به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 شهریور 96 [ 00:45]
    تاریخ عضویت
    1395-3-18
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,057
    سطح
    17
    Points: 1,057, Level: 17
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    من خیلی گیج شدم که اصلا علاقه ای هست؟ یا حتی اگه علاقه ای باشه قطع ارتباط کنم بهتر نیست؟

    سلام به همگی
    من یه مقدار مشکلم طولانیه. ولی اگه لطف کنین و حوصله کنین و بخونینش و راهنماییم کنین خیلی ممنون میشم
    راستش قضیه از اونجا شروع شد که من نزدیک 4 سال پیش یعنی وقتی ترم اول دانشگاه بودم به یکی از همکلاسی های پسرم به اسم محمد علاقمند شدم غافل از اینکه اونم از یکی از دوستای من خوشش میومده. اصلا عاشق بوده به قول خودش! خلاصه ما به خاطر پروژه های مشترک با هم هی صمیمی تر میشدیم تا عید اون سال که از من پرسید که بهش علاقه ای دارم؟ منم محمد اولین پسری بود که تو زندگیم باهاش حرف زده بودم و کلا اصلا اطلاعی از طرز برخورد با آقایون و کلا هیچی نداشتم. یه دختر خیلی خیلی ساده بودم و مغرور! وقتی اینو ازم پرسید اول انکار کردم ولی بعد چون دوستش داشتم پشیمون شدم و فکر کردم اینو ازم پرسیده که مثلا اونم ابراز علاقه کنه. خلاصه بهش گفتم علاقه دارم و چه اشتباه بزرگی کردم که کل زندگیمو تغییر داد!! اون گفت میدونسته و اون هیچ علاقه ای بهم نداره و دوست منو دوست داره! اصلا شکه شده بودم! باورم نمیشد! انگار دنیا رو سرم خراب شده بود چون من واقعا دختری بودم که همیشه از بچگیم جوری بزرگ شده بودم که عزت نفس بالایی داشته باشم و هیچ وقت خودمو در مقابل هیچ کسی کوچیک نکرده بودم! ولی اعتقاد داشتم که اگه نگم ممکنه کسیو که دوست دارم از دست بدم و واسه همینم گفتم! خلاصه من بعد اون سر اینکه کوچیک شدم خیلی ناراحت بودم اما محمد فکر میکرد به خاطر اونه و از غم عشقش!!!!!!! هر از چند گاهیم پیام میداد که ناراحته که دل شکسته و منو ناراحت تر میکرد که چقدر من واقعا کوچیک شدم منم هی میگفتم چیزی نیست اصلا! خلاصه ما خیلی دوستانه با هم در ارتباط بودیم. درواقع من واسه این در ارتباط موندم تا نشون بدم که احساسی ندارم دیگه! بعد از یه مدت نزدیکای تابستون من سوالای درسی داشتم ولی محمد گفت که بلد نیست و از صمیمی ترین دوست محمد بپرسم که خیلی تو اون درس خوبه و اونم همکلاسیم بود ولی هیچ شناختی ازش نداشتم. اول دلم نمیخواست که شمارمو داشته باشه ولی محمد گفت که خود نیما میخواد شمارمو داشته باشه و کمکم کنه. منم دیگه چون دوست محمد بود قبول کردم. خلاصه اش کنم که این شماره دادن همانا و شروع شدن یه ماجرای بزرگ همانا!!
    نیما همیشه هوامو داشت. اول مسایل درسی بود ولی خودش بحثو به مسایل دیگه کشوند. به اعتقادات شخصیم و شخصیتم و این حرفا. بعد همش ازم تعریف میکرد. اینکه خوب ترین و پاک ترین دختریم که تا حالا دیده. باهاش حرف میزدم آرومم میکرد. البته اینم بگم که چون تو تابستون بود فقط پیام میدادیم به هم! خلاصه تو این شرایط هی صمیمی تر شدیم. من از طرفی عذاب وجدان خیلییی شدیدی داشتم که دارم با دوست محمد صمیمی میشم. ولی از طرفی میدونم خیلی اشتباه کردم ولی میخواستم با نیما صمیمی بشم تا شاید محمد ناراحت بشه چون دوست منم محمدو رد کرده بود و من هنوز امید داشتم. اما اشتباه خیلییی بزرگی کردم. خلاصه من و