما دادن و از این ساختمون رفتن به نوعی فرار کردن. واقعا برای من سخت و عذاب آور هست که مادرشوهرم انتظار داره نهار و شام را کنارشون باشم.همسرم کارش شیفتی هست و دو جا کار میکنه و تایم خیلی کمی رو با هم هستیم به خاطر همین دوست دارم خونه خودمون و کنار هم باشیم. من اوایل که همسرم یکجا کار میکرد بهشون سر میزدم روزی 3 4 مرتبه ولی حالا واقعا اعصابم نمیکشه چون مادرشوهرم به شدت وراج و تنبل هست پدرشوهرم هم کلا مریضه و توان حتی آب خوردن هم نداره .بعضی وقتا که حوصله غذا پختن ندارم استرس میگیرم که وای الان مادرشوهر میگه این برای من غذا نفرستاد چون خودش آشپزی نمیکنه. کلا اگه برم پیششون خیلی ناراحت و دلگیر میشم چون مادرشوهرم فقط انتظار کار کردن و پخت و پز داره اگرم نرم احساس عذاب وجدان و بدی پیدا میکنم.همسرم هم فعلا توان اجاره خونه نداره همه این مسائل باعث شده که رابطه م با همسرم بد باشه و همیشه از این شرایط بهش گله میکنم که من خونه پدرم بهترین زندگییو داشتم ولی الان حتی فرصت نمیشه پارک سرکوچه بریم .یه مسئله دیگه اینکه تا میام تو خونه خودم سرگرم کاری بشم مادرشوهر زنگ میزنه که بیا مهمون اومد. مهمونها هم اغلب شام و نهار میمونن و برای منی که از جمع های فامیلی فراریم تبدیل به عذاب میشه.توی این سه سال واقعا عصبی و کم حوصله شدم. من تو خوابم نمیدیدم که همچین زندگی مزخرفی داشته باشم. دو شغله بودن همسرم از یه طرف زندگی تو واحدی که متعلق به برادرشوهره از یه طرف بیماری و پیری پدرشوهر و مادرشوهر از یه طرف........به خدا کلافه شدم این زندگییه نبود که میخواستم حتی بارها شده به طلاق فکر کردم ولی میدونم پدر مادرم غصه میخورن شما بگین چیکار کنم
    ویرایش توسط arcpin : یکشنبه 20 تیر 95 در ساعت 00:19

  2. کاربر روبرو از پست مفید arcpin تشکرکرده است .

    yalda.n (یکشنبه 20 تیر 95)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 مهر 02 [ 02:24]
    تاریخ عضویت
    1395-4-03
    نوشته ها
    57
    امتیاز
    6,162
    سطح
    51
    Points: 6,162, Level: 51
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 188
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 92 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام. اول اینکه مشکل شما از راه های زیادی قابل حله. برای مثال میتونید خودتون بیرون از خونه کاری پیدا کنید. به این صورت میتونید درآمد کلی رو افزایش بدید و خونه اجاره کنید. یا میتونید یک شغل خانگی داشته باشید. مورد دوم اینکه کاری که با همسرتون میکنید اصلا درست نیست. اینکه بهش میگید تو خونه پدرتون بهترین زندگی رو داشتید و ... به غرور ایشون صدمات جبران ناپذیری میزنه. حتی اگر شرایط شما غیر قابل تحمله و امیدی برای پیدا کردن راه حل ندارید بدونید که اگر قرار باشه یک روزنه امید برای رهایی از مشکلتون باز بشه اون فقط در همکاری و همراهی شما با همسرتونه. نزدیکی محل سکونت با خانواده ها چه خانواده پسر و چه خانواده دختر کار بسیار نادرست و اشتباهیه و تبعات خودشو داره. اما الان زمان مناسبی برای این نوع گفتمان های مشاوره ای نیست و نمیخوام بریم به اون سمت. مشکل شما مشکل حادی نیست. اگر یک سری به تاپی های همین تالار بزنید میبینید که چه مشکلات فاجعه باری توی زندگی دیگران وجود داره که مشکل شما پیشش دیده نمیشه. در مورد خانواده شوهرتون به نظرم اشتباه از شماست. شما باید از اول مرز ارتباطتون رو مشخص میکردید و الان هم دیر نشده. برای رابطه خودتون نه تنها با خانواده همسر که با همه باید مرز قرار بدید تا دیگران حدود رفتار خودشون با شما رو درک کنند. اگر زمانی معذوریتی دارید یا حوصله ندارید برید کافیه با لحن آرام و ملایم بگید که نمیتونید برید. در مورد انتظارات دیگران هم از خودتون باز هم دارید اشتباه میکنید. ما قرار نیست انتظارات دیگران رو برآورده کنیم. اگر اون ها انتظاری از شما دارن که خارج از توان شماست لازم نیست انجام بدید. در پایان نکته ای رو بهتون یاد آوری میکنم که دل میخواد در کنار همه مسائل بهش توجه کنید. فقط محض یادآوری میگم و نمیخوام به عنوان یک جواب روش تکینه کنید اما بدوند که نیکی و اجر محبت به پدر و مادر همسرتون کم از نیکی و محبت به پدر و مادر خودتون نیست. میدونم از تنبلی مادر شوهرتون لجتون میگیره. میدونم براتون سخته ولی ضمن رعایت نکاتی که براتون نوشتم به طور متعادل از خانواده شوهرتون هم حمایت روحی بکنید و کمکشون باشید. تاکید میکنم به طور متعادل. این روزها تمام میشه ولی بردباری و صبر ماست که تعیین کننده آیده ماست.

