به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 34
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array

    تجربه های شخصی در زندگی و درسهایی که یاد گرفتیم

    سلام

    لزوما می باید این مطلبی که می نگارم در انجمنی مناسبتر مطرح می گردید، ولی تاپیک مناسبی که به ان دسترسی داشته باشم نیافتم. زین رو این تاپیک را ایجاد نمودم تا دوستان دیگر هم اگر موارد مشابهی داشتند، در ان شرکت کنند.


    -------

    امروزه من به حس نابی دست پیدا کرده ام که تمایل داشتم با شما دوستان عزیزم شریک شوم.
    این حس ناب من از یک فعل زمینی ناشی شده تا من به اگاهی های غیر زمینی دست پیدا کنم.

    سخن از یک غده سرطانی است ( توضیح اینکه این غده استعاره از مشکلی در زندگی شخصی من میباشد) که چندین سال پیش در زندگی من بواسطه انتخاب اشتباه و تجربه پایین بنده ورود کرد. سالها درگیر حضور این غده بودم و اسایش و ارامش مرا معطوف خود کرده بود.
    برای از بین بردن این غده تلاش های فراوانی کردم، ضرر و زیان های مادی فراوانی هم پرداختم. در این بین از توکل به خداوند سبحان هیچ وقت غافل نمیشدم. نه به این خاطر که ادم معتقدی بودم، بلکه به این خاطر که از خدا استمداد میطلبیدم(چه بسا پس از رفع مشکل از خدا مجددا غافل میشدم). ولی متاسفانه بعد از هر عملیاتی که برای دفع غده انجام میدادم، به شکست میرسیدم، ولی به خدا هیچ نمیگفتم.
    مجددا پروژه دیگری را که بهینه شده روش قبلی بود و از اشتباه های فردی نوبه قبل خبری نبود، کلید میزدم. البته باز هم فقط در همان روزها به خدا توکل میکردم. ولی باز هم شکست. شکست ، شکست و دوباره و چند باره شکست.
    مدتها گذشت تا در زندگی من اتفاقی افتاد که لزوم از بین رفتن ان غده شدیدا احساس می شد! دیری نپایید که مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند تا ان غده سرطانی برای همیشه از بین برود.
    همه چیز بسیار اسان تر از روش های گذشته پیموده شد و ان غده سرطانی نوای خداحافظی سرود. ولی در این پروژه نهایی نقش من بسیار کمرنگ تر از پروژهای انجام شده قبلی بود. تلاش های من یک دهم قبل هم نبود.
    در این بین من خوشحال از دفع شدن ان غده بودم که آنی به خودم امدم که، من روش های سخت تری را برای دفع این غده طی نموده بودم، پس چرا به این ساده گی دفع شد؟!؟!؟!؟!؟
    در طول هفته گذشته برای یافتن پاسخ این سوال بسیار فکری بودم. تا اینکه نتیجه گرفتم حکمت خداوند این طور بوده که من در این سن، لذت نبود این غده را بچشم. حکمت این بوده که من صبوری کنم، حکمت این بوده که من در سخت ترین شرایط حتی اگر به شکست هم بیانجامد، اورا فراموش نکنم. حکمت این بوده که من بزرگ شوم. حکمت این بوده که من یاد بگیرم خدا را همه جا بخوانم و نه فقط در مشکلات. حکمت این بوده که من به این حس ناب دست پیدا کنم. حکمت این بوده که من به حکمت خدا اعتقاد راسخ پیدا کنم. حکمت این بوده که ..................


  2. 16 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    *مونا* (یکشنبه 22 بهمن 96), dooo (پنجشنبه 24 اسفند 96), miss seven (پنجشنبه 24 تیر 95), paniz93 (جمعه 14 خرداد 95), sahar.66 (یکشنبه 20 اسفند 96), sara 65 (جمعه 14 خرداد 95), sia518 (دوشنبه 21 اسفند 96), فرشته اردیبهشت (شنبه 16 اردیبهشت 96), گیسو کمند (شنبه 21 مرداد 96), zolal (پنجشنبه 24 تیر 95), آی تک (جمعه 14 خرداد 95), اركیده (چهارشنبه 26 مهر 96), باغبان (جمعه 12 آذر 95), جوادیان (شنبه 13 آذر 95), سرشار (پنجشنبه 24 تیر 95), شیوا65 (شنبه 15 خرداد 95)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-10-26
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    15,299
    سطح
    79
    Points: 15,299, Level: 79
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 91.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    526