نیما هر روز با هم صمیمی تر میشدیم. از زندگی هامون میگفتیم. کل تابستون رو با هم صبح تا شب حرف میزدیم. راستش کم کم بهش وابسته شدم و دلبسته شدم. با اینکه زمین تا آسمون با من فرق داشت اما همیشه هوامو داشت و خیلی خیلی پسر خوبی بود( هنوزم میگم هر دوشون واقعا آدمای خوبین). از یه طرف همش عذاب وجدان داشتم چون دوست محمد بود و هم اینکه حس کردم ارتباط ما داره شکل دوستی به خودش میگیره و من اصلا دلم نمیخواست دوست پسر داشته باشم. ولی یه وابستگی عمیق و شدیدی حس میکردم که نمیشد ازش دور بشم. از طرفی حس میکردم که اونه که بهم علاقه داره و میترسیدم نکنه دلشو بشکنم. خیلی گیج شده بودم که دارم چیکار میکنم.
    از اون طرف گفتم، ما از هر لحاظی تفاوت داشتیم. اخلاقی شخصیتی اعتقادی ظاهری خانوادگی! همه جوره فرق داشتیم و به خاطر این همه تفاوت ما هر روز با هم دعوا میکردیم. مثلا من خیلی احساساتیم اون بی تفاوت. یا من تو خانواده ای با اعتقادات معمولی هستم ولی اونا خیلی مذهبی و سنتی. یا من خیلی شخصیت وابسته ای داشتم و اون خیلی بی حوصله. یا از هر لحاظ که فکر کنین! مثلا من آدمیم که برای خودم هدفای بزرگ دارم و میخوام موفق بشم و زندگی پر هیجانی داشته باشم و آدم بزرگی بشم ولی اون یه زندگی معمولی رو میخواد و بی دردسر و یه خانم به نظرش نباید کار کنه و این حرف ها. من خیلی آرومم و زودرنج اون خیلی عصبی. من برونگرام خیلی و اون خیلی درونگرا! همه جوره ما با هم فرق داشتیم! اصلا دنیامون متفاوت بود!
    خلاصه از وقتی رفتیم دانشگاه دعواهامون بیشتر شد. منم وابسته تر شده بودم. از یه طرف چون هیچ وقت با پسری انقدر صمیمی نشده بودم واسه همینم فکر میکردم یه جورایی آشنایی واسه ازدواجه و با این دید میدیدم و از یه طرفم عذاب وجدان شدیدی داشتم و خیلی بچه بودم. خلاصه انقدر دعواهامون و حساسیت ها بالا گرفت که ارتباطمونو قطع کردیم. من خیلی خوشحال بودم از این قضیه راستش. تا چند ماه خیلی خوشحال بودم. ولی بعدا که حالم بهتر شد کم کم نشستم و فکر کردم دیدم همش تقصیر من بود. دیدم من واقعا خیلی گیر میدادم و تازه تازه حس کردم که واقعا دوستش دارم نیما رو. ما دیگه تو دانشگاه به هم سلامم نمیدادیم ولی من هر چی میگذشت میدیدم شاید اگه من انقدر بچه نبودم میتونستیم با هم ازدواج کنیم و خوشبختم بشیم! خیلی ناراحت شدم. رفتم جلو تا دوباره ارتباطو شروع کنیم ولی هرکاری کردم قبول نمیکرد. میگفت اون هیچ علاقه ای نداره. من واسه بار دوم اشتباه کردم و به نیما گفتم که دوستش دارم ولی دیگه اصلا قبول نکرد. از یه طرف خورد شده بودم از یه طرف متوجه شده بودم که خیلی علاقه دارم بهش و پشیمون بودم. که یه دفعه یه موضوعی رو گفتن بهم محمد و نیما. اینکه جلو اومدن نیما فقط و فقط به خاطر محمد بوده و محمد بوده که به نیما گفته بوده بیاد جلو و با من صمیمی بشه و هوامو داشته باشه تا من احساسم به محمدو فراموش کنم و کل این قضایا اصلا یه نوع بازی بوده برای فراموش کردن محمد!!!!!!!! وای اون موقع واقعا مرگو حس کردم! حس کردم دیگه شخصیتی برام نمونده و ازشون متنفر شدم. ولی کم کم گذشت و محمد میگفت قصدش فقط ناراحت نبودن من بوده و هی معذرت خواهی میکرد. خلاصه من بخشیدمشون ولی همیشه یه نوع نفرتی توم موند. و ارتباط من با محمد به عنوان دو تا همکلاسی و دوست ادامه پیدا کرد ولی با نیما نه.
