من 25 سالمه...
دانشجوي انصرافيه مهندسيه كامپيوترم..بخاطر بيماريم نميتوستم تو كلاسا شركت كنم از دانشگاه اخراج شدم....الان چند ماهه تو خونه ام...
بابامينا جواب سلاممو به زور ميدن..با اينكه تمام تلاشمو ميكنم تو خونه حداقل مفيد باشم...
ديگه واقعا ادم حسابم نميكنن.....همش ميريزم تو خودم....
از بابام كه تازگي واسه داداشم ماشين (حالا نه خيلي مدل بالا) خريده بود حتي پول تو جيبي ام نميگيرم....
ولي
مشكلات جسميو روحيم ادامه داره...همش ميگن كنج اتاق بمون.......البته يكم تند مزاجم...مثلا حق ميدم بجاي من داداشم بره سره كارولي اون تو فكر ارزوهاشه منه بدخت برم كار كنم پول تو جيبي بهش بدم...
الانم دندون درداي شديد گرفتم كه تو همين يه ماه سه تا دندون كشيدم...
چهارمي به عصب رسيده...دلم نمياد بكشمش....ديگه ميشم شبيهه پيره زنا..........خوشگلم هستم خير سرم...
ولي بابام حاضر نيست پول درست كردنشو بده منم نميخوام بكشمش....منتظرم دكتر خاصي كه پول عصب كشي رو كم حساب ميكنه بياد(شنبه مياد) تا برم پيششش....بخاطر درد شديييييييييييد مجبور شدم قرص مسكن زيادي بخورم با چندين قرص خوابآور....كه به خاطر درد اصلا خوابم نميره....الان با بابام حرف زدم راجع به يه موضوعي(اخه خيلي وابسته ي عاطقي دارم بهش..خاك تو سرم)... بخاطر قرصاي خواب اور چرت گفتم انقدر عصباني شد كه نگو....دلش ميخواد يا خودش بره جاي ديگه يا من شرمو كم كنم........
عرضه ي كار بيرونو ندارم....ولي تو خونه تقريبا رييس منم....خيلي عالي كار ميكنم و اشپزيو مديريته خونه برام مث ابه خوردنه كه همه جا تعريفم ميكنه تازه..ولي الان...توهين ميكنه ........آدمم حسابم نميكنه تو چشام زل ميزنه جواب سلام نميده
نميدونم چجوري از نظر مالي يكم فقط يكم مستقل شم كه نتونه انقدر منو حيوون خونه اش فرض كنه...........من يه زماني عاشق بابام بودم..حتي هنوزم هستم....ولي خب فشار كارش بالاس..دلشم ميخواد زودتر شرمونو كم كنيم كه من خب نميتونم.........
كسي ميدوتونه كمك فكري بهم بكنه واسه استقلاله مالي؟
حتي شده ماهي 200 تومن.....هم در بيارم ديگه انقدر عذابم نميدن.....در ضمن من بخاطر مريضيم يكم ناتوان شدم...ولي تيزهوشان درس خوندم....مهندسي كامپيوتر قبول شدم و هر كاري رو به خوبي انجام ميدم..تحسين برانگيز....
دندون درد امونمو بريده...بهش ميگم حاضري منشب تا صبح عين مرغ پر كنده تو خونه راه برمو درد بكشم ميگه تحل كن بعدش برو بكشش....
كاش يكي بهم كار ميداد من انحام ميدادم...خودم يعني لالم تو اينجور بحثا.............منو اصلا نگاهم نميكنه..در صورتيكه دانشگاهو با بيماريم ميرفتم اونم با سختيه تمام ميمود تو اتاقم دولا ميشد چاي و ميوه ميزاشت جلوم كه من حتي از اينكارشم شرمم ميگرفت
علاقه مندی ها (Bookmarks)