    تشکرشده 1,129 در 328 پست

    Rep Power
    101
    Array
    سلام آقا محمدرضا مرسی که حس نابت رو با ما به اشتراک گذاشتی ولی فقط یه نکته:
    درسته که تو این تالار گفتن به زبان محاوره ننویسیم ولی دیگه نه تا این حد.وقتی داشتم نوشته شمارو میخوندم بیشتر یاد متون قدیمی مثل قابوسنامه و..افتادمدر ضمن من نمیدونم کلمه می باید کلا تو زبان فارسی داریم یا نه؟فکر کنم می بایست درست تره.بهر حال هدفم فقط تلطیف فضا بود و اینکه به زبان رسمی و ادبی حرف زدن چقدر سخته آدم گلودرد میگیره
    آقای مدیر لطفا انقدر دیگه در مورد لحن نوشتاری ما ایراد نگیرید میشه قضیه همون کبک و کلاغ

  4. 8 کاربر از پست مفید آی تک تشکرکرده اند .

    miss seven (پنجشنبه 24 تیر 95), mohamad.reza164 (جمعه 14 خرداد 95), paiize (شنبه 23 اردیبهشت 96), sara 65 (جمعه 14 خرداد 95), sia518 (دوشنبه 21 اسفند 96), zolal (پنجشنبه 24 تیر 95), باغبان (جمعه 12 آذر 95), سرشار (پنجشنبه 24 تیر 95)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 15 تیر 98 [ 21:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-11
    نوشته ها
    156
    امتیاز
    7,418
    سطح
    57
    Points: 7,418, Level: 57
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    808

    تشکرشده 404 در 138 پست

    Rep Power
    44
    Array
    هر کس بنده مرا حتی با اخمی بیازارد، با من اعلام جنگ کرده است.

    نمیدونم الان این حرف کدوم معصومه ، میدونم هم که دقیق عین جمله رو نگفتم. چون حالم خوب نیست.
    اومدم که بگم راسته این حدیث.
    راسته که میگن اگر حال کسی رو بگیری حالت گرفته میشه. چون به خودت بر می گرده. پس مو قعی که دارین یکی رو ناراحت می کنین اماده باشین که ...چون با خدا طرف میشین.... این درس امروز من بود که به قیمت سختی گرفتمش!!!!

    قضیه اینکه دیشب تو مهمونی به یکی بی محلی کردم..... خیلی قشنگ هم فهمیدم که ناراحت شده ،...... خیلی داره حرص می خوره ......احتمالا برعکس اون دیشب داشته گریه می کرده....چند دفعه هم یادم افتاد که نکنه الان از ادمیت خارج بشم ولی سریع رومو کردم اون ور که ..حتی وقتی رفت، برادر کوچیکم با پاش زد به پام چشاشو سفید کرد گفت بسه دیگه....ولی من خوشحال تر شدم که عه کارهای عمدیم خوب واضحه.......همه گرفتن من چی میگم.......اگه من به اون بی محلی کردم در عوض خدایی داشت که اومد به دفاع.......خدا هم به من بی محلی کرد........

    چشام و که باز کردم دیدم 7، فهمیدم چه کلاه گشادی رفت سرم.......
    بدون من سرود نماز خونده شد ......بدون من افتاب دراومد...بدون من جشن گرفتن.... نذاشتن من هواشو هم نفس بکشم....نذاشتن بیام لب پنجره اسمونو تماشا کنم بگم به به چه خوشگلی....... گفتن بگیر تخت بخواب. بیدار شدم دیدم همه جا روشنه...اصلا منو حساب هم نکردن.....اصلا منتظر من نشدنحتما بعد اون همه خنده های شیطانی دیشب .....غیبت .....یادم می افته که میگن غیبت یعنی خوردن گوشت مرده....حالم بهم می خوره........کلا دین که هیچی انسانیت اخلاقیات هم رفته بود ریر سوال....ی بندش ازم ناراحت شد....حق داره خدا ...چندشش شده من پاشم حرف بزنم بیام مظلوم نمایی کنمخدایا من این بی ابرویی رو کجا ببرمنگفتی ی نسرین بیشتر ندارم