  4. 2 کاربر از پست مفید زندگی بهتر تشکرکرده اند .

    arcpin (یکشنبه 20 تیر 95), ستاره زیبا (سه شنبه 22 تیر 95)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 آذر 95 [ 17:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    302
    سطح
    6
    Points: 302, Level: 6
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم از جوابتون. من برای اشتغال اقدام کردم ولی هنوز جوابی نگرفتم. در رابطه با همسرم بگم که ایشون تنها کسی هست که من میتونم همه حرفامو بهش بزنم بعضی وقتا با حوصله و آرامش دردودل میکنم بعضی وقتا هم با گریه و خشم. در رابطه با خانواده همسرم هم بگم در دوران نامزدی مادرشوهرم و جاری ام که بالا بهش اشاره کردم کاملا منو شست و شوی مغزی دادن یعنی نسبت به دو جاری دیگرم که مرز روابطشون رو مشخص کرده بودن به حدی بدگویی کردن که من در این سه سال مدام با خودم کلنجار میرم که نکنه نسبت به من هم اینطور فکر کنن و بدگویی کنن. به خاطر همین هیچ وقت احساس آرامش نمیکنم متاسفانه.بیشتر مشکل من هم در این مورد است که من به تازگی تصمیم گرفتم که دیگر خارج از توانم کاری نکنم اما مدام همان صحبت ها و بدگویی های دوران نامزدی نسبت به دو جاری دیگرم برای من تداعی میشه و باعث میشه همیشه استرس داشته باشم و یه احساس بدی رو با خودم داشته باشم. چه راه کارهای عملی رو توصیه میکنید؟

