به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    کاش بمیرم...شوهرم با کاراش خستم کرده

    سلام . نمیدونم از کجا شروع کنم . الان که همه امیدم همین جاست و مشاوره شما عزیزان . 9ماهه عروسی کردم. شوهرم 27ساله و من 25سالمه . من لیسانس و شوهرم دیپلمه . شوهرم 4تا خواهر بزرگتر از خودش داره و فرزند آخر و تک پسره . فوق العاده حساس و زودرنجه . خصوصا خصوصا نسبت به حرفا و کارای خانواده من . از وقتی عروسی کردیم هر روز به خونشون میره شاید روزی 2یا 3بار . و شبا که حتما باید بره خونه .خیلی وقتا بدون من. و تا دیر وقت . من شبا تنها توو خونه اون خونه مادرش . حتی اگه بنا به دلایلی یک شب رفتنش دیر بشه مادرش و حتی خواهراش زنگ میزنن و اون سریع میره . حتی اگه خواهراش بخان جایی برن به شوهر من زنگ میزنن که ببرتشون مثه آژانس . چندبار اعتراض کردم گفت وظیفمه مگه من مرده ام که آژانس بگیرن . با خانواده من که یا اصلا رفت و امد نمیکنه یا برای فقط دو سه ساعت .هرجا خانوادش برن اکثرا میره ولی خونه فامیلای من نمیاد . تعطیلات و عیدها هم هرجا خانوادش برن میره . یه دفه که خیلی آروم گفتم حداقل یه دفه با خانواده من یا حتی خودمون جایی بریم میگه من با خانوادم میرم تو هرجا میری برو. آخه مگه میشه .مشورتاشم اول با خانوادش میکنه. همشم از خانواده من انتظار پول و خونه و ماشین داره . البته این فکرارو مادرش میندازه سرش . اصن دوس نداره شوهرم با خانواده من ارتباط خوبی داشته باشه . مثلا بهش میگه فلانی پدرزنش اینکارو کرده اون اون کارو کرده . حتی به دروغ. دعوای شدیدی که امشب راه انداخت و رو براتون تعریف کنم .
    دیروز اسم مامانم جلسه سه میلیون افتاد . مامانم به من گفته بود .من یادم رفت به شوهرم بگم. یعنی اصن توو فکرم نبود . و الا میگفتم. دیشب خونه مادرش بود دیر اومده بود بعدشم با پسرداییش داشت فوتبال میدید. تا دیروقت. بعدشم که خابید . امروز پاشد از خونه رفت بیرون تا شبم نیومد. من غروبی باهاش کار داشتم زنگ زدم با عصبانیت جوابمو داد گفتم چیزی شده گفت نه. شب اومد گفت اماده شو بریم خونه مامانم اینا منم گفتم باشه . حاضر شدم رفتم توو ماشین گفت من باید از یه نفر دیگه بشنوم اسم مادرت جلسه افتاد . گفتم آره اسمشون افتاد .حالا همش با داد و بیداد میگفت چرا تو بهم نگفتی تو فک میکنی اگه بهم میگفتی میگم بدن به من . من دهنم بازه واسه اون پول . گفتم نه آقا . عزیزم من یادم رفت حرفشم که نیومده وسط. تازه من فک نمیکردم اصن مهم باشه چون مال ما که نبود . اگه میدونستم برات مهمه بهت میگفتم. میگه نه تو از قصد بهم نگفتی .من میدونم فکرت چی بود. نخیر من اگه در حال مرگم باشم یه قطره آب از خانوادت نمیخام.من چشمم به تو نیس که به اون پول باشه. هرچی دهنش بود در عصبانیت با فریاد بهم گفت .اصن این زندگی رو نمیخامو اگه به خاطر پدرم نبود چون غصه میخوره تموم میکردم این زندگی رو . منم گفتم آخه چرا گندش میکنی . چرا باید ازت پنهون کنم وقتی توو این جلسه مادرتم هست عمتم هست همه میدونن و به گوشت میرسه . همشون هستن توو این جلسه . من یادم رفت . هرچی گفتم فایده نداشت .ماشینو برگردوند . منو پیش در پیاده کرد خودش رفت ... آخر وقت اومد. من همیشه آروم باهاش رفتار میکنم بهش احترام میزارم ولی اون اصن اینطور نیس . چند وقته بیکارم شده دیگه بدتر شده همه چی . وضعیت بد مالی بدهی . نمیدونم دیگه چیکار کنم .