    فقط دیگه جون خداست دیگه، نفس لوامه رو فرستاده برو بیارش


    اخه بذار...بذار منم بگم.اوم مسبب اشک های مادرم بود.....دقت نکردی غرورم پوشالی بود.....داشتم از قلب شکستم محافظت می کردم......ولی نه ....خدا همه اینها رو برام جبران کرده بود.....اون لحظه یادم رفته بود چون به عواقبش فکر نکردم....بیشتر از یک ساله دین و ایمونمو گرفته....بله میدونم چون از اول اصلا ایمانی در کار نبود

    خواستم بگم بچه ها خیلی هم به انتقام فکر نکنید ببخشید بذارید تموم بشه بره.....چقدر بازی دنیا کثیفه حالم بده.....ببخش کار هر کسی نیست .....
    دیشب خدا ی بازی راه انداخت که من باختم توش خیلی کارهای کثیفی کردم از قدرتم بد استفاده کردم.....کلا اخه من هیجانی ام........اخرش فکر میکنم.....ی خورده ام لوسمخدایا گفتی خیر الماکرینی نگفتی اسرع الماکرینی......

    بچه ها گفتم بگم ادم تو هر لحظه از زندگیش باید حواسش جمع باشه گناه گناهه.....حتی اگه براش به نظر خودت دلیل منطقی محکمه پسند بیاری.......تو لحظه های اروم زندگیتون فکراتونو بکنید تصمیم هاتونو بگیرید که چه کاری بده چه کاری خوبه ...تجسم کنید ..چون وقتی باز ی شروع میشه ی بی مغز مثل من دیگه نمیتونه فکر کنه همه چی یادس میره چون مرور نکرده بود درسهارو.....تازه اگه بازی این سری این جوری باشه که بهت ورق قدرت بدن هول میشی نمیدونی چطوری استفاده کنی چون بی جنبه ای....تازه معلوم میشه چقدرم ادعاهات پوچه.....خدا دستتو رو میکنه که چقدر بدی تو....شرم بر تو

    چقدرم حرف میزنم من اصلا نخونید همرو فقط یک کلمه به خاطر خدا همرو ببخشید
    حتما باید اشکتو در بیارن تا متواضع بشی!!!!!!!!!!!!!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط هلیاجون نمایش پست ها


    اصلا بیا ببینیم کی عاشق تره. من یا تو؟؟؟

    مورچه نمیدونست پرواز چیه، اومده بود وایستاره بود صف پرنده ها!!!!!!!!!!
    - - - Updated - - -

    هر کس بنده مرا حتی با اخمی بیازارد، با من اعلام جنگ کرده است.

    نمیدونم الان این حرف کدوم معصومه ، میدونم هم که دقیق عین جمله رو نگفتم. چون حالم خوب نیست.
    اومدم که بگم راسته این حدیث.
    راسته که میگن اگر حال کسی رو بگیری حالت گرفته میشه. چون به خودت بر می گرده. پس مو قعی که دارین یکی رو ناراحت می کنین اماده باشین که ...چون با خدا طرف میشین.... این درس امروز من بود که به قیمت سختی گرفتمش!!!!

    قضیه اینکه دیشب تو مهمونی به یکی بی محلی کردم..... خیلی قشنگ هم فهمیدم که ناراحت شده ،...... خیلی داره حرص می خوره ......احتمالا برعکس اون دیشب داشته گریه می کرده....چند دفعه هم یادم افتاد که نکنه الان از ادمیت خارج بشم ولی سریع رومو کردم اون ور که ..حتی وقتی رفت، برادر کوچیکم با پاش زد به پام چشاشو سفید کرد گفت بسه دیگه....ولی من خوشحال تر شدم که عه کارهای عمدیم خوب واضحه.......همه گرفتن من چی میگم.......اگه من به اون بی محلی کردم در عوض خدایی داشت که اومد به دفاع.......خدا هم به من بی محلی کرد........