    تو اون مدت من از دور علاقه ام به نیما بیشتر میشد. واقعا نمیدونم چرا! شاید به خاطر دوستای مشترکمون و حرفای اونا بود. نمیدونم! من کم کم افسرده تر میشدم. هم به خاطر غرورم هم چون دوبار پشت هم ردم کردن. هر دوشون تا فهمیده بودن من علاقه داشتم ردم کرده بودن. من قبل از اونا تو زندگیم از این جور مسائل نداشتم! حتی با هیچ کدوم دوستم نمیخواستم بشم! اصلا اهل این چیزا نبودم! ولی خیلی ضربه خوردم.
    کم کم تو این سال ها علاقه ی من بیشتر میشد و به نیما پیام میدادم که واقعا دوستش دارم و پشیمونم و حتی به خاطرش عوض میشم ولی میگفت به هیچ عنوان قبول نمیکنه. و ارتباط ما کامل قطع شده بود.
    تا پارسال همین موقع ها که ما به یه کلاسی رفتیم مربوط به کارامون. یعنی محمد به من گفت و به نیما هم گفته بود. من مونده بودم برم یا نرم. چون خیلی خجالت میکشیدم از نیما. آخر سر رفتیم و این کلاس ادامه پیدا کرد. به خاطر این کلاس ارتباط ما دوباره با هم شروع شد و این سری با یه حد و حدود هایی! اینم اضافه کنم که تو این مدت بدون این که بخوایم شبیه هم بشیم عقایدمون تغییر کرده. مثلا من درونا مذهبی تر شدم اون دیگه زیاد سنتی نیست. من صبور تر شدم اون آروم تر شده و هر دومون بزرگ شدیم و به دور از مسایل بچگونه ی قبلی با هم در ارتباطیم. درک هر دومون رفته بالا. خیلی بزرگ شدیم!! خلاصه الان ما بازم با رعایت یه سری حدود با هم صمیمی تر شدیم. البته من گفتم که دیگه علاقه ای ندارم بهش و فقط دوست معمولی هستیم در حالیکه هنوزم با تمام وجودم دوستش دارم. حالا ما دوباره ارتباطمون خوب شده و خیلی شبیه به هم شدیم! ولی نمیدونم اون دوستم داره؟ یا نه؟ یا اصلا به قصد ازدواج میاد جلو؟ اصلا اینکه من با هر دوشون صمیمی هستم و کلاس میرم باهاشون کار درستیه؟ الان این کلاسای خارج دانشگاهمون یه سال دیگه ادامه داره! ما هم ترم آخر دانشگاه هستیم. میخواستم ببینم من الان باید چیکار کنم؟
    من نمیخوام دیگه شخصیتم خورد بشه! از طرفی هنوزم نیما رو دوست دارم و وقتی الان باز با هم خوب شدیم من خیلی خیلی خوشحالم و آرامش دارم بعد 3 سال! ولی نمیدونم الان رابطه ی ما چی هست اصلا! چون نه اون نه من دوست نداریم دوست بشیم با کسی! و خوب اون قطعا موقعیت ازدواج نداره الان! تازه داشته باشه نمیدونم اصلا علاقه ای به من داره یا نه؟؟؟ اصلا نمیدونم علاثه ای هیچ وقت وجود داشته از طرف اون یا نه!! تازه اگه علاقه هم داشته باشه من مامانم وقتی مطلع شد شدید مخالفت کرد و گفت حتی اگه یه روز بیاد جلو به خاطر تمام اذیت هایی که کرده منو اجازه نمیدم ازدواج کنین و راضی نیستم!
    حالا من نمیدونم چی کار کنم؟ حالا که دانشگاه تموم شده قطع رابطه کنم با جفتشون؟ آخه محمد واقعا خیلی دوست خوبی هست و واقعا تو کل مسایل زندگیم خیلییی کمک کرده اصلا نمیتونم توضیح بدم چقدر خوبی ها به من کرده بدون چشمداشتی. و خوب نیما... من واقعا دوستش دارم! عاشقش هستم! با تمام تفاوت هایی که داریم اصلا دوریشو نمیتونم تحمل کنم!
    حالا چیکار کنم؟ میدونم دارم اشتباه میکنم و تا حالا هم اشتباه زیاد کردم! حالا میخوام جبران کنم! اصلا امیدی به ازدواج با نیما هست؟؟؟؟؟؟ یا کلا قطع رابطه کنم و دیگه کلاسم نرم و به کنکور ارشدم برسم و زندگیمو درست کنم؟
    خواهش میکنم کمکم کننین! من خیلی گیج شدم! اصلا نمیدونم چه کاری درسته و چی غلط!
    ببخشید که خیلی طولانی شد!!!!