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    اول عقدمون گفت بت خانواذه هامون صحبت کنیم وام ازدواجو بدن به ما . منم گفتم باشه قسطشم خودمون بدیم. من با پدرم صحبت کردمو وام ازدواجو دادیم به شوهرم . شلش که پدرم دفترچه قسطو آورد بهش بده اون اصن محل نذاشت دفترچرو گذاشت رفت تا چند وقت خبری ازش نبود تا اینکه پدرش با پدرم تماس گرفت که چرا دفترچه رو دادین به پسرم اون نمیتونه قسط بده . پدرم خیلی ناراحت شد که شوهرم مثه بچه ها رفته بدون حرفی رفته خونه قهر کرده همه چی رو هم گف دست خانوادش گذاشتخ . پدرم خودش قسطو داد ولی گف دیگه براش کاری نمیکنم تا رفتارشو عوض نکرده . بعدش پدر هودش اصن وامو بهش نداد. بعد این باز یه موضوع پیش اومد گف از بابات پول بگیر بابامم که از دستش کلافه بود نداد. موقع خریدن جهیزیه هم همش منو تحت فشار قرار میداد از لجش . میگفت هیچی نگیر خودم میگیرم تا نگیرمم عروسی نمیگیرم . ولی من چون میدونستم اون الکی این حرفارو میزنه یواشکی میرفتم خریدامو با مامانم میکردم . که یه روز سر یه وسیله که فهمید خریدم اومد خونمون جلو خانوادم هرچی میخاست بهم گفت که پدرم جلوش ایستاد حتی با پدرمم بد حرف زد . کاش همون موقع همه چیو تموم کرده بودم. موقع عروسی ام خانوادش گفتن پول نداریم به دروغ . پدرم بازم به خاطر من خرج عروسی رو داد. خونه هم نداشتیم .مادر شوهرم میگفت باید بیان تو همین خونه ما . شوهرمم حرف مادرشو میزد منم قبول نکردم. بعد از چند روز قهر پدرش با پدرم تماس گرفت .بازم پدرم به خاطر من پیشپول خونه رو داد . چند ماه اجارمم با پدرش نصف نصف داد. بعد این ماجراها حالا میگفتن جهیزیه ات به درد نمیخوره . .. و همینطور ماجراهای بعد ... خستم ... خودخواهه ... خودرای و مغروره ...

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1395-2-21
    نوشته ها
    176
    امتیاز
    4,752
    سطح
    44
    Points: 4,752, Level: 44
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 319 در 122 پست

    Rep Power
    41
    Array
    خب شما قبل از ازدواج بآید به این چیزها فکر میکردی. خونواده ای که 4 تا دختر داره و یه پسر ته تغاری، بدون ذره ای تردید، اون پسر لوس و ننر و تیتیش مامانی بار میاد.
    من یکی از صمیمیترین دوستام همینطوریه. یعنی سه تا خواهر بزرگتر داره و خودش هم تک پسره. دو بار ازدواج کرد هر دوبار در دوران عقد طلاق گرفتن. چون خم خواهر مادرش خودشون رو محق میدونستن که در زندگی تنها پسر خونواده دخالت کنن، هم خودش لوس و بچه ننه بار اومده بود و بدون خونوادش دماغش رو نمیتوسنت بالا بکشه. نتیجه این که دوبار ازدواج کرد دوبارشم جدا شد.

    حالا حکایت شماست. با یه همچین پسری ازدواج کردی مشخصه که...

    از پدرت کمک بگیر و همه چیز رو براش تعریف کن ازش بخواه کاری که به صلاح خست رو برات انجام بده.

    (پدرت هم کم مقصر نیست. پول پیش خونه و خرج عروسی وظیفه شما نبود. نیکی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند. انقدر لطف کردید که حالا تبدیل شده به وظیفه. کسی که نمیتونه خونه بگیره نمیتونه عروسی بگیره نمیتونه خرجی بده برای چی ازدواج کرده? مشکل اصلی از پدر شماست که خرجهای خارج از عرف کرده و سطح توقع رو بالا برده.)