    چشام و که باز کردم دیدم 7، فهمیدم چه کلاه گشادی رفت سرم.......
    بدون من سرود نماز خونده شد ......بدون من افتاب دراومد...بدون من جشن گرفتن.... نذاشتن من هواشو هم نفس بکشم....نذاشتن بیام لب پنجره اسمونو تماشا کنم بگم به به چه خوشگلی....... گفتن بگیر تخت بخواب. بیدار شدم دیدم همه جا روشنه...اصلا منو حساب هم نکردن.....اصلا منتظر من نشدنحتما بعد اون همه خنده های شیطانی دیشب .....غیبت .....یادم می افته که میگن غیبت یعنی خوردن گوشت مرده....حالم بهم می خوره........کلا دین که هیچی انسانیت اخلاقیات هم رفته بود ریر سوال....ی بندش ازم ناراحت شد....حق داره خدا ...چندشش شده من پاشم حرف بزنم بیام مظلوم نمایی کنمخدایا من این بی ابرویی رو کجا ببرمنگفتی ی نسرین بیشتر ندارم


    فقط دیگه جون خداست دیگه، نفس لوامه رو فرستاده برو بیارش


    اخه بذار...بذار منم بگم.اوم مسبب اشک های مادرم بود.....دقت نکردی غرورم پوشالی بود.....داشتم از قلب شکستم محافظت می کردم......ولی نه ....خدا همه اینها رو برام جبران کرده بود.....اون لحظه یادم رفته بود چون به عواقبش فکر نکردم....بیشتر از یک ساله دین و ایمونمو گرفته....بله میدونم چون از اول اصلا ایمانی در کار نبود

    خواستم بگم بچه ها خیلی هم به انتقام فکر نکنید ببخشید بذارید تموم بشه بره.....چقدر بازی دنیا کثیفه حالم بده.....ببخش کار هر کسی نیست .....
    دیشب خدا ی بازی راه انداخت که من باختم توش خیلی کارهای کثیفی کردم از قدرتم بد استفاده کردم.....کلا اخه من هیجانی ام........اخرش فکر میکنم.....ی خورده ام لوسمخدایا گفتی خیر الماکرینی نگفتی اسرع الماکرینی......

    بچه ها گفتم بگم ادم تو هر لحظه از زندگیش باید حواسش جمع باشه گناه گناهه.....حتی اگه براش به نظر خودت دلیل منطقی محکمه پسند بیاری.......تو لحظه های اروم زندگیتون فکراتونو بکنید تصمیم هاتونو بگیرید که چه کاری بده چه کاری خوبه ...تجسم کنید ..چون وقتی باز ی شروع میشه ی بی مغز مثل من دیگه نمیتونه فکر کنه همه چی یادس میره چون مرور نکرده بود درسهارو.....تازه اگه بازی این سری این جوری باشه که بهت ورق قدرت بدن هول میشی نمیدونی چطوری استفاده کنی چون بی جنبه ای....تازه معلوم میشه چقدرم ادعاهات پوچه.....خدا دستتو رو میکنه که چقدر بدی تو....شرم بر تو

    چقدرم حرف میزنم من اصلا نخونید همرو فقط یک کلمه به خاطر خدا همرو ببخشید
    حتما باید اشکتو در بیارن تا متواضع بشی!!!!!!!!!!!!!!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط هلیاجون نمایش پست ها


    اصلا بیا ببینیم کی عاشق تره. من یا تو؟؟؟

    مورچه نمیدونست پرواز چیه، اومده بود وایستاره بود صف پرنده ها!!!!!!!!!!

