به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 37
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 96 [ 01:27]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    716
    سطح
    14
    Points: 716, Level: 14
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چطور بديهاي خانواده همسرم و فراموش كنم و ارتباط برقرار كنم كه غرور خودم و خانوادم شكسته نشه

    سلام دوستاي عزيزم تاپيك قبلي من و اگه خونده باشين با عنوان كاش هيچ وقت فداكاري نميكردم ....خيلي از دوستان من و راهنمايي كردن و ازشون تشكر ميكنم خلاصه بگم من و همسرم بعد از تولد دخترم اختلاف زيادي بينمون پيش اومد كه من واقعا تصميم به طلاق گرفتم يك ماه اصلا نميخواستم همسرم و ببينم ازش تنفر داشتم وكار به خانواده ها كشيده شد خانواده من كه از اول هم با ازدواج من به خاطر تفاوت سطح تحصيلات و دروغ هاي همسرم وخانوادش مخالف بودن اصلا من و تحت فشار نزاشتن و توي اون يك ماه من و حمايت عاطفي كردن چون من امتحان سختي داشتم و از طرفي بچه هم تازه دنيا اومده بود خيلي كمكم كردن من بعد از قهر امتحانم و قبول شدم ومدرك تخصصم و گرفتم همه رو مديون مادرم و خواهرم هستم چون توي اون دوران كه من مجبور بودم روزي ١٦ساعت مطالعه كنم تمام مسوليت بچه رو قبول كردن خواهرم با اينكه خودش دانشجوي دكترا بود و يه بچه سه ساله داشت تمام مسوليتهاي بچه منم بر عهده گرفت حتي بچه ام شبها پيش خودش ميخوابوند كه من بتونم شب بخوابم كه تو روز بتونم درس بخونم اما در اون دوران عقد كوچكترين واكنشي از طرف خانواده همسرم نشد با اينكه ميديدن پسرشون داره زندگي اش نابود ميشه حتي يه بارم به من زنگ نزدن از طرفي مادرم به پدر شوهرم زنگ زد و گفت اين دوتا جوون مشكل پيدا كردن و شرايط روحي دخترم خوب نيست خستگي زايمان و امتحان سختي كه در پيش داره بياين و اين مشكل و حل كنيم اما پدر شوهرم اول قبول كرد كه بيان بعد ده دقيقه زنگ زد معلوم بود كه بامادرشوهرم مشورت كرده و گفت اين دوتا يه زماني همديگه رو دوست داشتن و الان كه همديگه رو نميخوان ازدست ما كاري برنمياد خيلي غروز من با اين جمله شكست براي اينكه پدر شوهرم با كلي دروغ و وعده مادر من و به اين ازدواج راضي كرد كه بعد ازداوج كوچكترين كاري براي ما نكرد وحالا هم اينطور جواب مادرم و داد اون دعوا دقيقا روزي كه من ميخواستم برم وكيل بگيرم و اتمام حجت با همسرم كرده بودم با ميانجي گري دوست صميمي ام و مادر خاتمه يافت همسرم كلي تعهد داد و ما اشتي كرديم الان يك سال ميگذره من به همسرم گفتم كه ديگه نمي تونم با پدر و مادرت روبه رو بشم چون غرورم و شكستن اونم قبول كرد اما تولد دخترم من برادر همسرم و جاريم و خانواده جاريم و دعوت كردم ناگفته نماند كه جاريم برادرزاده مادرشوهرم و من تو اين مدت تلفني با حاريم يه ارتباط مختصر داشتم اونها اومدن و من كلي پذيراي كردم و احترام گذاشتم بعد از اون اخلاق همسرم كه تو تاپيك قبلي گفته بودم خيلي بعد از دعوا بد شده بود بهتر شد الان تولد بچه جاريم اخر ماه اون هم مارو دعوت كرد اما من چون ميدونستم توي اون تولد كل خانواده همسرم هستن تصميم گرفتم كه عيد فطر برم كه اگه اون موقع نرفتم بي احترامي به جاريم نشده باشه چون واقعا نمي تونم پدر شوهر و مادر شوهرم و ببينم الان مشكل من اينه كه شهري كه برادر شوهرم و جاريم زندگي ميكنن همون شهر همسرم و پدر و مادرش اونجان استرس دارم كه ببينمشون و از طرفي همسرم انتظار داشته باشه كه برم خونه پدرش و اگه نرم دوباره دعوا و اختلاف شروع بشه لطفا راهنماييم كنيد البته لازم توضيح بدم من خيلي در حق خانواده همسرم خوبي كردم كه اين وكل فاميلاي دور ونزديك همسرم ميدونن اون اوايل ازدواج پدر شوهرم هميشه به من ميگفت سه تا بچه ام يك طرف و تو يك طرف ديگر هر چند دروغ ميگفت و همش زبون بازي بود ولي بارها ميگفت كه تو هم از اموال من ارث ميبري من وصيت ميكنم البته همه اش در حد حرف بود و من الان از لحاظ مالي اصلا نيازي ندارم الان نميدونم چه كار كنم بيشتر هم از اين نگرانم كه اخلاق همسرم دوباره بدتر بشه لطفا راهنمايي كنيم

