سلام و وقت بخیر. طولانیه ولی لطفا لطفا راهنمایی کنید. من دختر 22 ساله هستم. اول اشتباهاتم که کاملا بهشون واقف و ازشون پشیمان هستم رو میگم:
1-در چند سال اخیر زندگیم با چند مورد به قصد ازدواج ولی در غالب روابطی که نوعش بی شباهت به دوستی نبود آشنا شدم و خب وقتی دیدم مناسب نیستند پاسخ منفی دادم و تمام شد.
2- در رشته و دانشگاهی تحصیل میکنم که روابط جنس مخالف توش خیلی آزاده. اما من بخاطر تربیتم و عقایدم قاطی این فضا نشده بودم و دوستانم هم غالبا از این دسته نبودند. تا اینکه سر فعالیتهای دانشگاهی یک آقایی بین ما وجود داشت که کلا خصوصیات مردانه نداشت و 100% دوستانش رو دختران شکل میداند و از طرفی خیلی آدم کارامدی بود و به نوعی آچار فرانسه بود! من هم به همین دلایل (به اشتباه) به خودم اجازه دادم که به ایشون به نسبت بقیه آقایون بیشتر نزدیک بشم (البته فقط من اینطوری نبودم و فکری که اکثر دخترها داشتند همین بود و همه مرز کمتری نسبت به ایشون قایل بودند)
.من نزدیک یک سال بود که هم به دلیل عقاید مذهبیم که روز به روز شکل محکم تری به خودش گرفت و هم بخاطر سلامت روان خودم تصمیم داشتم تا چند سالی به هیچ عنوان سمت ازدواج و جنس مخالف نرم. به دلیل روابط اجتماعیم و شخصیتی که دارم (سرسنگین، با اعتماد به نفس و زنانه) همیشه کسانی بودند که به من تمایل داشته باشند اما من پاسخم منفی بود. تا اینکه آقایی 24 ساله بعد از چندماه که منو سر فعالیت های دانشگاهی میشناختند و از رفتارهاشونم معلوم بود علاقمندند، ابراز علاقه کردند و من قاطعانه جواب منفی دادم. چند ماه بعد دوباره جایی همدیگه رو دیدیم و سر صحبت ها کمی باز شد و من اینبار دیدم که این فرد به نظر میرسه واقعا معیارهای منو داشته باشه و تصمیم گرفتم بررسیش کنم. اما اینبار به مادرم و بعد سایر اعضای خانوادم خبر دادم و مادرم هم با ایشون صحبت کردند و در جریان کار ما هستند همیشه و اگه جایی باهاشون برم حتما با هماهنگی مادرمه. الان 4ماه میگذره و ما در چارچوب درحال شناخت هم هستیم.
عمده مشکل ما سر بی اعتمادی ایشونه. ایشون وقتی منو دیده و علاقمند شده بودند اصلا فکر هم نمیکردند که من اون دو اشتباه بالا رو انجام داده باشم. وقتی که شروع به معرفی کردیم من هردوتا اشتباه رو بهشون گفتم (خودشون هم پرسیدند البته و براشون خیلی مهم بود). ایشون هم بخاطر علاقش به من به نظر میاد درحالیکه کنار نیومده بوده پذیرفته. حالا همیشه به من شک داره. میگه تو در هر زمینه ای اگه کوچکترین حرفی با جنس مخالف بزنی باید بیای به من بگی. وقتی هم بهش میگم، میگه فلانی برای چی مثلا سوالشو از تو یه نفر پرسیده؟ یا مثلا من ممکنه هر آدمی که از کنارم رد میشه یه لحظه نگاه کنم ببینم کیه. حالا اگه از شانس این آدم یه پسر باشه، ایشون به من میگه چشمت میچرخه. میگه از اینکه تمام مدتی که من دنبالت بودم و باهام سرد برخورد میکردی داشتی با همکلاسیات راحت حرف میزدی ناراحتم (خب با ایشون سرد برخورد میکردم چون دقیقا رفتارهای حاکی از توجهش به خودمو میدیدم اما چون پیشنهاد ازدواج مطرح نکرده بود تشخیص میدادم که باید بی محلی کنم). از اون طرف فکر میکنه من با افراد قبلی زندگیم مقایس میکنم ( ولی اینطور نیست. ایشون اصلا قابل قیاس با اونا نیستند). میگه همونطور که قبلا افرادیو از زندگیت حذف کردی الانم هر لحظه آماده ای منو خط بزنی. یا مثلا من چون رابطمون رسمی نیست هرجایی باهاش نمیرم یا خیلی مواظبم اشناها نبیننمون و اون اینو اینجوری تعبیر میکنه که من چون میخوام راحت از زندگیم خطش بزنم اینجوری برخورد میکنم.