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-10-26
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    15,299
    سطح
    79
    Points: 15,299, Level: 79
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 91.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    526

    تشکرشده 1,129 در 328 پست

    Rep Power
    101
    Array
    سلام
    شانس آوردی که ترم آخری.


    1-از اون کلاسی که با هم میرین کلا انصراف بده.
    2-بشین واسه ارشدت بخون و از این مساله ای که واست پیش اومد فقط پند بگیر تا بدونی بعدا باید با آقایون چجوری برخورد کنی.
    3-لازم نیست مراسم خداحافظی و گودبای پارتی با محمد و نیما داشته باشی.خیلی عادی دیگه نه پیامی بده نه برو به اون کلاس.

    خودت رو هم با این حرف که اگه ارتباطمو باهاشون ادامه بدم نیما میاد باهام ازدواج میکنه و...گول نزن.ما این موهارو تو آسیاب سفید نکردیم اون نه میاد واسه ازدواج اگه هم بیاد هدفش چیز دیگه ایه و امکان آسیب دوباره غرور و عزت نفست وجود داره.

  3. 10 کاربر از پست مفید آی تک تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (سه شنبه 25 خرداد 95), fahimeh.a (پنجشنبه 27 خرداد 95), mohamad.reza164 (پنجشنبه 20 خرداد 95), sara 65 (پنجشنبه 20 خرداد 95), Shadi2 (جمعه 21 خرداد 95), TikTak (پنجشنبه 20 خرداد 95), نیکیا (پنجشنبه 20 خرداد 95), ZENDEGIBEHTAR (پنجشنبه 20 خرداد 95), سحر72 (پنجشنبه 20 خرداد 95), شیدا. (پنجشنبه 20 خرداد 95)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    سحر عزیز
    ار غرور و عرت نفس بالات خیلی گفتی ولی متاسفانه من توی نوشته هات هیچ اثری از غرور ندیدم. خب سال اول دانشگاه همه دچار بحران میشن، پس میشه به ابراز علاقت به این آقا محمد گفت اشتباه! ولی اسم ارتباط برقرار کردن با دوست صمیمیش و ابراز علاقه کردن به اون رو چی میشه گذاشت؟ بازم اشتباه؟
    وقتی این آقا مستقیم بهت میگه نمیخوادت چرا باید دوباره بهش ابراز علاقه کنی و بدتر ازینا وقتی بازم پس زد دوباره بیای با جفتشون فاز صمیمیت و دوست اجتماعی شدن برداری؟؟
    میخواستی بهشون ثابت کنی که حسی بهشون نداری اما بدتر خودت داری غرق میشی و دست و پا میزنی!
    سحر جان این نصیحتو از من بشنو که هیچ وقت یک اشتباه رو با اشتباه های دیگه جبران نکن، شما تو رابطه با این دو نفر به اندازه ی کافی غرورت شکست و متاسفانه باید بگم شخصیتت جلوشون خیلی پایین اومد و دیگه بعید میدونم بخوان به ازدواج بهت فکر کنن، برای مردا سخته فراموش کنن که یه دختر به دوست صمیمیشون ابراز علاقه کرده (البته مدل پسرای نسل جدید فرق میکنه ولی خب به گفته ی خودت آدم سنتی ای بوده)