    - - - Updated - - -

    لطفا من و راهنمايي ام كنيد من امشب دارم ميرم و اصلا وقت ندارم

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 96 [ 01:27]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    716
    سطح
    14
    Points: 716, Level: 14
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شايد بگين من چه كارايي در حق خانواده همسرم كردم و يا اونها چقد بدي كردن كه حاضر نيستم ديگه ببينمشون هر چند خيلي چيزها رو تو تاپيك قبلي گفتم اما دوباره بگم كه من تو خانواده همسرم اينقدي خوب برخورد كرده بودم ووحمايتشون كرده بودم كه پدر شوهر خواهر شوهر و حتي خيلي وقتها مادر شوهرم با من درد دل ميكرد هر مشكلي داشتن رو من حساب ميكرد چون من دانشجوي پزشكي بودم فاميل ها دور و نزديك از نظر درماني و حتي گاهي وقتهاي هزينه هاي درمانشون من خيلي كمك كردم عمه و دو تا دايي همسرم كه فوت شدن كل خانواده من حتي دايي و خاله من به شهر اونها رفتيم وتو مراسم بوديم عمه همسرم بعد از يك سانحه دچار خونريزي مغزي شده بود من تو ايام امتحان بودم ولي هر روز ميرفتم بيمارستان و مطب دكترش و سر ميزدم كه حتي خود پدر شوهرم ميگفت تو جلوي فاميل من و روسفيد كردي دايي همسرم سرطان گرفت كل هزينه درمان و قبول كردم البته بازهمسرم داديم و برادر شوهرم اما من همسرم و به اين كار تشويق كرديم براي دايي اش ماشين گرفتيم چند بار اوردم شهر خودم كه بزرگتر بود و هربار چند هفته بستري بود وً كلي خانواده من حمايت كردن مادرم هر روز غذا درست ميكرد ميبردم بيمارستان اما وقتي پدر بزرگ و عموي من فوت شدن هيچ كس از خانواده همسرم براي مراسم به شهر ما نيومدن در حاليه فقط دو ساعت فاصله اس تو مراسم عروسي هاشون هميشه بودم و بهترين كادو ها رو دادم حتي يكي دو تا از فاميل ها كه وضع ماليشون بد بود از جيب خودم كه دانشجو بودم كمك مالي ميكردم اما ديگه زده شدم اونها فقط زبون بازي كردن و دروغ گفتن طوري كه حتي يك ثانيه هم نمي تونم ببينمشون تو مراسم فوت دايي اش كه پدر جاريم هم ميشد سنگ تمام گذاشتم با اينكه بالاخره پزشك بودم ريا نباشه اما بالاخره ادم تا حدي غرور داره و دوستام كه پزشكن و طرز برخوردهاشون و با خانواده همسرشون ميدونم اما من هيچ وقت اين تفاوت اجتماعي رو نديد گرفتم الان احساس ميكنم با همه اين كارا خودم و سبك كردم اگه از اول اينقد خودم و نزديك نميكردم كارم به اينجا نميرسيد كه حتي وقتي بين من و همسرم اختلاف افتاد كوچكترين قدمي بر ندارن البته اختلاف ما هم قبلا گفتم به خاطر كارهاي خانواده همسرم بود كه تمام اموال همسرم و بعد ار شش سال كار و سرمايه به اسم خودشون كردن و من بعد از تولد بچه ام به همسرم گفتم سرمايه تو حتي اگه حق من نباشه حق اين بچه اس بايد به اسم خودت باشه و سر اين موضوع كار به دعوا و قهركشيده شد البته مسايل ديگه هم پيش اومد كه فرصت نيست بگم

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 19 تیر 95 [ 14:02]
    تاریخ عضویت
    1389-10-16
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    4,680
    سطح
    43
    Points: 4,680, Level: 43
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteranOverdriveTagger First Class
    تشکرها
    117

    تشکرشده 94 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    تاپیکهای شما رو تا حدودی خوندم و در جریان کارهاتون هستم
    میتونم بپرسم خودتون و همسرتون چند سالتونه ؟

    برا من جالبه که همسر و خانواده همسرتون باتوجه به جایگاه تحصیلی و همچنین اقتصادیتون بازم طلبکارتونن !
    درحال حاضر شغل همسرتون چیه ؟

  4. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    سلام دوست عزیز
    امیدوارم حالتون خوب باشه.