همه اینا درحالیه که من توی هرجایی که برم به عنوان یه دختر خیلی سرسنگین که برای آقایون خیلی مرز قائله معروفم! و همه میدونن و به این خصلت ها میشناسن منو. از وقتی هم با ایشون آشنا شدم چارچوبام سفت و سخت تر از قبل شده باز. خودشم برام به عنوان یه خواستگار ( نه شوهر!) خیلی خیلی فرد مهمیه و نمیتونم راحت کنارش بزارم.
حالا اشتباهات ایشون: 1.من یه بار با اجازه خودش برای شناخت نوع روابطش پیامای چندماه اخیرشو به دختر همکلاسیش دیدم. چیز غیراخلاقی و نامتعارفی نبود. ولی واقعا یک دهم اون راحتی با جنس مخالف رو من ندارم و نداشتم. فوق فوقش اینه که بخوایم این پیاما رو با همون رابطه من با آقای همکلاسیم برابر بدونیم. 2. ایشونم قبلا با یه خانم یه رابطه کمرنگ تلفنی داشته. باز به قصد ازدواج (بعد از شنیدن جواب منفی اولیه من) . حالا بعد آشنا شدنش با من این خانم هراز چندگاهی باز پیام میداده یا زنگ میزده و آقا هم پاسخ میداده. هرچند پاسخهای سرد و جزیی. و وقتی من مطلع شدم توجیهش این بود که نمیخواسته این خانم شکست عاطفی سنگینی بخوره. اما بهش هم گفته که دیگه نامزد داره و ایشون نباید تماس بگیره. (درحالی این کارو میکرده که به من همیشه شک داشت و میگفت شما حالا که با من در ارتباطی به هیچ عنوان حق نداری با کسی هیچگونه تماسی یا چت و... داشته باشی)
یه مشکلم که وجود داره اینه که مرزایی که میخواد من در روابطم داشته باشم از مال خودش کمرنگ تره. میگه شما زنی. هرکاری کردی باید فوری به من گزارش و توضیح بدی. نباید اصلا با هیچ جنس مخالفی به هیچ دلیلی کاری داشته باشی. اما من مردم. خودم اگه تشخیص بدم چیزی شما رو ناراحت میکنه میام بهت میگم. ممکنم هست که در جریان کارهام توی پر.ژه ای چیزی با خانم ها هم کلام بشم. درحالیکه این اصلا برای من پذیرفته شده نیست. من میگم رابطه با جنس مخالف هر حد و مرزی که داشته باشه باید برای دوتامون یکسان باشه. بد میگم؟ ( اون تعبیرش از این حرفم اینه که میخوام خودم آزاد باشم!! )
حالا ممکنه فکر کنید که ایشون میخواد من در پستو باشم و حضور اجتماعی نداشته باشم. اما نکته جالب اینجاست که ایشون اصرار شدید دارن برای اشتغال من، ادامه تحصیلم، فالیت اجتماعیم و...!
حالا من واقعا نمیدونم باید چه تصمیمی بگیرم. آیا این رفتار ایشون طبیعیه؟ آیا ایشون بددل حساب میشن؟ لازم به ذکره که خودش هم بخاط شک هایی که بهم داره برای انتخاب من تردید داره و به همین دلیلم خواستگاریو به تعویق میندازه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)