    اگه کس دیگه ای بود شاید بهش میگفتم به کلاس رفتنت ادامه بده اما دیگه هیچ ارتباطی باهاشون نداشته باش فقط در حد سلام و خداحافظ
    اما تو چهار سال وارد این بازی شدی و هنوز نتونستی ازش بیرون بیای و از طرف دیگه هنوز به یکیشون علاقه مندی و داری اذیت میشی، پس دیگه این کلاس رو ادامه نده و فقط رابطه رو قطع کن.
    هیچ فکر و استدلال دیگه ای نکن و برای خودت دلیل نیار، به تجربه ی ما اعتماد کن و رابطت رو با هر دو قطع کن و بشین برای ارشد بخون
    امیدوارم موفق شی

  5. 11 کاربر از پست مفید sara 65 تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (سه شنبه 25 خرداد 95), fahimeh.a (پنجشنبه 27 خرداد 95), mohamad.reza164 (پنجشنبه 20 خرداد 95), saeeded (پنجشنبه 20 خرداد 95), Shadi2 (جمعه 21 خرداد 95), TikTak (پنجشنبه 20 خرداد 95), نیکیا (پنجشنبه 20 خرداد 95), ZENDEGIBEHTAR (پنجشنبه 20 خرداد 95), آی تک (پنجشنبه 20 خرداد 95), سحر72 (پنجشنبه 20 خرداد 95), شیدا. (پنجشنبه 20 خرداد 95)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1395-2-21
    نوشته ها
    176
    امتیاز
    4,752
    سطح
    44
    Points: 4,752, Level: 44
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 319 در 122 پست

    Rep Power
    41
    Array
    نمیدونم این سبک رفتارهات رو بآید گذاشت روی بچه بودنت، یا عدم بلوغ فکریت، یا منفعل بودنت.

    به هر حال هرچی هست، با خانم سارا هم نظرم که در زندگی شما (طبق چیزهایی که گفتند) از عزت نفس و غرور هیچ خبری نیست و این که گفتید آدم مغروری هستید بیشتر شعار بود.

    این چیزی که در مورد محمد و نیما گفتی که اول عاشق محمد و بعد عاشق نیما شدی، در اصل عشق نیست. یه وابستگی عاطفی هست که بخاطر احساساتی بودنتون دچارش شدی.

    اما چکار بآید کرد?
    به قول دوستمون بدون گودبای پارتی و بوق و کرنا، در نهایت آرامش و سکوت برو سیم کارتتو عوض کن و از اون کلاسهای کذایی هم انصراف بده و به سرعت رابطتو با این دو تا قطع کن.

    به عنوان یه پسر 27 ساله میگم: من اگه امروز بخوام ازدواج کنم و برم خواستگاری دختری و بفهمم با دو تا پسر رابطه تا این حد صمیمی داره و قبلا حتی بهشون ابراز علاقه هم کرده، حتی اگه امروز رابطه خواهر برادری داشته باشن، من اون دختر خانم رو مناسب همسر بودن نمیدونم!

    امیدوارم به عمق فاجعه و رابطه های اشکال دارت پی برده باشی.
    قطع رابطه سریع داشته باش

    موفق باشی

  7. 6 کاربر از پست مفید سوشیانت2 تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (سه شنبه 25 خرداد 95), fahimeh.a (پنجشنبه 27 خرداد 95), TikTak (پنجشنبه 20 خرداد 95), ZENDEGIBEHTAR (پنجشنبه 20 خرداد 95), آی تک (پنجشنبه 20 خرداد 95), سحر72 (پنجشنبه 20 خرداد 95)

  8. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    اگر تا الان نگران عزت نفس وغرورت بودی از این به بعد نگران این باش ازت سوء استفاده جنسی هم نشه.
    ویرایش توسط بی نهایت : پنجشنبه 20 خرداد 95 در ساعت 10:40