  6. 7 کاربر از پست مفید هلیاجون تشکرکرده اند .

    dooo (پنجشنبه 24 اسفند 96), miss seven (پنجشنبه 24 تیر 95), mohamad.reza164 (شنبه 19 تیر 95), فرشته اردیبهشت (شنبه 16 اردیبهشت 96), zolal (پنجشنبه 24 تیر 95), باغبان (جمعه 12 آذر 95), سرشار (پنجشنبه 24 تیر 95)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    من یاد گرفتم برا هیشکی زحمت بی مزد نکشم و هر کاری میکنم نتیجه زحمتم مشخص باشه، اگر هم میخوام به کسی محبت کنم بهش کمک کنم برای رضایت خدا باشه، اینجوری کمتر اذیت میشم و وقتی با نامهربونی روبرو میشم عصبانی و سرخورده نمیشم

  8. 10 کاربر از پست مفید آخیش تشکرکرده اند .

    *مونا* (یکشنبه 22 بهمن 96), dooo (پنجشنبه 24 اسفند 96), miss seven (پنجشنبه 24 تیر 95), mohamad.reza164 (شنبه 19 تیر 95), sara 65 (پنجشنبه 24 تیر 95), فرشته اردیبهشت (شنبه 16 اردیبهشت 96), zolal (پنجشنبه 24 تیر 95), باغبان (جمعه 12 آذر 95), سرشار (پنجشنبه 24 تیر 95), شیدا. (شنبه 19 تیر 95)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 فروردین 03 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    557
    امتیاز
    19,364
    سطح
    88
    Points: 19,364, Level: 88
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 486
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    1,198

    تشکرشده 1,406 در 461 پست

    Rep Power
    133
    Array
    سلام، چه تاپیک خوبی.
    تجربه هلیا جون خیلی قشنگ بود. بخشش فوق العاده است اما با آدمهایی که مدام از دست و زبانشان در امان نیستیم، بسیار سخت است. من با انتقام موافق نیستم. اما بخشش اینچنین افرادی هم گاهی خیلی سخته، چون نمی تونی کامل از زندگیت حذفش کنی.


    تا اکنون زندگی به من یاد داده که هر چیزی قیمتی داره، اگر کسی پول بیشتر یا راحتی بیشتری داره، در ازای اون ، چیز دیگری را داده است.
    متاسفانه بعضی از ما آدما فقط قسمت ظاهر و حال افراد رو میبینیم و فکر میکنیم که چرا اون موفق تر از ماست؟ خودمون حاضر نیستیم بهای خواسته مون رو بپردازیم و فقط از زمین و زمان شکایت میکنیم.

    موفق بودن، خوبه. اما باید دید حاضری براش چیکار کنی؟ اصلا از نظر تو موفق بودن چیه؟

    من ممکنه موفقیت رو در شغل بالا ببینم، اما شما شاید موفقیت رو در امر دیگه ای بدونی. پس این رو هم فراموش نکنیم که اول ببینیم من چی میخوام؟ تاکید روی من هست. چون گاهی به تقلید از دیگران برای خودمون هدف تعیین میکنیم و اگر بهش برسیم هم، تازه می فهمیم که عجب راه بیهوده ای اومدیم و حیف عمری که صرف کردیم.
    آگاهی کسب کردن و گسترده کردن افق دید، خیلی میتونه کمک کننده باشه.
    شاد و تندرست باشید.

    - - - Updated - - -

    سلام، چه تاپیک خوبی.
    تجربه هلیا جون خیلی قشنگ بود. بخشش فوق العاده است اما با آدمهایی که مدام از دست و زبانشان در امان نیستیم، بسیار سخت است. من با انتقام موافق نیستم. اما بخشش اینچنین افرادی هم گاهی خیلی سخته، چون نمی تونی کامل از زندگیت حذفش کنی.


    تا اکنون زندگی به من یاد داده که هر چیزی قیمتی داره، اگر کسی پول بیشتر یا راحتی بیشتری داره، در ازای اون ، چیز دیگری را داده است.
    متاسفانه بعضی از ما آدما فقط قسمت ظاهر و حال افراد رو میبینیم و فکر میکنیم که چرا اون موفق تر از ماست؟ خودمون حاضر نیستیم بهای خواسته مون رو بپردازیم و فقط از زمین و زمان شکایت میکنیم.