    اینکه شما به افرادی کمک کنی و خیرخواهشون باشی و بعد در مقابل ازونها بی احترامی ببینی مسلما ناراحت کننده است ازین نظر اینکه دوست نداری خانواده ی همسرت رو ببینی قابل درکه. ولی پیشنهاد میکنم به این ملاقات بری و صبرت رو افزایش بدی ، صبر و تحملی که ناشی از آرامش درونی نه در خود ریختن و منفجر شدن.
    اما چند تا نکته ی کوچیک:
    با نگاه مختصری که به تاپیک قبلی کردم شما رفتارهایی رو انجام دادی که باعث تحریک شوهرتون و فاصله گرفتنش از شما شده بود و همونطور که در تاپیک قبلی راه کار های صحیحی به شما داده شده لازمه که یه سری اصلاحاتی رو در خودت در طول ماههای آینده پیاده کنی؛ با تمرکز به چیزهای که فرا میگیری به مرور برخورد شما نه تنها با شوهرت بلکه با دیگران هم بهبود پیدا میکنه.
    سوال: کمک هایی که به دیگران می کنید چقدرش به خاطر اینه که ازتون تشکر بشه ( یا مثلا اینکه به خاطر رودربایستی با خانواده ی همسر ناچار به انجامش شدید)و چقدرش صرفا از روی کمک به یک آدمیه که احتیاج به کمک داره؟ آیا مهمه که وقتی برای کسی کاری میکنیم ازمون تشکر بشه؟

    ببینید در توضیحات شما نه ما و نه خودتون یه چیزی رو نمیتونیم ببینیم و اتفاقا فکر می کنم راه حل شما در همونه. بیاید منطقی نگاه کنیم؛ برای همه ی ما پیش میاد که رفتار یا عمل مثبتی رو از دید خودمون با یا برای دیگران انجام میدیم اما چون لحن گفتارمون صحیح نیست دیگران متوجه خیر خواهی ما نمیشند ، تازه فکر میکنند ما قصد تخریبشون رو داریم. مثل پدری که سر بچش داد میزنه چون بچه نمیتونه تکالیف مدرسشو درست انجام بده؛ پدر خوب بچشو میخواد اما بچه فکر میکنه یه آدم بی ارزشه که پدرش باهاش اینطوری رفتار میکنه و حس بدی پیدا میکنه.
    احساس میکنم ناخودآگاه رفتاری دارید که خانواده ی همسرتون رو می رنجونه و بعد اونا با هم گفت و گو می کنند و تازه تفسیر ها دامن میزنه به گسترده تر شدن اوضاع.
    پیشنهاد: بهترین کار اینه که با یکی از اعضای فامیل همسرتون که یه مقدار احساس نزدیکتری باهاش دارید در این خصوص صحبت کنید مثلا بگی نظر کلی فامیل در خصوص من چیه ؟ تا حالا شده که کسی از من پیشت بد بگه ؟ و البته دنبال اینکه "کی چی میگه نباشید" بلکه اینکه "چی میگند" باشید تا بتونیم تحلیل بهتری ازتون داشته باشیم. سعی کنید در طول مکالمه آروم باشید و از خود فرد هم نظر خواهی کنید این طوری بهش آرامش روانی می دید تا هر اطلاعاتی که داره رو بهتون بده.

    صحبتای دیگه ایم داشتم که متاسفانه خیلی خستم و نمیتونم دسته بندی شده بنویسم. بسته به پست بعدیتون در پاسخ به پستم، اون مطالب و راه کارها رو هم ممکنه بنویسم.

    کلا زندگی رو سخت نگیرید و انتظار رفتار ایده آل از دیگران نداشته باشید چون ممکنه خودتون هم رفتار ایده آل یا دسته کم اون طور که بقیه دوست دارند، نداشته باشید.
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود



    ویرایش توسط m.reza91 : سه شنبه 15 تیر 95 در ساعت 23:25 دلیل: غلطهای نگارشی متعدد

  5. 3 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    sara 65 (چهارشنبه 16 تیر 95), اسرين٨٥ (چهارشنبه 16 تیر 95), ستاره زیبا (جمعه 18 تیر 95)

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 96 [ 01:27]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    716
    سطح
    14
    Points: 716, Level: 14
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    [quote=amin 1994;414864]سلام
    تاپیکهای شما رو تا حدودی خوندم و در جریان کارهاتون هستم
    میتونم بپرسم خودتون و همسرتون چند سالتونه ؟