  9. 6 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (سه شنبه 25 خرداد 95), fahimeh.a (پنجشنبه 27 خرداد 95), Shadi2 (جمعه 21 خرداد 95), نیکیا (پنجشنبه 20 خرداد 95), ZENDEGIBEHTAR (پنجشنبه 20 خرداد 95), سحر72 (پنجشنبه 20 خرداد 95)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 شهریور 96 [ 00:45]
    تاریخ عضویت
    1395-3-18
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,057
    سطح
    17
    Points: 1,057, Level: 17
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همگی.
    اول اینکه ازتون ممنونم که جواب دادین. تصمیمم گرفتم که بعد از این دو تا امتحان باقی مونده باهاشون قطع رابطه میکنم کامل و سیم کارتمم عوض میکنم و اون کلاسم نمیرم دیگه. ممنونم
    ولی یه چیزی. خیلی واقعا شدید برخورد کردین باهام! من اگه رفتار خودمو درست میدونستم نمیومدم اینجا بنویسم و راهنمایی بگیرم! خودم گفتم که اشتباه کردم و اینو میدونم که خیلی رفتار بچگانه ای داشتم و نمیخوام دیگه ادامه اش بدم!
    و اینکه من نگفتم الان مغرورم! اتفاقا الان مغرور نیستمو این داره اذیتم میکنه. گفتم ما تو خانوادمون اینجوری بزرگمون کرده بودن و من قبل از این اتفاقات اصلا یه آدم دیگه بودم که حتی هر کسیو که میگفت من دوست پسر دارم نصیحت میکردم و به نظرم خیلی احمقانه بود. ولی واقعا نمیدونم دلیل این همه کارام چی بوده! شاید این بوده که من تو زندگیم هرچیزی که میخواستمو داشتم و نازکرده ی خانواده بودم و همه خیلی دوستم داشتن. و وقتی دیدم که کسایی هستن که دوستم ندارن انگار با پتک کوبیدن رو سرم و بدتر هی رفتم جلو تا دوستم داشته باشن. بازم میگم خودم میدونم چقدر اشتباه کردم!
    اون سواستفاده جنسی هم که گفتین نه من اهل این حرفام نه هیچ کدوم از اونا. یعنی تنها چیزی که حتی اپسیلونی احتمالشو نمیدم اینه که حتی یه درصد به این موضوع بخوان فکر کزده باشن.
    ببخشید یه سوال دیگه هم داشتم. من شخصیتم تو این 4 ساله اصلا نابود شده. نه غروری برام مونده نه به اهدافی که میخواستم رسیدم. کلی هم بیماری های عصبی پیدا کردم. دقیقا باید چیکار کنم تا درست بشم؟ میشه راهنماییم کنین؟

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 30 مهر 01 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1387-6-19
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    11,511
    سطح
    70
    Points: 11,511, Level: 70
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 139
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    64

    تشکرشده 167 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    دو تا نکته کوچولو :
    1- انسان بزرگترین ضربه ها را از جایی میخوره که احتمالش را نمی داده !
    2 - هر آدمی ممکنه در طول زمان تغییر کنه . لااقل این احتمال توی ذهنتون همیشه باشه .
    امیدوارم موفق باشید
    هر که بی‌مشورت کند تدبیر * * غالبش بر غرض نیاید تیر

    بیخ بی‌مشورت که بنشانی * * بر نیارد بجز پشیمانی

  12. 4 کاربر از پست مفید TikTak تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (سه شنبه 25 خرداد 95), نیکیا (پنجشنبه 20 خرداد 95), آی تک (جمعه 21 خرداد 95), سحر72 (پنجشنبه 20 خرداد 95)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 شهریور 96 [ 00:45]
    تاریخ عضویت
    1395-3-18
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,057
    سطح
    17
    Points: 1,057, Level: 17
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببخشید اگه متنم یه مقدار تند بود. واقعا از صمیم قلب ازتون تشکر میکنم و میدونم هرچیزی که گفتین درست بوده. خیلی خیلی متشکرم.
    اگه بازم راهنماییم کنین واقعا ممنون میشم. خیلی لطف میکنین
    امروز خیلی نشستم فکر کردم. کاملا درست میگین. ارتباطمو کامل قطع میکنم. دیگه بیشتر از این خودمو کوچیک نمیکنم
    ولی من واقعا به یه سری مشکلاتی برخوردم. خیلی شخصیتم خورد شده. اصلا خودمو دوست ندارم. افسرده شدم.. همیشه هدفای بزرگ داشتم برای خودم ولی بهشون نرسیدم. میشه کمکم کنین؟ حس میکنم تو یه باتلاقی گیر کردم و نمیتونم ازش بیام بیرون.
    قدم اول اینه که قطع کنم همه ی این ارتباطا رو هرچقدرم سخت باشه. و بعد از این چند تا امتحانم قطع میکنم. ولی بعدش چی؟
    4 سال زندگی من تو اوج جوونیم از 18 تا 22 سالگیم به هدر رفت. حس میکنم گم شدم. چیکار کنم که ترمیم بدم روحمو؟ این همه حس حقارتو؟ افسردگیمو؟ شکست هامو و وابستگیمو؟
    خیلییی ممنون میشم اگه کمکم کنین

