سلام دوستای همدردی نماز و روزه هاتون قبول
من قبلا هم تاپیک زدم اگه توی جریان باشید منو همسرم پانزده سال تفاوت سنی داشتیم من 27 و ایشون42 هست و صاحب یه فرزندیم و هر روز با هم مشکل داریم و این مشکل جدیدمون دیگه خیلی برام سخته موضوع از این قراره که مادر شوهر من به رحمت خدا رفتن من اصلا ندیدمشون . پدر شوهرم که 89 سالشونه و خیلی هم بهونه گیر و عصبی هستن با خواهر شوهرم که 53 سالشونه و ازدواج نکردن زندگی میکنن . خواهر شوهرم هم خیلی بی مسئولیته و هر روز به شوهرم زنگ میزنه و باهاش بحث میکنه که من نمی تونم به این مرد غذا درست کنم یا لباساش رو بشورم و ... اصلا وظیفه من نیست و از این حرف ها الان مشکل اینجاست که شوهرم امروز به باباش زنگ زد ایشون هم گلایه کرد که ناهار نخوردم و خواهر شوهرم هر روز صبح میره بیرون بگرده و اینو تا شب خونه تنها میزاره شوهرم هم به من گفت من اگه بخوام بابام رو خودم نگه دارم تو قبول میکنی واقعا شوکه شدم چون با این وضع دیگه اون وقت میمیرم فقط سکوت کردم و جواب ندادم اونم پیله کرد که زود باش جواب بده گفتم من که نمی تونم توی یه خونه کهنه و چوبی زندگی کنم گفت اونجا نمیریم اونو میاریم خونه خودمون . یاد رفتارش با مامانم افتادم که یه بار اومده بود منو ببینه از خونمون انداختش بیرون . گفتم تو یه روز نتونستی مادر منو تحمل کنی من چطور با پدرت زندگی کنم دیگه فرصت صحبت بهش ندادم و از اتاق اومدم بیرون . به نظرتون چیکار کنم چه طوری باهاش رفتار کنم لطفا راهنماییم کنید