    برا من جالبه که همسر و خانواده همسرتون باتوجه به جایگاه تحصیلی و همچنین اقتصادیتون بازم طلبکارتونن !
    درحال حاضر شغل همسرتون چیه ؟[/quote
    سلام من ٣٣ سالمه و همسرم ٣٥سالشه همسرم ابتدا دانشجو بود البته دانشگاه ازادو با هزار بدبختي بعد هشت سال ليسانس تموم كرد ولي در همون مدت توو شهر خودش شش سال يه شركت ساخت وساز راه انداختن كه خدا رو شكر خيلي خوب پيشرفت كرد و سرمايه خوبي هم بدست اورد كه البته بعد شش سال گفت من واقعا خسته ام و شركت و واگذار كردن و الان بيكار و به خاطر كار من به شهر من اومده

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 96 [ 01:27]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    716
    سطح
    14
    Points: 716, Level: 14
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همه دوستان و m.reza91......ممنون از اظهار نظرتون واينكه با خستگي همچنان جواب من و دادين سوال اولتون راستش من كمك هايي كه به خانواده همسرم فاميل و دور يا نزديك كردم به جز احترام كه بوده انتظار خاصي ندارم من توي خانواده اي بزرگ شدم كه تا حد امكان كمك و همدردي روتين بوده هر وقت تو فاميل مشكلي بوده همه در جهت رفع اون بودن و با اين تربيت بزرگ شدم در مورد كارهايي كه براي خانواده همسرم هم كردم بنا به شخصيت من بوده واصلا براي ريا يا خودشيريني نبوده اما حداقل انتظار من اين بود كه وقتي من با همسرم سر اموالش مشكل پيدا كردم براي يك بار هم شده مي اومدن البته علت نيومدنشون معلوم بود چون خانواده همسرم ادمهاي نارسيستي هستن اين رو طبق نظر مشاوره كه رفتم ميگم خودم اين موضوع و نمي دونستم و ميدونستن اگه به منزل ما بيان محكوم ميشن چون ناراحتي من از اين كه اموال همسرم به اسم اونهاس و توي اون مكالمه تلفني كه مادرم به پدرشون گفت بياين مشكلاتشون و حل كنيد مادرم گفت كه به خيلي از وعده هاتون در حق دخترم وفا نكردين من چون دانشجوي پزشكي بودم مادرم به اين ازدواج اصلا راضي نبود و پدرم هم در قيد حيات نيستن اما روز خواستگاري پدرشون كلي وعده و قول به مادرم دادن كه مادرم راضي شد اما به هيچ كدام عمل نكردن ولي من به اين فكر ميكردم كه البته قصد توهين به كسي ندارم اما فكرم اين بود كه حتي يه دختر روستايي هم قهر ميكنه يا از چيزي ناراحتي حداقل يكي از خانواده شوهرش ميان كه از دلش دربيارن يا اصلا بدونن مشكل چيه اما خانواده همسر من حتي يه قدم برنداشتن فقط هم به خاطر اينكه اگه مي اومدن محكوم بودن در مورد خانواده همسرم من مطمينم كه هيچ كدوم از فاميل هاشون نگفتن كه من رابطه مو با هاشون قطع كردم و اصرارشون براي اينكه به خونه پدرشوهرم برم براي اينكه جلو فاميل حفظ ظاهر كنن بقيه فاميل همسرم خيلي من رو دوست دارن حتي مادر بزرگرهمسرم به من زنگ ميزنه و اظهار دلتنگي ميكنه من طوري بنا به تربيت خانوادگي ام برخورد داشتم كه تو فاميل همسرم وقتي وارد جمعي شدم مسن ترين فرد حاظر هم جلوي پاي من بلند ميشه گاهي عمه بزرگش كه خيلي هم مسن هست چنان محكم با من روبوسي ميكنه كه خودم كلافه ميشدم حتي مادر شوهرمم يكبار تلفني به مادرم گفت كه همه فاميل عروس من و دوست دارن وجلوي پاش بلند ميشن ...