سلام .
مادر همسر من، بسیار دیکتاتور و سلطه گر هست .
سالها قبل، وقتی شوهرم سن کمی داشت،به زور ،با دعوا و تهدید زنی را صرفا جهت کلفتی برای مادر شوهر برایش میگیرد همسرم که بشدت از آن زن متنفر بود، طلاقش میدهد ، از شناسنامه پاکش میکند ...
اما مادرش بهمراه آن زن شکنجه های روحی فراوانی را به همسرم وارد میکردند. مادر همسرم آن زن را برای انجام کارهای خانه ، به خانه اش می آورد، و همسرم مجبور میشد در زیرزمین بخوابد. همیشه در خانه شان سرمن دعوا بود. بعداز طلاق عاشق و دلباخته من میشوند و باهم ازدواج میکنیم . مشکل من با ایشان ، لجبازی ایشان هست که ریشه در مشکلاتشان با مادرش دارد. برای جلب توجه من، هرزمانی که احساس میکرد محبتم نسبت بهش کم شده، بلافاصله سراغ آن زن میرفت ! درواقع بگونه ای طلب محیت کردن را بلد نبود و جلب توجه منفی میکرد. و آن زن هم با بیشرمی هر چه تمام از فرصت استفاده کرده و زهرش را میریخت...
بدلیل تفرقه هایی که مادرهمسرم می انداخت، با حربه های مختلف از همسرم میخواست از من جدا شود ، و سراغ آن زن برود ! به من میگفت باید ترکش کنم ! مشکلات مالی برایمان بوجودآورده بود، جومتشنجی ایجاد کرده بود، من و همسرم عذاب زیادی کشیدیم.. آن زن هم تا میتوانست پشت سرمن به مادر همسرم بدگویی کرده و تهمت میزد. جالب اینجاست که آن زن هم هیچ علاقه ای به همسرم نداشت، فقط برای عذاب دادن من آن کارها را میکرد! تا اینکه شبی که همسرم بامن قهر کرده بود، در یک شهر دیگر ، در یک خانه دیگر ، از فرصت استفاده کرده، و آن زن به آن خانه آمده ، دسیسه ای برای از میان برداشتن من ایجاد کردند. با مست کردن شوهرم توسط فردی دیگر از خانواده، همسرم مرتکب آن خیانت میشود... آن زن در زمان حاملگی در خانه پدرش در یک شهر دیگر بوده ، و تمام گناهش هم روی دوش خودش است ، و همسرم هیچ کاری برایش نکرده، و چون به این قضیه شک دارد، قصد انجام تست DNA را دارد. چون آن زن با مردان دیگری هم ارتباط دارد.
من ازین موضوع تا پارسال بی اطلاع بودم،هیچ کدام از خوانواده همسرم ازین بی آبرویی چیزی بمن نگفته بودند !همه شان مرا دوست دارند ، بغیر از مادر همسرم ! خواهر آن زن مدام بمن میگفت که همسرم روانی است و تهمت های دیگر میزد، اما کوچترین اشاره ای نمیکرد به ماجرا. تا اینکه مدتی بود آن زن دیگر مزاحم زندگی ما نمیشد،من بسیار آرامش داشتم، خوشحال بودم،بهترین دوران زمان ازدواجم بود تا اینکه همسرم با شرمندگی زیاد اعتراف کرد ... بغیر از این مشکل خیانت، و لجبازی مشکل آنچنانی با شخص خودهمسرم ندارم ، ایشان بسیار بمن علاقه دارند و به هیچ وجه هوسباز نیستند. تقریبا درمورد تمام مسایل تفاهم داریم ، و چون این خیانتش تنها بر اساس یک دسیسه و از روی لجبازی بوده و چون مادر همسرم و آن زن دیدند شوهرم بازهم پیش من است ،تسلیم شده و از زندگی مان رفته اند.همسرم هم بطور کامل با تمام اعضای خانواده خود قطع رابطه کرده. اگر در هوشیاری بسر میبرد، مطمئتم که آن خیانت را نمیکرد.
درطول این یکسال با چند دکترومشاور مشورت کردم،مدتی باهمسرم قطع ارتباط کردم، حتی به خانواده ام گفتم قصد جدایی دارم ، بسیار بهش پرخاش کردم ، هنوز هم سرکوفت میزنم و حتی برخورد فیزیکی هم داشتم. همسرم در پاسخ به عکس العملم ، گاهی در آغوشم میگرفت، گاهی عصبانی میشد و مرا مقصر میدانست ، اما همیشه با شرمندگی قول جبران کردن و بهبود رابطه مان را میداد. و از من میخواهد که افکار منفی را دور بریزم، میگوید قبول کردنش را تا آخر مدیونم است.مدام میگوید که از من بچه میخواهد و به آن زن و خانواده اش همیشه فحش میدهد. من تصمیم گرفتم از همسرم جدانشوم ، اما شدت این خیانت باعث عارضه ptsd در من شده، ازین موضوع هیچکسی ازخانواده ام اطلاع ندارند.و اینقدر در دلم نگهداشتم که به تمام وجودم ریشه دوانده. بدلیل بحران مالی ای که همسرم دارد،سرخوردگی شدیدی که ازجانب مادرش دارد و همچنین عذاب وجدانش ، زیاد نمیتواند کمک حال من باشد .برایم قابل درک است اما نمیتوانم خودم را کنترل کنم و حمله های عصبی من، فقط اوضاع را بدتر میکند. روانشناس هایی که رفتم فقط در زمینه ماندن در زندگی راهنماییم کردند ، بمن گوشزد کردند که چون همسرم علاقه شدید بمن دارد، بهیچ وجه نمیتوانم ایشان را کنار بگذارم و باید جنبه های مثبت ایشان را مدنظر قراربدهم. ای کاش کاربران محترم تنها به مشکلم توجه کنند نه به حواشی ماجراهای آن زن ، من تمام آنها را پشت سر گذاشته ام ، تاوان این گناهان بزرگ به گردن خودشان است. امیدوارم که مشکلم شفاف سازی شده باشد. لطفا اگر راهکاری بغیر درمان های عادی روانی بمن نشان دهید. من قادر به خوردن دارو نیستم، اما میتوانم از نظر روانی روی خودم کار کنم. آیا لازم است برای این مشکلم تاپیک جداگانه ایجاد نمایم؟ با تشکر
لطفا هرکسی که تجربه خیانت رو در زندگیش داشته ،بگه چطور باهاش مواجه شده ، وضعیت
علاقه مندی ها (Bookmarks)