به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 خرداد 95 [ 02:29]
    تاریخ عضویت
    1395-3-17
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    27
    سطح
    1
    Points: 27, Level: 1
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    چطور گذشته ام رو فراموش کنم

    یک سالو سه ماهه که عقدم از روزی که برای خرید عقد رفته بودیم خواهرشوهرم بین منو همسرم جدایی و اختلاف انداخت بعد از اون مادر شوهرم و بقیه فامیلای نزدیکشون هم اضافه شد خواهرشوهرن و مادرش پشت سرم دروغ میگفتن مادرشوهرن از خودم و خانوادمو جهازمو همه چیزم ایراد میگیره بارها همسرم بهشوت تذکر داده و من هم صمیمانه باهاشون حرف زدم در عین این که همسرم بهشون راجع به کارهاشون تذکر میداد البته اواخر این کارو کرد قبلا شدیدا طرف اونارو میگرفت و ما باهم اختلاف شدید و دعواهای وحشتناکی میکردیم به خاط حرف اونا به من میگفت دروغگو و اوتا هم که میدیدن پسرشون سمت اوناست بیشتر اذیتم کرد خانواده من بعد از این که کلی با همسرم صحبت کردن همسرم به خواهرو مادرش تذکر داد منظورم این بود که قبلا این کارو نمیکرد بعد از صحبت خانوادم باهاش و این که من دروغاشون رو با مدرک ثابت کردم بهشون تذکر میداد ولی اونا دست از کاراشون برنداشتن خصوصا مادرشوهرم همش سعی داره منو از چشم شوهرم بندازه بعد از کلی اختلاف و دعوا اخر سر منو نامزدم تصمیم گرفتیم که دیگه من با خانوادش در ارتباط نباشم و خیلی کم به خونشون برم حتی بعد از عروسی اخر مردادماه عروسیمونه ولی من شدیدا از همسرمو خونوادش به خصوص همسرم دلسرد شدم شدیدا ازش دلشکسته هستم دوسش دارم دلم میخواد پیشم باشه ولی وقتی هم هست همش کاراش جلو چشمم میاد بعضی وقتا حس میکنم ازش متنفرم اوایل پیش مشاوز رفتیم ومن افسردگی گرفتم و قرص میخوردم ولی فایده ای تداشت الان دایم گریه ام میگیره همش به کارا و حرفای اونا فکر میکنم بهترین دوره ی زندگیمو زهره مار کردن هیچ خاطره خوشی از نامزدیم ندارم دایم در حال نفرینشون هستم همسرم به شدت تحت تاثیره حرفاشونه و من برای اثبات بی گناهیم باید کلی گریه و دادو بیداد کنم تا بالاخره حرفمو قبول کنه و ازم طرفداری کنه خسته ام ازش ولی دوسشم دارم حالا که رابطه ام با اونا شده دوری و دوستی چجوری کاراشونو فراموش کنم از ذهنم بشورم من فوق العاده حساسم دارم دیوونه میشم از فکرو خیال کمکم کنین

  2. کاربر روبرو از پست مفید Yas khanum تشکرکرده است .

    هلیاجون (دوشنبه 17 خرداد 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.