هيچ كدوم از فاميل همسرم نمي دونن كه من باهاشون قهرم كه ازشون سوال كنم فقط جاريم ميدونه كه صلاح نميدونم باهاش حرف بزنم چون برادر زاده مادر شوهر من هست كلا مادر شوهر من هميشه با برادر خواهرهاش قهر هستن هميشه هم اونها رو مقصر ميدونه برادر خواهرهاشون فوت شدن فقط يه خواهر داشت كه دو سال با اون هم قهر كرده خودم فكر ميكنم از خصوصيت نارسيستي شونه كه هيچ وقت نخواستن حق و به ديگران بدن ....من هيچ وقت غرور بيخود و دوست نداشتم ولي اين دفعه غرور مادرم شكست كه حتي براي رفع مشكل جواب رد به مادرم دادن پدر شوهري كه با هزار وعده دروغ مادرم و به اين ازدواج راضي كرده بود حالا بعد نه سال با اولين اختلاف چون ميدونستن كه مقصرن به مادرم جواب داد كه اين دو تا همديگه رو دوست ندارن به نظر من چون پاي يه بچه وسط بود بايد اگرم دوست داشتني نبود بايد ميگفت اين دوتا بيخود كردن كه بعد از يه بچه به اين فكر رسيدن و تمام تلاشش و براي بهبود رابطه ميكرد الان من شهر همسرم و خونه برادرش هستم همه فاميل ممنتظرن كه بعد يكسال بچه مون و ببينن اما من تحت هيچ شرايطي نميخوام برم خونه پدر شوهرم فقط بچه رو ميدم همسرم كه ببرهشايد اگر فقط خودم بودم ميرفتم اما اونها غرور كل خانواده من و شكستن من روز اول خواستگاري هم گفتم مادر من براي من خيلي مقدس چون از هشت ماهگي كه پدرم و از دست دادم ما رو با هزار بدبختي وفداكاري بزرگ كرد و دار و ندارش و خرج كرد كه ما درس بخونيم كه خدا رو شكر برادر و خواهرم دارن دكتراي برق ميخونن من هم تخصص پزشكي گرفتم حتي يكبار استاندار شهرمون به خاطر اينكه ايشون مادر نمونه استان شدن ميخواستن به منزل ما بيان من بعدها فهميدم كه براي هزينه تحصيل ما يكبار مادرم ميخواسته كليه اش رو بفروشه الان پنجاه سال بيشتر نداره اما دندونهاش مصنوعي چون اون موقع كه ما در حال تحصيل بوديم كوچكترين هزينه اي براي خودش نميكرد حتي هزينه درمان دندونهاش چون ما فقط يه حقوق مختصر پدرم و داشتيم من يادمه كه مادرم كفش ها و لباسهاي كهنه من و خواهرم و ميپوشيد حتي يه بار يادمه كه كفش اسپرت دخترانه خواهرم كه كهنه شده بود پاش بود كه زن همسايه مون خيلي بد نگاهش كرد من چون نوجوان بودم خيلي ناراحت شدم اما مادرم براي دلداري من گفت اين افتخار منه و گفت شماها با درس خوندنتون براي من جبران ميكنيد الان كه فكر ميكنم همون همسايه براي پسرشون به خواستگاري من اومد و مادرم باقاطعيت گفت نه ....البته پسرشون دكترا حقوق داشت ولي من ازش خوشم نيومد در هر حال من واقعا نمي تونم ببخشموشون فقط از اين نگرانم كه اخلاق همسرم دوباره بدتر بشه......فقط يك سوال فني هم دارم من بيشتر از سه پيغام در روز نميتونم بدم؟اشتراك گرفتم پول هم واريز كردم اما باز خطا ميده بايد چه كار كنم؟