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1395-2-21
    نوشته ها
    176
    امتیاز
    4,752
    سطح
    44
    Points: 4,752, Level: 44
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 319 در 122 پست

    Rep Power
    41
    Array
    انسان جایزالخطاست. پس به اشتباهی که کردید خیلی ایرادی نیست. اما اشتباه اگه از اینجا به بعد تکرار بشه و استمرار داشته باشه دیگه اسمش خطا نیست، حماقته.

    نکته بعدی این که شما. برای ترمیم و ریکاوری و بازسازی روحیه ات، اول بآید کاملا از این رابطه های اشتباه خلاص بشی و خودتو پاکسازی کنی. بعد از خروج قطعی و پاکسازی میتونی به بازسازی و ریکاوری فکر کنی.

    بالاتر گفتی خیلی تند برخورد کردید. گاهی برای بیرون اومدن از یک رویای شیرین خطرناک، بآید سیلی خورد.
    امیدوارم متوجه شده باشی که. ماهمه دوست هستیم و قصد تنش نداریم. گاهی لحن تند، از سر دلسوزی هست.

    موفق باشید

  15. 5 کاربر از پست مفید سوشیانت2 تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (پنجشنبه 27 خرداد 95), Shadi2 (جمعه 21 خرداد 95), نیکیا (جمعه 21 خرداد 95), آی تک (جمعه 21 خرداد 95), سحر72 (دوشنبه 24 خرداد 95)

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 خرداد 96 [ 00:08]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    139
    امتیاز
    6,293
    سطح
    51
    Points: 6,293, Level: 51
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    312

    تشکرشده 273 در 107 پست

    Rep Power
    38
    Array
    دوستان همگی خیلی خوب و عالی راهنمایی کردن...

    شما میگی اوج جوانی 18 تا 22 به اینها گذشت...طوری میگی انگار وارد میانسالی شدی عزیزم!
    شما کار اشتباهی کردی سالها در اشتباهت ماندی و حتی بهش دامن زدی...دیگه بسه!
    الان دیگه باید مقتدرانه یک استپ به خودت بگی و همه چیز را تمام کنی...
    زیاد خودت رو سرزنش نکن شاید به اقتضای سنت بوده که دنبال جلب توجه و جذب محبت بودی و راحت وارد این بازی غلط شدی...
    اگر از این به بعد به این مسیر اشتباه ادامه بدی شایسته سرزنش هستی!
    مطمئن باش انها به هیچوجه مناسب ازدواج برای شما نیست. هیچ کدام! و اگر همین مسیر هم ادامه پیدا کنه به روابط و درخواستهای جنسی و ...کشیده میشه که عواقب و ضررهاش آینده شما رو داغون میکنه
    لطفا چشمهات رو باز کن و عاقلانه تصمیم بگیر

  17. 4 کاربر از پست مفید Shadi2 تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (پنجشنبه 27 خرداد 95), نیکیا (جمعه 21 خرداد 95), آی تک (جمعه 21 خرداد 95), سحر72 (دوشنبه 24 خرداد 95)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: شنبه 08 اسفند 94, 11:27
  2. زندگی شاد چیست؟ زندگی پرمعنا کدام است؟
    توسط digitalman در انجمن موفقیت و شادی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 04 اسفند 92, 20:48
  3. 2 - تنش چیست؟ آیا تنش برای زندگی لازم است؟
    توسط مدیرهمدردی در انجمن همسازی و کمال- ارزش
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 27 فروردین 92, 10:23
  4. وقتی همسرتان کار اشتباهی انجام می‌دهد، واکنش شما چگونه است؟
    توسط shad در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 23 خرداد 89, 17:20

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.