با سلام، اسم من امینه(مستعار) ۲۷ سالمه تو شهرستانی که مرکز استانه زندگی میکنم، راستش مادر من مال یه شهر دیگه تو فاصله ۱۸۰ کیلومتریه شهر خودمونه و فامیلاش تو اون شهرن، راستش ۵ سال پیش تو شهر مادرم با دختری آشنا شدم و بعد مدتی قرار ازدواج گذاشتیم، خلاصه به دلایل مختلف( شرایط اون دختر و من)۵ سال گذشت و خواستگاری اتفاق نیفتاد، بالاخره شرایط مهیا شد من سعی کردم با خانوادم موضوع رو مطرح کنم اما اونا مخالفت کردن(به دلیل وضع مالی پایینتر پدر دختره) ما خودمون یه خونواده با وضع مالیه معمولی هستیم اونا هم وضع مالیشون از معمولی پایینتره و رو به ضعیف میخوره، با این اوصاف من از دختره خوشم اومده بود و میخاستم بهش برسم، هر طوری بود پدر مادرمو راضی کردم که یه جلسه حداقل برا آشنایی بریم خونشون، هشت ماه پیش این اتفاق افتاد و رفتیم خونشون، تو اون جلسه پدر مادرم انقد بد برخورد کردن و با غرور نشسته بودن که بعد از جلسه فهمیدم خییلی به خانواده دختر بر خورده واقعا هم حق داشتن!، خلاصه بر گشتیم شهرمون مامانم هشت ماه تا الان منو پیچونده حالا دوباره راضیشون کردم که برا خواستگاری بیان، از طرف دیگه یه مشکل بزرگ پیش اومده و اینکه بادختره صحبت کردم گفت باباش راضی به این ازدواج نیست و شاید اگه زنگ بزنید برا خواستگاری بگه اصلا نیایید!!، (از جلسه اول ناراحته)، حالا نمیدونم چیکار کنم ،به نظر شما برم با پدرش قبل قرار خواستگاری صحبت کنم و یه طوری راضیش کنم؟ این کار درست هست؟؟ یا اینکه به مادرم بگم زنگ بزنه و منتظر جواب نه از پدرش بشم!! ؟البته تا دختره کسیو نخاد باباش اصرارش نمیکنه، به نظرتون دختره میتونه باباشو متقاعد کنه؟(لازم به ذکره پدر دختر از دوستی ما خبر نداره).
از دوستان محترم تقاضا میکنم هر نظری راجعبه هر قسمت از وضعیت مشروح زندگی من دارند بفرمایند، بگید چیکار کنم؟ من خیلی دختره رو دوست دارم واقعا تصور از دست دادنش برام فوق العاده زجر آوره
خیییلی متشکرم