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 مهر 02 [ 02:24]
    تاریخ عضویت
    1395-4-03
    نوشته ها
    57
    امتیاز
    6,162
    سطح
    51
    Points: 6,162, Level: 51
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 188
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 92 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما که همسری دارید که میتونید در مورد خانوادش حتی باهاش درد دل کنید و ازش کمک بگیرید حیف نیست به فکر طلاق بیافتید ؟ از این ها بگذریم تمام راهکارهای عملی مستلزم همکاری شما با همسرتون و همچنین پذیرش شما برای تغییر خودتونه. باید در این مورد با خودتون کنار بیایید که هیچ عیبی نداره پشت من عده ای حرف بزنن. ببینید یکی از بزرگترین مشکلات رفتاری اینه که فردی بخواد همه رو تحت هر شرایطی از خودش راضی نگه داره. این مساله به همان اندازه بده که یه انسان به رضایت و نظر هیچکس تو زندگیش اهمیت نده. یک تعادلی باید برقرار بشه بین حس رضایت خود ما از زندگی و حس رضایت دیگران از ما. اگر قرار باشه جلب رضایت دیگران از شما موجب از بین بردن حس رضایت شما از زندگی بشه نه تنها هیچ ارزشی نداره بلکه بسیار نامعقول و ناپسنده. شما برای اینکه پشت سرتون حرفی نباشه تا جایی تحمل کردید که میگید حتی به فکر طلاق افتادم. خودتون قضاوت کنید این جلب رضایت ارزشش رو داشت ؟
    برای پیدا کردن شغل بیشتر تلاش کنید چون بسیار کمکتون میکنه تا سریعتر مستقل بشید اما تا زمانی که به استقلال برسید باید با خودتون کنار بیایید. اگر جاری های شما پشت سرشون بدگویی میشه خیلی خیلی بهتر از اینه که زندگیشون غیر قابل تحمل بشه. جالبه اون ها این بدگویی ها رو نمیشنون و تاثیری بر حالشون نداره اما شما دارید زندگی خودتون رو برای فرار از این بدگویی دارید زندگیتون رو خراب میکنید. صحبت من فقط اینه که متعادل رفتار کنید. نه بی محلی و کنید و نه خودتون رو متحمل زحمت و رنج بیش از حد کنید و در رفتارتون با خانواده همسرتون میانه رو باشید. اگر جایی دیدی که کمک و رسیدگی به خانواده ایشون داره خودتون رو از زندگی ساقط میکنه و یا داره نظم زندگیتون رو بهم میریزه باید دست نگه دارید. هر انسانی نیاز داره زمانی برای خودش داشته باشه و خلوت کنه و این حق مسلم شماست. ابدا هم خلاف دین و اخلاق و انسانیت نیست که حریم شخصیتون و زمان شخصیتون رو حفظ کنید.
    کمی باورهاتون رو نسبت به حرف اطرافیان و اهمیتش تغییر بدید تا راحت زندگی کنید. و لطفا ابدا برای یه همچین مشکل کوچک و قابل حلی به فکر جدایی و طلاق نیافتید. خداوند پشت و پناهتان.

  7. 3 کاربر از پست مفید زندگی بهتر تشکرکرده اند .

    arcpin (یکشنبه 20 تیر 95), yalda.n (یکشنبه 20 تیر 95), ستاره زیبا (سه شنبه 22 تیر 95)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 آذر 95 [ 17:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    302
    سطح
    6
    Points: 302, Level: 6
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم از راهنمایی هاتون.حق با شماست حرف از طلاق و جدایی مسخره ست ولی بعضی وقت ها به حدی از شرایط موجود بیزار و عصبی میشم که همچین فکرایی به سرم میزنه.امیدوارم بتونم در روابطم با خانواده همسر به تعادل برسم

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 آذر 97 [ 02:41]
    تاریخ عضویت
    1395-3-04
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    2,487
    سطح
    30
    Points: 2,487, Level: 30
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 43 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دقیقا منم مشکلات شما رو دارم
    من به فکر طلاق نیوفتادم اما خیلی افسرده شدم.
    آخه مسلما منزل شما که بالای منزل پدرشوهرتونه حداقل یه اتاق وآشپزخونه باید داشته باشه اما منزل من زیر زمین خونه پدرشوهرمه وخیلی کوچیکه طوری که آشپزخونش حیاطه(البته بهش میگن آشپزخونه،من که آشپزخونه نمیبینمش.)اتاق خواب هم نداره.
    من حتی نمیتونم وقتی دلم بخواد بیام پایین واسه خودم آشپزی کنم،چون زمستونا خیلی سرده وتابستونا خیلی گرمه.مجبورم همش برم بالا وفقط برای استراحت بیام پایین.منم دوست داشتم یه شغلی داشته باشم تا به همسرم کمک کنم وبتونیم از اینجا بریم اما همسرم موافقت نکردو منو تشویق به خوندن درسم کرد.
    کاملا درک میکنم چه احساسی دارید.امیدوارم بتونیم هرچه زودتر هم ما وهم شما مستقل شیم.چون ناخودآگاه مستقل نبودن داره منو نسبت به خانواده همسرم سرد میکنه.میخوام از این به بعد بیشتر برای خودم ارزش قائل بشم وحدمرزهامو مشخص کنم،امیدوارم بتونم.

