دوستان عزیز سلام دوباره من اومدم ایندفعه با یه حس جدید دو هفته با شوهرم قهربودم یک هفته است که با هم حرف میزنیم در حد چیزای ضروری. قهرمونم برای این بود که توی مهمونی یکی از اقواممون شرکت نکرد و من خیلی اونجا کم آوردم . اخیرا جایی که نمیخواد بیاد تا لحظه آخر چیزی نمیگه تا در خونه میزبان هم میاد اما ما رو پیاده میکنه و میگه میام اما نمیاد چند مورد اینکارو کرده که اینبار اصلا نمیخوام ببخشمش . با اینکه توی جمع خونواده ما چیزی غیر از احترام ندیده کسی بهش نگفته بالای چشت ابرو. خلاصه این یکی از مشکلاتمه همسرم به خونوادش وابسته است به قول من بچه ننه همه تنهایی و وقتهای خوشیش رو با اونا سر میکنه خیلی با خودم کلنجار رفتم تا نسبت به این خصوصیتش بی تفاوت شدم اما چند روزیه با ابنکه از اینهمه سردی توی رابطمون خسته شدم احساس میکنم دیگه نمیخوام گذشت کنم در مقابل اشتباهاتش اول ازدواج سر یه کار خوب بودم اما اینقدر اذیتم کرد که اومدم بیرون حالا بعد 5 سال یادش رفته بهم میگه برو سرکار میگه از پس مخارج بر نمیاد . خودم خیلی وقته که تصمیم به سرکار رفتن گرفتم اما کو کار ..... من خیلی کوتاه اومدم خیلی قناعت کردم با اینکه از خونواده نسبتا مرفهی بودم اما توی زندگی مشترک خیلی از عادتهامو تغییر دادم حتی برای دخترم هم در حد خیلی معمول خرج میکنیم. احتیاجات اولیه اش. اما شوهرم قدر نمیدونه هربار با یه رفتار آزاردهنده ای منو از زندگی دلسرد میکنه دلم به حال خودم میسوزه که توی اوج جوونی که باید از زندگی از باهم بودن لذت ببریم چقدر درگیر غم و غصه و قهر و دعوا شدم. حتی دیگه مادر خوبی هم نمیتونم باشم از بس که ذهنم آشفته است نمیدونم از کجا شروع کنم فقط میدونم که میخوام عین شوهرم غد و لجباز باشم . شوهرم وقتی با هم خوبیم رفتارای بدش خیلی کمترن اما همیشه من گذشت کردم که رابطمون خوب شده و اینکه در کل بعضی خصوصیات توی خونش هستن که من نمیتونم کاریش بکنم مثل وابستگی به خونوادش ،غرور بیش از حدش،دست و دلباز نبودنش و ....
دوستان خواهش میکنم راهنماییم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)