  8. کاربر روبرو از پست مفید اسرين٨٥ تشکرکرده است .

    m.reza91 (پنجشنبه 17 تیر 95)

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 05 آذر 95 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1394-11-12
    نوشته ها
    98
    امتیاز
    1,231
    سطح
    19
    Points: 1,231, Level: 19
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 58 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تعجب اوره
    شما از يك سمت از خودتون تعريف دارين و اخلاقتون
    ولي حاظرين استرس روبرو شدن رو يك عمر باخودتون بكشين
    بهترين شانس رو الان دارين كه به يه بهونه ديكه به شهرشون برين
    و منتظر منت كشي همسرتون بشين و به اين طريق روبرو شين
    و حداقل شوهرتون رو بشت خودتون نكه دارين و از طرفي معرفت خودتون رو اثبات كنين تا همسرتون اشتي بدن همه جيزو
    و دارين همه جيزو خراب ميكنين

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 96 [ 01:27]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    716
    سطح
    14
    Points: 716, Level: 14
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست خوب mohanad من الان به شهر همسرم اومدم و خونه برادر همسرم هستم چون نميخوام با كل خانواده همسرم قطع ارتباط بشه همسرم با برادرش دوقلو هستن و خيلي به هم وابسته ان برادرش و خيلي بيشتر از پدر و مادرش دوست داره ورخدايي اش هم برادرش خيلي مرد خوبيه از طرفي به شهر همسرم اومدم چون نميخوام خانواده همسرم و از نوه شون دور كنم و همسرم بچه رو ديروز خونه پدرش برد ولي خود همسرمم ازم نخواست كه برم اونجا. حرف شما درست يه عمر استرس روبه رو شدن دارم ولي واقعا نميدونم چرا كسي احساس من و نميفهمه من اصلا نميتونم باهاشون روبرو بشم احساس ميكنم پر از موج منفي هستن براي من ....من از خودم تعريف كردم؟؟؟؟؟اينكه ادم كارهايي كه در گذشته كرده و ديگران همه رو با بدي جواب دادن يعني تعريف از خود؟؟؟؟؟اينكه ادم با قول و حمايت يكي بخواد زندگي شو شروع كنه اما بعدا ببينه از هيچي خبري نيست واقعا چقد ضربه ميخوره؟؟؟؟من بع تك تك حمايتهاي پدرشوهرم حساب كرده بودم اما از هيچي خبري نبود..من تو دوران عقد و دوران دانشجويي خودم و همسرم خيلي اذيت شدم ما چهار سال تو عقد بوديم و از هم دور بوديم من تهران بودم به خاطر درسم ووهمسرم شهرستان در حاليكه پدر شوهرم قول داده بود براي ما خونه بگيره....بعد از اونم من تخصص با ابنكه تهران بعترين دانشگاه قبول ميشدم اما به خاطر همسرم شهرستان و زدم كه پيش هم باشيم...ولي در جوابتون بله حاضرم يه عمر استرس بكشم اما باهاشون رو به رو نشم نميدونم قابل درك هست يا نه؟؟؟؟؟نگراني من از اخلاق همسرمه كه ميترسم بدتر بشه البته از وقتي خونه برادرش هستيم خيلي خوبتر شده چون باور نميكرد من حتي به شهرشون بيام و اين بيشنهاد خودم بود از طرفي نميخوام بچه ام درراينده قرباني روابط من بشه و حقشه كه به شهر پدرش بياد حقشه با دختر عموش كه هم سن هستن در اينده ارتباط داشته باشه...اما سوال فني من وكسي پاسخ نداد چه كار كنم كه در روز بتونم بيشتر ازسه پيام بدم در هر حال من به كمك دوستان خيلي نياز دارم حق اشتراك هم پرداخت كردم ولي ديروز باز براي فرستادن پيغام خطا ميداد من تازه اين سايت و شناختم و خيلي خوب اشنا نيستم

  11. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    یه سری تاپیک براتون میگذارم که یه سریشون مقاله هستند و مابقی تاپیکای مراجعین سایت که کمک زیادی می تونند بکنند و از تجربیاتشون می تونید استفاده کنید. نیازی به اینکه عجله کنید نیست میتونید در فاصله ی زمانی یک ماه و بیشتر این مطالب رو بخونید .


    http://www.hamdardi.net/thread-12372.html
    http://www.hamdardi.net/thread-22541.html
    http://www.hamdardi.net/thread-6377.html
    http://www.hamdardi.net/thread-527.html
    http://www.hamdardi.net/thread-505.html
    http://www.hamdardi.net/thread-579.html
    http://www.hamdardi.net/thread-136.html
    http://www.hamdardi.net/thread-20196.html
    http://www.hamdardi.net/thread38768-2.html#post387746


    و نهایتا تاپیک های خانم سوده که تونستند یه از زندگی از دست رفته رو برگردونند:
    http://www.hamdardi.net/thread-34770.html
    http://www.hamdardi.net/thread-35378.html
    http://www.hamdardi.net/thread-35900.html
    http://www.hamdardi.net/thread-36205.html
    چهار تا تاپیک بالا یکم طولانی اند تاپیک اول رو کامل بخونید ولی بقیه رو فقط پستای تخصصیشو بخونید بخصوص پستای خانم بالهای صداقت.