  10. 3 کاربر از پست مفید yalda.n تشکرکرده اند .

    arcpin (دوشنبه 21 تیر 95), fahimeh.a (دوشنبه 21 تیر 95), هلیاجون (یکشنبه 20 تیر 95)

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام

    چرا نسل امروزی ما اینقدررر در اشتباه به سر میبرند؟
    چرا معنای خوشبختی و سعادت در زندگی اینقدر باید محدود به عوامل فرعی و بی اساس باشه؟

    دوستان خواهش میکنم کمی بیشتر به معنای واقعی خوشبختی فکر کنید...
    جرا فکر میکنید خوشبخت کسیه که زندگی مستقلی داره و نباید در کنار خوانواده شوهر زندگی کنه؟

    چخود من توی یه شهر با شوهرم تنهای تنها به دور ار هر آشنا و فامیلی زندگی میکنیم... خیلی ووقتا دلمون تنگ میشه برای خانواده های هر دومون.. برای فامیل و آشنا و غیره...
    ولی من با وجودی که در کنار اونها زندگی کردن رو دوست دارم نمیذارم این مساله خدشه ای توی روابط من با شوهرم بذاره... چرا که از نظر من خوشبختی چیزی فراتر از این تفکرات هست.

    چرا خوشبختی رو نوشیدن یه چای داغ با لبخند رضایت زن و شوهر از همدیگه نبینیم؟
    اخه چرااااااا باید یه جوون به خاطر زندگی با خانواده شوهر باید به فکر جدایی بیفته و تا این حد ابراز نارضایتی کنه؟
    ایا بهتر نیست به جای این افکار به نوع رابطه خودمون با شوهرمون بیشتر فکر کنیم؟
    حتی اگه ااین رابطه در روز خیلی کم و حتی یک ساعت در روز باشه؟

    بهتر نیست دیدمون به زندگی رو کمی عوض کنیم؟

  12. 3 کاربر از پست مفید نارجیس تشکرکرده اند .

    arcpin (دوشنبه 21 تیر 95), fahimeh.a (دوشنبه 21 تیر 95), هلیاجون (یکشنبه 20 تیر 95)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 آذر 95 [ 17:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    302
    سطح
    6
    Points: 302, Level: 6
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یلدا جان حالتو درک میکنم. واقعا تو شرایط خاصی هستی امیدوارم سریعتر مستقل بشی و یا حداقل مشغولیتی پیدا کنی تا روح و روانت به آرامش برسه. من یک واحد کامل و مجزا در اختیارمه و انصافا هم باید بگم که بیشتر وقتمو تو خونه خودم هستم ولی توقعات بیش از حد مادرشوهر و حرفایی که احساس میکنم پشت سرم میزنه منو ناراحت و افسرده میکنه.

    - - - Updated - - -

    نارجیس عزیز باید بگم حرفتو اصلا درک نمیکنم. من ازدواج کردم که با همسرم زندگی کنم نه با خانواده ش وگرنه مجرد میموندم و کنار پدر و مادرم که با اونها احساس راحتی بیشتری نسبت به پدر و مادر همسرم دارم زندگی میکردم. واقعا حرفاتون برای من عجیبه!!! زندگی با خانواده همسر چطور میتونه خوب باشه؟مخصوصا که بزرگ فامیل باشن و هر روز هفته باید از مهمونها پذیرایی کنی؟مسافرت رفتنها باید دسته جمعی باشه، با افرادی باید معاشرت داشته باشی که علاقه ای به هم صحبتی با اونها نداری و .............
    من یکبار از همسرم پرسیدم آیا دوست داری با پدر و مادر من زندگی کنی؟که خیلی راحت گفت نه، من پیش خواهر و برادرها و زنداداش ها راحت نیستم، حتی از پدر و مادرت هم خجالت میکشم همین دلایل متقابلا پاسخ منم هست. اما متاسفانه یکسری از پدرو مادرها طرز فکر دیگری دارند

  14. 2 کاربر از پست مفید arcpin تشکرکرده اند .

