با سلام ، دوباره پس از چند ماه مثبت اندیشی و مثبت انگاری که توصیه دوستان بود برگشتم
( پستهای قبلیم: مشکل من با همسرم و خانواده اش و ازدواج بدون علاقه و آستانه طلاق ) تازه چند روز پیش متوجه شدم که موقعی که من به اصطلاح داشتم همه چی رو مثبت می دیدم همسرم در مورد مسائل مالیش بهم دروغ میگفته .... دروغ دورغه و میتونه زندگی رو از هم بپاشه و من هیچ جوری توجیه این یه موردو قبول نمیکنم باید از همون اول که در مورد ماشینش زمان نامزدی بهم حقیقت و نگفت و صد البته دروغ پی به این موضوع می بردم که دروغهای بعدی هم تو راهه ..... الانم دیگه بهش اعتماد ندارم من از کجا بدونم چه چیزای دیگه ای هست که ازم مخفی کرده اصلا شاید سرد بودنش دلیلش همینهاست؟ خوبه هیچ جوری هم گردن نمیگیره. آخه شگردشه .بعد از 5 ، 6 سال زنگی تازه میفهمم که تو ازدواج اصل خانواده طرفه و والسلام . اومدم ثواب کنم و دل یه دختر و که بهم به اصطلاح علاقه داره و نشکنم که خودم نابود شدم . کاش قانون ایران هم یه جوری بود که میتونستیم به راحتی جدا بشیم حالا با 400 500 سکه تا کی باید مثل چوب درخت خشک همیگه رو تحمل کنیم ؟ با شناختی که من از خانوادش دارم میدونم اگه حرف طلاقم بزنم تا قرون آخر و ازم نگیرن و منو از کار بیکار نکنن ول کن نیستن. همه جور تلاشی و کردم که مثل زن و شوهرای دیگه باشیم اما مثل اینکه قسمته که نشه ....... شایدم امتحانه منه که ولی بخدا از تحملم زیاده .... یاد دوران مجردیم که میفتم بلافاصله میرم جای خلوت و اشکم میگیره . به همه سر میزدم تو هر جمعی اسم من بود و اصلن چقده اعتماد به نفس داشتم .... دیگه نمیخوام برا این زندگی تلاش کنم اگه قراره پیش همه داغون شم بزار بشه .....
علاقه مندی ها (Bookmarks)