    -----
    فوت پدرتون(خدا رحمتشون کنه ان شاءالله که روحشون شاد باشه) و حمایتگری بی دریغ مادرتون از خانوادش رفتار حمایتگری شما از شوهر و فرزندتون ( مثل پرداخت هزینه های بچه یا حساب کردن پول هدیه) رو توجیه می کنه. همیشه قرار نیست ما یه الگو رو در زندگیمون پیاده کنیم . اون فداکاری و حمایتی که مادرتون برای شما و خواهر برادرتون انجام دادند و تونستند هر کدوم از بچه هاشونو به یک موقعیت عالی برسونند مختص اون شرایطه ولی اگه شما بیاید همون روش رو در رفتار با همسرتون و فرزندتون پیاده کنید شکستتون حتمیه ؛ پس لازمه که اون راه قبلی رو کامل فراموش کنید. تاپیکایی براتون گذاشتم یه چکیده ایه از نحوه ی رفتار صحیح در یک خانواده. انتظاری که ازتون دارم اینه که به مرور اینا رو مطالعه کنید خلاصه برداری کنید و در طول روز در موردشون فکر کنید و نهایتا در فرصتهایی که به دست میارید ازشون استفاده کنید. باید به یک حدی از خود آگاهی برسید که هر موقع خلاف این موارد رو انجام دادید سریعا بتونید متوجه بشید. اینکه شوهرتون اموالشو به نام مادرش میزنه در واقع به این خاطره که اعتمادشو به شما از دست داده، دلائلش رو بهتون گفتیم و راه حلشون هم مواردیه که خدمتتون ارائه دادم.
    وقتی شما برای یک بحث هر چند منطقی با همسرتون دعوا می کنید یا غرورشو از بین می برید اون سرخورده میره سمت مادرش و همونطور که مادر شما از شما حمایت میکنه ، مادر ایشون هم همین حمایتو میکنه مننتها یک حمایت احساسی ،اینکه : " این دو تا دیگه همدیگه رو دوست ندارند و بهتره جدا بشند" ؛ دیدین وقتی یه بچه یه بچه ی دیگه رو اذیت میکنه میره سمت مادرش ، و بعد مادر سعی میکنه از بچش مواظبت کنه ؛ الانم همونه . حالا هر چقدر شما بتونید روش صحیحی در ارتباط با شوهرتون پیش بگیرید اعتمادش به شما بیشتر میشه و نهایتا مادرشوهرتونم به شما بیشتر اعتماد میکنه چون از نظر اون دیگه "کسی بچشو اذیت نمیکنه".
    اینکه الان رفتید خونه ی برادر شوهرتون اقدام خیلی سنجیده و خوبی از جانب شماست این یه اقدام سازنده است در جهت برگشت شوهرتون به سمت شما. ولی شاید هنوز آمادگی برخورد با خانواده ی همسرتونو نداشته باشید. تو زندگی ماها آدمایی هستند که خیلی احساس خوبی از بودن باهاشون نداریم، اما همونطور که شما ( و مادرتون)سختیای زیادی کشیدید تا به موقعیت شغلی مالی و اجتماعی فعلیتون برسید ، میتونیم برای رسیدن به یک موقعیت روانی مطلوب هم این سختیا رو بکشیم. اونجا از راه رنج درس خوندن و رنج فداکاری مادرتون و اینجا از راه رنج رویارویی با فرد یا افرادی که حس منفی بهش داری. بعد که سعه ی صدرتون زیاد شد می بینید که پدرشوهرتونم یه آدمه اشتباه میکنه قولی داده و عمل نکرده حتی در صورتی که میتونسته و نکرده ؛ صرفا خطا کرده ولی دیو نیست اتفاقا دوست داشتنی هم میتونه باشه. چیزی که باعث میشه شما اینقدر ازش ناراحت باشید اینه که ازش انتظار داشتید و اون ناکام موند از براورده کردن انتظار شما ( حتی فرض کنید از روی غرض ورزی خونه براتون نگرفت وقتی ازش انتظار نداشته باشید دیگه مهم نیست غرض داشته یا نه! ولی نیازی نیست کامل از زندگیتون حذفش کنید کافیه فقط بپذیرید که من نمیتونم به آین آدم برای موقعیتای مشابه اعتماد کنم پس ازین به بعد دنبال یه راهکار دیگه باید باشم) .
    در هر حال باید تمرین و ممارست داشته باشید و از این کوه سنگلاخ بالا برید چون اونطرف کوه یه دشت سرسبز و زیبا وجود داره.