    mahasty (پنجشنبه 11 شهریور 95), yalda.n (سه شنبه 22 تیر 95)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 آذر 97 [ 02:41]
    تاریخ عضویت
    1395-3-04
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    2,487
    سطح
    30
    Points: 2,487, Level: 30
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 43 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دقیقا باarcpin موافقم.
    شاید چون نارجیس عزیز از خانواده ها دورن به همین دلیل احساس میکنن که میتونن حتی باهاشون یه جا زندگی کنن،به دلیل دلتنگی زیاد..
    اما هرکی جای ماباشه میفهمه که واقعا یکجا نشینی باخانواده ی همسر کاملا اشتباست!
    من حتی کسی رو توفامیل میشناسم که فقط طبقه ی بالای خانواده ی همسرش زندگی میکنه وکلا همه چیزشون جدااز خانواده ی همسرشه اما مدام ناراحته واختلافاتی بینشون پیش اومده وخیلی دوست دارن از اونجا برن.
    به نظر من دور بودن ودوست بودن خیلی بهتره،احترامات هم حفظ میشه ...
    من اگه یه کوچه هم باهاشون فاصله داشته باشم برام کافیه،چون بتونم بهشون سر بزنم وگاهی اوقات خونشون هم تمیز کنم،اما دیگه باهم بودن در توانم نیست.تالحظه ای میام پایین منزل خودم ،مادر شوهر یا پدر شوهرم صدامیزنن که بیا مهمون اومد،بیا شماره بگیر،بیا ناهار درست کن،بیا....
    arcpinعزیز،خوشحال شدم وقتی گفتی بیشتر اوقات منزل خودمم،شما به نظرم خیلی راحت تر از من میتونید حد ومرزهاتونو مشخص کنید.فعلا که مانمیتونیم از این جا بریم تصمیم گرفتم سرمو با درس خوندن وکلاس های آموزشی مشغول کنم تاشادابی خودم حفظ شه وکمتر غصه بخورم.پیشنهاد من هم به شما همینه...

  16. کاربر روبرو از پست مفید yalda.n تشکرکرده است .

    arcpin (جمعه 19 شهریور 95)

  17. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 شهریور 96 [ 08:55]
    تاریخ عضویت
    1394-11-10
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 13 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همه دوستان و arcpin عزیز
    عزیزم منم مثل شما با خانواده همسرم و طبقه بالای ایشون هستیم کاملا از همه جهت درکت میکنم چون اولش منم مثل تو تا مهمون می اومد زنگ میزدن بیا وقتی برا خودم نداشتم البته من عروسی که کردم بلافاصله رفتم دنبال فوقم شروع کردم با این وجود انتظارای خیلی زیادی ازم بود
    اگر تاپیکای منو خونده باشی حتی به جایی رسید که دیگه بعضی وقتها نمی تونستم کار خودم رو بکنم که مثلا خونه تکونی سال اولم دیگه نرفتم بهشوم کمک کنم که پدرشوهرم تو روم گفت فک میکردیم عروس خوبی داریم ببین اگر به تو همچین حرفی میزدن چه حالی میشدی
    منی که همیشه سعی میکردم راضی نگهشون دارم
    البته بعضی وقتها مادرشوهرم گوشت و مرغ و اینا میده یا برنج و اینا که این چیزا خودش زبون مارو کوتاه کرده که هر چیزی میتونیم بشنویم

    خلاصه پارسال دفاع که کردم مادرشوهرم گف خوبه از این به بعد همه جا باید با من بیای مولودی و روضه و ...
    که منم گفتم من که نمیخوام خونه بمونم میرم سرکار اون موقع سرم از اینم شلوغ تر میشه بهم گفت حالا تا کار پیدا کنی خیلی طول میکشه
    که شکر خدا (خدارو هزاران مرتبه شکر) که شهریور رفتم سرکار
    اونام خیلی خیلی ناراحت شده بودن طوری که اصلا بهم تبریک نگفتن و به روم نیاوردن اصلا نپرسیدن کجا میره فقط یه بار اونم وقتی همسرم گفت پری میخواد بره سرکار همین و بس

    الان خودم رو کلا مشغول کردم همش بیرونم صبح میرم عصری برمیگردم میرم خونه خودم درسته همچنان ازم انتظار دارن اما من دیگه نمی رسم که بخوام انتظار همه رو براورده کنم بیخیال شدم خودم و زندگیم مهمتره

    برا منم مهمه که پشت سرم حرف نزنن میدونمم که الان پشت سرم کلی حرف و حدیث هست اما خب زمان همه چی رو به همه ثابت میکنه
    تازه خودم به همراه همسرم شنیدیم که پشت سرمون حرف میزدن
    بعدشم عزیزم کسی که پیش تو از یکی دیگه داره بد میگه مطمئن باش پیش یه نفره دیگه هم از شما بد میگه

    امیدوارم هر چه زودتر همه جوونا به خواسته قلبی شون برسن و مستقل و شاد زندگی کنن از قدیم گفتن دوری و دوستی

  18. کاربر روبرو از پست مفید پری. تشکرکرده است .

    arcpin (جمعه 19 شهریور 95)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.