  4. 8 کاربر از پست مفید سوشیانت2 تشکرکرده اند .

    abs (دوشنبه 14 تیر 95), fahimeh.a (دوشنبه 14 تیر 95), نیکیا (پنجشنبه 17 تیر 95), ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 14 تیر 95), بابک 1369 (دوشنبه 14 تیر 95), بارن (دوشنبه 14 تیر 95), داود.ت (دوشنبه 14 تیر 95), ستاره زیبا (دوشنبه 14 تیر 95)

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 28 اردیبهشت 98 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1392-7-08
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    6,982
    سطح
    55
    Points: 6,982, Level: 55
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 168
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 84 در 51 پست

    Rep Power
    30
    Array
    عزیزم منم پدرم یه لطف بزرگ در حق ما کرد و خونه خرید برامون ولی همسرم اصلا به چشمش نمیاد و وظیفه میدونه الانم چندین بار ازم خواسته که از بابام پول بگیرم و من فقط یه بار گرفتم به این شرط که ماه به ماه پولش رو به صورت قسطی بدیم از ماهه دوم شروع کرد به بحث راه انداختن که تو این شرایط بابات چه طور حاضره پول بگیرع از ما و ....منم گفتم من قول دادم باید بدیم جالبه که از حقوقه خودمم میدم ولی هر ماه بهونه میاره منم مجبورمیشم یه ماه بدم یه ماه ندم........الان به این نتیجه رسیدم که کلا از همون اول اشتباه کردیم شما هم اشتباه کردید خانمی ولی گذشته ها گذشته....ببخشید اینو میگم ولی همسر شما هم مثل همسرمن پر رو شده و حکایتی که سوشیانت عزیز گفتن واقعا در موردشون صدق میکنه...به نظر من اگه میتونی به یه مشاور مرجعه کن تا اصولی بهت بگه قدم به قدم باید چیکارکنی..یه جورایی هم به نظرم منفعلانه برخورد کردی من هروقت همسرم میگه از بابات پول بگیر بهش میگم نمیگم اون پول نداره اگرم داره برای خودشه و تمام هرچی هم دعوا راه بندازه میگم همینیه که هست شما هم یه کم جلوش دربیا و به قول معروف جوابشو بده و کوتاه نیا....در رابطه با ارتباط با خانوادت هم حتما یه جای قضیه مشکل داره یعنی حیتما یه دلیلی داره که دوست نداره بیاد شاید خانوادت تحقیرش میکنن یا شایدم میخواد حرصتو دربیاره منم یه موقعایی شده که همه فامیل خونه بابام بودن و اون نیومده سر گیره بیخودی که چی مثلا فلان روز بابات برام قیافه گرفت یا میخوام به خاطر حرفی که تو بهم زدی تلافی کنم و ضایعت کنم.....به هرحال همسر منم همیشه منتظره یه بهونس برای قطع ارتباط با خانواده من و من تو این مدت 4سال ازدواجم یاد گرفتم هر حرفی رو نزنم سیاستم رو بیشتر کنم حتی الکی هم شده بگم بهش مامان و بابام خیلی از تو خوششون میاد وخیلی میخانت و بالعکس به مامانم اینا هم در مورد اون بگم تا ناخودآگاه محبت بینشون بیشتر بشه هیچوقت هم اصرار نکنم به رفتن به اونجا بزارم خودش پیشنهاد بده.به مامانم اینا هم سپردم یه موقع از روی سادگی هم که شده حرفی نززن که آقا بهش بربخوره و گفتم رو چه چیزایی حساسه و سعی کنن در مورد اون چیزا یه موقع حرفی نزنن...خلاصه امیدوارم بتونی زندگیت رو بسازی من فقط تجربیاتم رو در اختیارت گزاشتم امیدوارم به کارت بیاد

  6. 2 کاربر از پست مفید abs تشکرکرده اند .