    در خصوص محدودیت پستتون:
    کاربرای عادی در طول هر 24 ساعتی 3 پست میتونند بزنند . اگه حق اشتراکو دادید این فرم فرم پرداخت حق عضویت تالار همدردی رو پر کنید.
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  12. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 96 [ 01:27]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    716
    سطح
    14
    Points: 716, Level: 14
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از شما دوست خوب ووتشكر از راهنمايي هاتون من رفتار خوبي كه قبلا داشتم با جاريم و خانوادش كه من و دعوت كردن داشتم هيچ كس هم ازم درمورد اينكه چرا خونه پدرشوهرم نميرم نپرسيد چون ميدونن چيزي نميگم و اما احساس غربت دارم دلم خيلي گرفته همسرم از اينكه اومدم شهرشون خوشحال اما هنوز هم احساس ميكنم انتظار داره برم خونه پدرش ...البته من قبلا با مشاور حضوري صحبت مردم گفت كه همسرم يك مقدار شخصيت نارسيس داره واقعا هم وقتي خودم دقت كردم ديدم همينطور مثلا امروز تو مهموني يه سوال پزشكي از من پرسيدن هنسرم فورا جواب داد و هميشه ميخنده و ميگه من علمش و دارم اما مدركشو ندارم با اينكارش يا ميخواد خودش و بالا ببره يا من و پايين بياره ...من نميدونم يه مرد چه انتظارهايي از يه زن ميتونه داشته باشه...من بايد چه كار كنم ديگه؟؟؟چرا بايد همش من محبت كنم !!!همسرم قبلا خيلي بهتر بود بعد از تولد بچه از اين رو به اون رو شد نميدونم چرا....الانم اينجا فقط به بچه توجه داره شايد من خيلي پر توقع هستم...ولي چه طوري ميشه كه ادم كارهايي كه شريك زندگي اش براش كرده فراموش كنه؟؟؟من وقتي همسرم دانشجو بود سر هيچ كلاسي نميرفت باور نميكنيد حتي واخد تربيت بدني هم من رفتم براش نمره گرفتم از يكي از استادامون يه گواهي پزشكي گرفتم كه مثلا همسرم يه جراحي سخت داشته و ميبردم به تك تك استاداش نشون ميدادم كه واخد هاشو حذف نكنن ....حتي يه بار رفتم سر كلاس گواهي رو به استادش نشون دادم خيلي برخورد بدي كرد من كه رتبه دو رقمي كنكور بودم پزشكي دانشگاه تهران و ميخوندم يه استاد سر يه كلاسي كه دانشجوهاي دانشگاه ازاد يه رشته انساني كلي من و تحقير كرد رو سر من داد زد من تا راه خونه گريه كردم ....من تو دانشگاه خودم استادها بهم لوح تقدير ميدادن اما ....شما چه ميدونيد وقتي همسرم براي بار چهارم داشت مشروط ميشد من خودم و به هر اب و اتيشي زدم كه يه وقت اخراج نشه...حتي به خواهرمم نميگفتم كه يك زمان غرور همسرم نشكنه جلو خانوادم...چند وقت پيش وقتي داشتم گذشته مو براي خواهرم تعريف ميكردم خواهرم فقط اشك ميريخت و ميگفت كاش به من ميگفتي چرا اينقد تو تنهايي عذاب كشيدي....حالا هم تو يه شهر ديگه به خاطر بقاي زندگيم اومدم احساس غربت دارم به قول شما من ياد گرفتم براي بقاي زندگيم تلاش كنم چون ايطور تربيت شدم اما چقد!!!!من الان بايد از زندگي ام لذت ببرم بعد از اون همه سختي و درس ...بايد چه كار ميكردم كه همسرم به من اعتماد كنه....بحث اعتماد نيست من خودم ميدونم خانوادش خيلي پول پرستن...يه بار همسرم از دهنش پريد گفت كه اموال به اسم خودم كنم تو ميري طلاق ميگيري و مهريه تو ميزاري اجرا و ميري با يه دكتر كه مادرت هم خوشش بياد ازدواج ميكني...من اگر ميخواستم اينكار و بكنم بعد از يه بچه و ده سال زندگي اينكارو نميكردم همون سالهاي اول اينكارو ميكردم نه حالا اين نوع فكر بع نظرم مال خود همسرم نيست چون اون من و ميشناسه اين بهانه خانوادشه...من با توجه به شرايط روحي خودم نميتونم ديگه بي توجهي هاي همسرم و تحمل كنم امروز بهش گفتم چرا اينقد به من بي توجهي گفت مگه تازه عروسي كه بشنيم همش نگات كنم منم گفتم من نياز ندارم نگاهم كني نياز دارم جلوي فاميلت احترام بهم بزاري درباره اموالش هفته پيش يه كارايي كرده كه يه سري از سرمايه اش و ريخت حساب خودش اول ميخواست بريزه حساب من چونرخودش عابر بانكي كه ميخواستن به حسابش بريزن نداشت اما من گفتم بريزي حساب خودت خيلي بهتره البته بعدش فكر كنم شيون شد بريزه حساب من البته من واكنشي نشون ندادم چون اصلا درست نيست پولش تو حساب من باشه الانم خيلي دلم گرفته وسط مهموني اومدم تو اتاق تنها نشستم
    ء


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان مدير ورشكسته
    توسط khaleghezey در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 آبان 94, 14:00
  2. كشف روشي اميدبخش براي شفاي قلبهاي شكسته
    توسط niloofar 25 در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 12 مرداد 88, 10:05
  3. درد دل من با عاشقاي دلشكسته
    توسط erfan25 در انجمن آرامش
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 تیر 87, 15:48
  4. درد دل من با عاشقاي دلشكسته
    توسط erfan25 در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: شنبه 25 خرداد 87, 02:05

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.