    موفق بودن، خوبه. اما باید دید حاضری براش چیکار کنی؟ اصلا از نظر تو موفق بودن چیه؟

    من ممکنه موفقیت رو در شغل بالا ببینم، اما شما شاید موفقیت رو در امر دیگه ای بدونی. پس این رو هم فراموش نکنیم که اول ببینیم من چی میخوام؟ تاکید روی من هست. چون گاهی به تقلید از دیگران برای خودمون هدف تعیین میکنیم و اگر بهش برسیم هم، تازه می فهمیم که عجب راه بیهوده ای اومدیم و حیف عمری که صرف کردیم.
    آگاهی کسب کردن و گسترده کردن افق دید، خیلی میتونه کمک کننده باشه.
    شاد و تندرست باشید.

    به نور نگاه کن ! سایه ها پشت سرت خواهند بود.

  10. 8 کاربر از پست مفید zolal تشکرکرده اند .

    dooo (پنجشنبه 24 اسفند 96), miss seven (پنجشنبه 24 تیر 95), mohamad.reza164 (جمعه 25 تیر 95), هلیاجون (جمعه 25 تیر 95), اركیده (پنجشنبه 27 مهر 96), باغبان (جمعه 12 آذر 95), سرشار (پنجشنبه 24 تیر 95), شیدا. (پنجشنبه 24 تیر 95)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آذر 96 [ 09:06]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    136
    امتیاز
    3,315
    سطح
    35
    Points: 3,315, Level: 35
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 225 در 72 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام دوستان عزیز
    متاسفانه من قلم خوبی ندارم توی نوشتن اما خیلی توی این عمر27 ساله تجربه ها داشتم
    اولیش اینکه هر کی تحویلت میگیره لزوما دوست غمخوارت نیست میخواد از در دوستی وارد بشه امارت رو دربیاره رازتو بدونه نقطه ضعف هات دستش بیاد بعد علیه خودت استفاده کنه ابرو حیثیتت رو ببره

    دومیش اینکه هر کسی که بهت لدی میکنه و ظلم ساکت نشینی بگی ولش کن منم خدایی دارم خدا گفته ادم باید از حقش دفاع کنه


    سومیش اینکه هر کسی که اومد توی زندگیت حالا به هر عنوانی مثلا خواستگار یا دوست یا عاشق سینه چاک حتی همسرت سریع خودتو جلوش نبازی و بذاری یواش یواش مزه مزه ت کنه


    چهارم هر کسی که روت عیب گذاشت سریع قبول نکنی مثل من که اصلا اعتماد بنفسم سر این جریانات زیر صفر شده بود اگه خواستگاری اومد گفت دختر قدش بلنده نگو این عیب منه بگو پسرش مشکل داره
    اگه خواستگاری اومد گفت دختر عینکی نمیخواهیم نگو به خاطر عینکم منو هیچی نمیگیره
    دوستان تمام این جریانات سر من در اومده به حدی عذاب کشیدم که الان نای نفس کشیدن هم ندارم

    خدا ازشون نگذره

  12. 9 کاربر از پست مفید عروس خوشبخت تشکرکرده اند .

    donya. (پنجشنبه 18 آذر 95), dooo (پنجشنبه 24 اسفند 96), miss seven (پنجشنبه 24 تیر 95), mohamad.reza164 (جمعه 12 آذر 95), فرشته اردیبهشت (شنبه 16 اردیبهشت 96), آخیش (پنجشنبه 24 تیر 95), باغبان (جمعه 12 آذر 95), سرشار (پنجشنبه 24 تیر 95), شیدا. (پنجشنبه 24 تیر 95)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 مرداد 01 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-9-10
    نوشته ها
    1,022
    امتیاز
    36,001
    سطح
    100
    Points: 36,001, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    5,272

    تشکرشده 2,946 در 958 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    258
    Array

    Heart

    سلام وقتتون بخیر

    من یاد گرفتم فشار روحی... استرس .. از همه بیشتر درد آوره ولی با وجود این هیچ حالی پایدار نمیمونه و میگذره حتی روز ها و لحظاتی که فکر میکنی دیگه به ته خط رسیدی ...نگران نباش و بدون تموم میشه ... من سعی کردم که خودمو بتونم کنترل کنم در شرایطی که میدونم حالمو بد میکنن.