    yalda.n (سه شنبه 15 تیر 95), بارن (دوشنبه 14 تیر 95)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    این قدر این پول زن دردسر سازه، اگه آدم علاقه یه مرد رو بخواد بهتره هیچ پولی دستش نده البته همه اینطور نیستن، همون 1 ماه اول متوجه میشیم که طرف با پول پررو میشه یا معرفت و انسانیت داره و قدر شناسی میکنه، وقتی میبینید با پول دادن به این مرد زندگی سخت و پیچیده میشه ، با رعایت احترام و زیرکی از این موضوع دوری کنید ، من یه دوستی داشتم وقتی شوهرش پول لازم میشد بهش به نام دوستاش پول قرض میداد و بعدشم هم به اسم پس دادن پول پس میگرفت، من تو چندتا پروژه قرض الحسنه به شوهر شریکش بودم، خیلی زندگی شیرینتر میشه وقتی قلق مردارو بفهمیم،یه خورده هم بیخیال حرفایی که میزنه باش حرفایی رو بشنوید که براتون خوشاینده تو بقیه موارد از دو تا گوشاتون به این نحو استفاده کنید یک گوش در و دیگری دروازه ،

  8. 2 کاربر از پست مفید آخیش تشکرکرده اند .

    بابک 1369 (دوشنبه 14 تیر 95), بارن (دوشنبه 14 تیر 95)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم از همه دوستان که وقت گذاشتین
    من هم تک دخترم با یه برادر مجرد . من و شوهرم قبلا یه بار در دوران عقد از هم جدا شدیم . به خاطر همین موضوعات . و دوباره اومد سمتم گفت همه چی عوض شده . دیگه مثه قدیما نیست . منم که خیلی دوسش داشتم خام حرفاش شدم . با همه مخالفتهای خانوادم و اصرار من دوباره ازدواج کردیم . تمام مدت عقدمون با دعوا گذشت . حتی با هم یه بیرون نرفتیم تا حالا. بعد از عروسی با دعوا ی شدیدی که راه انداخت تمام طلاها و پولا و کادوهای عروسی رو ازم گرفت . میگفت قرض دارم . تو درکم نمیکنی . با این همه کمکهای پدرم میگه پدرت منتظر بود تو عروسی کنی . میگه برات ارزش قائل نیستن . میگم خب پس تو چیکاره ای . الان یه چند وقته بیکارم شده میگه ندارم . هر کاری هم بهش پیشنهاد میدیم آقا خوشش نمیادددد که بره . بخدا دیوونه شدم. الانم که به خاطر همون مسئله دیشب که تعریف کردم قهره . خونمون واسم عین جهنمه . پدرم با این همه محبت و خرج و مخالفتش واسه ازدواجم و بیماریش چطور برم بهش بگم دیگه خستم . نمیتونم .
    آقا دوس نداره مشاوره بیاد . منم نمیزاره برم . خودم به بار یواشکی با مشاور مشورت میکردم اون متوجه شد . دعوای شدیدی راه انداخت . دستشم روم بلند کرد برای اولین بار . منم انقد بهم برخورده بود پا شدم چمدون برداشتم که برم اومد جلومو گرفت و نذاشت .

    پدرم اینا خیلی بهش احترام میزارن اصن هیچی ام به روش نمیارن . اما اون حساسه . چون بعد اون ماجرا بازم از من خواسته به پدرم راجبه پول بگم منم گفتم ندارن . خودشون هزارتا مشکل دارن . واسه همین لجه با خانوادم.
    چیکار باید بکنم الان ......

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    کسی نیست راهنماییم کنه که چیکار کنم. زندگیم داره میپاشه . دوباره قهر همش قهر . خسته شدم از قهراش . منم این بار باهاش اصن حرف نمیزنم . شبا دیر وقت میاد .میره خونه مامانش . دیگه داره علاقم بهش از بین میره . سرد شدم نسبت به زندگیم . فردا هم لابد با خانوادش قراره بره بیرون . نه با من مشورتی نه هیچی . الان که فکرم اینه اگه خواست با مامانش اینا بره من نرم . آخه اینم زندگیه . مرد باید روبروی زنش باشه یا کنارش .....؟؟؟؟؟

  11. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم خیلی متاسفم اما به هرحال فعلا داری باهاش زندگی میکنی پس یا باید زندگیت تغییر بدی یا همینطور هرروز برا هم شاخ بشین
    بیا یه مدت خودت تغییر بده اول اینکه من از نوشتهات خس کردم همسرت و شما در دوجبه مقبل هم قرار گرفتین و همین ریشه اختلافاتتونه بهرین کار اینه که شما بیای تو جبه همسرت یعنی کنارش باش نه روبروش
    علت اینکه یه مردبعد ازدواج میچسبه به خونوادش و براشون فداکاری بیش از حد میکنه در حالی کهمجردی همش میخاسته ازشون در بره
    علت اینکه خانومها اکثراخانواده همسر رو رقیب خودشون میبینن و این رو به همسر القا میکنن و همسر برا اینکه نشون بده تو میخای من از خونوادم جدا کنی بیشتر به اونها میرسن همنشون بدن خانوادم تو دنیا از همه چی برام مهتره هم حرص خانوم دربیارن
    خوب یک زن باهوش چیکار میکنه؟؟؟
    خودش پیش دستی میکنه و خودش اسرار میکنه همسرش بیشتر با خونوادش رابطه داشته باشه و دقیقا همین باعث میشه مرد اصلا ااااااا خیلی سمت خونوادش نره مگه به اسرار همسرش!!!!!!
    این چیزهایی که میگم تجربی هست پس مطمئن باش
    اول کاری که باعث بهبود روابطتت میشه اینه که رابطترو با خونوادش خوببببببببببب کنی
    یادت باشه مرد اگه عاشق زنشم باشه اما اگه مادرشوهر بدش میاد به راحتی اون زن رو از چشم همسر میندازه و برعکس
    الان همسر شما بیکاره پس بهش حق بده یکم عصبی وپرخاشگر باشه و تحمل کن زیاد سربه سرش نذار بیشتر درکش کن برای مرد کار یعنی زندگی
    اگه پرخاش کرد اون لحظه فقط سکوت کن جواب ندی نمیمیری فقط بذار خالی بشه در خوشی بهش بگو اون کارا در شان تو نیست بذار شرمنده بشه
    حتما سخنرانیهای دکتر حبشی بخصوص کلید مرد ایشون و اقتدار مرد دکتر رو گوش کن زندگیت زیر رو میشه ایشالله

  12. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    بارن (چهارشنبه 16 تیر 95)

  13. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1395-2-21
    نوشته ها
    176
    امتیاز
    4,752
    سطح
    44
    Points: 4,752, Level: 44
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 319 در 122 پست

    Rep Power
    41
    Array
    سرکار نمیره
    هیچ خرجی برات نکرده
    خونوادشو به تو که همسرشی ترجیح میده
    توقعات بیجا و طلبکارانه از پدرت داره
    لوس و ننر و بچه ننه س
    بی اخلاق و بی اعصابه
    تا حالا به روز خوش از گلوتون پایین نرفته.

    دندون لق رو بکن بنداز دور.

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    مرسی عزیزانم .
    بهش احترام کردم به خانوادش احترام کردم . خونمون نمیومد خونشون میرفتم با روی خوش . تنها بودمو اون خونه مادرش میومد روی خوب نشون میدادم. یه ساله بیکاره . هیچ توقع نابجایی ازش نداشتم. درکش کردم اما الان دیگه دارم خفه میشم .همه اینارو ون دوسش داشتمو زندگیمو دوست داشتم کردم . اما لیاقت نداره . شخصیت خودشو خونوادشو نشون داده . البته شخصیت مامانشو . پدرشوهرم خیلی مظلومه . همش بهم محبت میکنه دوسم داره چون میبینه منو . پسرشم میبینه ولی مادر شوهرم وااااای خدا نصیب نکنه.....
    الان قهر کرده . این سری دیگه خودمم قاطی کردم . چیزی که واسه از دست دادن ندارم .
    میخام بی توجهی کنم . به خودم فقط توجه کنم. محلش نذارم . اگه اینجوری سر عقل نیومد دیگه میزارمش میرم ...

    - - - Updated - - -

    فقط دلم میسوزه از روزا و سالهایی که پاش گذاشتم . عمرم هدر رفت . نمیدونم آیا به نظر شما امیدی به این زندگی هست ؟؟؟؟؟؟


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:50 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.