    یاد گرفتم که مدتیه افسوس میخورم که چرا تو این سن که همه هم سن و سالانم اینقدر شاد و پر انرژی هستن من دارم به بطالت میگذرونم... نه خوب درس میخونم و نه دنبال استعداد هام مثل نقاشی رو گرفتم با اینکه میتونستم خیلی پیشرفت کنم ( خانوادم بهم میگن که تو خودت اینجوری هستی و تنهایی رو دوست داری)

    یاد گرفتم که هیچکس به اندازه ی خودم نمیتونه بهم کمک کنه و همینطور هیچکس به غیر از خودم نمیتونه موجب بدبختیم بشه.

    یاد گرفتم که وجود حتی یک دوست خوب و قابل اعتماد در زندگی چقدر میتونه نعمت بزرگی باشه... لحظه هایی میشه که بغض میکنم و واقعا نیاز به همدردی و همدلی با کسی دارم که منو بیشتر از خودم درک کنه و بفهمه ولی هیچ وقت نتونستم پیدا کنم و همیشه تنهام .

    یاد گرفتم که قضاوت نکنم و خودرأی نباشم... درک کنم آدما رو و بفهممشون ... گاهی خودمو بذارم جای اونها و ببینم واقعا اگه من بودم چجوری بودم و چه رفتاری داشتم ... همینجوری که هستن قبولشون کنم. هر انسانی نه سیاه سیاه و نه سفید سفید... خاکستری

    یاد گرفتم تا حد توانم باید تلاش کنم برای خواسته هام... تحمل پشیمونی برای اینکه اگر اینکارو میکردم الآن شاید زندگیم یجوره دیگه بود... موفق تر بودم و... خیلی سخته.
    سعی کنم کاری نکنم که بعدا پشیمونی به همراه داشته باشه.

    یاد گرفتم که در آخر خدا و خانوادست که برا آدم میمونه... قدرشون رو خیلی بدونم و اونها رو از خودم نرنجونم.

    یاد گرفتم که خوب باشم و خوب بمونم



  14. 8 کاربر از پست مفید miss seven تشکرکرده اند .

    dooo (پنجشنبه 24 اسفند 96), mohamad.reza164 (جمعه 25 تیر 95), هلیاجون (جمعه 25 تیر 95), Zahra.Tgh68 (پنجشنبه 24 تیر 95), آخیش (پنجشنبه 24 تیر 95), باغبان (جمعه 12 آذر 95), سرشار (پنجشنبه 24 تیر 95), شیدا. (پنجشنبه 24 تیر 95)

  15. #8
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,821 در 2,406 پست

    Rep Power
    0
    Array








    سلام



    در این مدت زندگیم ،،،وقتی به خاطرات سفر زندگی ام نگاه می کنم ، وقتی با اون خاطرات نجوا می کنم ،،،

    و درد و دل دیگران را در سفر و خاطرات زندگی خودشون جویا میشم ،،،، یه صدایی همیشه با منه .

    صدایی که میگه زمان در حرکته ،،، بدون پذیرفتن عذر و بهانه ای

    صدایی که میگه انسانها یکی پس از دیگری می آیند و اندکی زندگی می کنند و می رونند .

    و اینکه چرا در این مدت کوتاه زندگیمون ،،، خودمان نباشیم و برای سفر کوتاه زندگیمون ،، کوله باری فراتر از اون سفر حمل کنیم

    و اینکه چرا غصه ها و نگرانی های سالهای بعد زندگیمون را در زمان حال خرج و با اون نجوا می کنیم

    و گاهی در قالب یه انسان دیگر زندگی می کنیم ،،، و از موهبت شناخت و توانایی هایی خودمون دور می مونیم .



    شاید بتونم بگم یکی از چیزهایی که فهمیدم و تجربه کردم این باشه که : زندگی کنیم !

    شاید بعضی از ماها باید فقط زندگی کنیم !!


    یا شاید هم :


    باید زندگی کنیم ، گاه با یک گل سرخ، گاه با یک دل تنگ...

    گاه باید بروییم ، درپس این باران ،،،،گاه باید بخندیم ، برغمی بی پایان...


    شاید این تجربه برای من این جوری هضم بشه که ما آدم ها باید مسئولیت شادی و نشاط زندگی خودمان را برعهده بگیریم

    و اون را به عنوان بلوغ فکری احساسی خودمان در نظر بگیریم – و وابسته به محیط ندونیم .

    و این که سعی کنیم در این مسیر زندگی به آگاهی برسیم و شرایط زندگیمون را ( بر خلاف میل ) همیشه سخت و بد تفسیر نکنیم !

    اندکی صبر کنیم،،، شاید این شرایط نوعی آرامشی در خودش باشد.



    لذا فکر کنم در زندگی رسیدن مهم نیست ،،، رفتن مهم هست ،،،،، چون هر چی بریم رسیدیم ( توانایی های خودمون )


    و اینکه حسر ت گذشته را نخوریم و بدانیم :


    **** گر چه برگشتن ز عمر رفته نتوان داشت چشم ،،، چشم های عمرم ،، منتظر یار بماند .****





    ویرایش توسط باغبان : جمعه 12 آذر 95 در ساعت 17:59

  16. 6 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    dooo (پنجشنبه 24 اسفند 96), mohamad.reza164 (جمعه 12 آذر 95), razieh181 (شنبه 19 اسفند 96), اركیده (پنجشنبه 27 مهر 96), جوادیان (شنبه 13 آذر 95), دیده (چهارشنبه 17 آذر 95)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام بر دوستان گرامی

    من 3 تا تجربه شخصی ناب به شخصه کسب کردم که واقعا معجزه میکنه..

    اولی اینه که انسان با انتخابهاش زندگی میکنه

    دومی اینه که مکافات عمل هر جوری باشه به خود آدم برخواهد گشت و شاید خود آدم متوجه نشه

    سومی که از همه مهمتره قضاوت کردن و پیش داوریه.. یعنی هر وقت قضاوت کردم دیدم اونطوری نبوده ولی بازم درس نمیگیریم متاسفانه

    با آرزوی موفقیت برای همگی عزیزان

  18. 5 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    donya. (پنجشنبه 18 آذر 95), dooo (پنجشنبه 24 اسفند 96), فرشته اردیبهشت (شنبه 16 اردیبهشت 96), باغبان (شنبه 13 آذر 95), ستاره زیبا (شنبه 13 آذر 95)

  19. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    چند روز پیش شیشه سس شکست . همسرم تا جایی که ازش بر می آمد تمیز کرد . در این چند روز هم به صورت ایستاده زمین را طی می کشیدم.به نظرم آشپزخانه ام تمیز بود و برق می زد.

    تا اینکه امروز نشستم و زمین را کهنه می کشیدم که متوجه لکه های سس در گوشه و کنار می شدم.

    متوجه نکته ای شدم اینکه کبر و غرور و از بالا نگاه کردن موجب می شه نتونیم عیب های خودمون را ببینیم برای شناسایی عیب ها مون لازمه تواضع داشته باشیم.

  20. 7 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    dooo (پنجشنبه 24 اسفند 96), فرشته اردیبهشت (شنبه 16 اردیبهشت 96), اركیده (پنجشنبه 27 مهر 96), باغبان (جمعه 22 اردیبهشت 96), دیده (دوشنبه 25 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (جمعه 22 اردیبهشت 96), صبا_2009 (شنبه 16 اردیبهشت 96)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چطور باید از اینجایی که هستم خلاصی پیدا کنم؟
    توسط آناهیتا۲۷ در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: شنبه 23 تیر 97, 21:25
  2. بعد از دوسال عقد بودن در آستانه جدایی قرار گرفتیم
    توسط آقایاسر در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 15 مرداد 94, 11:51
  3. با شوهرم سر یه دعوایی که اول عروسی داشتیم حرفم میشه
    توسط kamr در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 27
    آخرين نوشته: دوشنبه 21 مهر 93, 00:28
  4. کار داره به جدایی میکشه، هر دو ناراحتیم.
    توسط thanks god در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 10 دی 90, 17:49
  5. آشنایی از طریق اینترنت با شخصی که از قبل می شناسمش درسته؟
    توسط farzaneh63 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 تیر 90, 16:13

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.