به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آذر 95 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1395-3-06
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    64
    سطح
    1
    Points: 64, Level: 1
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مادر شوهرم میخواد دخترمو به خودش وابسته کنه،نمیدونم چکار کنم؟!

    سلام به همه دوستان،
    من حدود دو سال هست که با این مشکل درگیرم و الان میخوام از راهنماییهای شما استفاده کنم.
    خانواده همسر من دختر نداشتن و به همین خاطر وقتی معلوم شد فرزند ما دختره، خیلی خیلی خوشحال شدن. تا قبل ازون بارها گفته بودن من جای دختر نداشته شون هستم ولی شبی که جنسیت بچه ما معلوم شد مادر شوهرم گفت مینو عروسه و این بچه ای که داره میاد دختر منه. تو دوران حاملگی من واقعا دعا کردم بچه مون شبیه همسرم باشه تا حسااابی خوشحال بشه، با خودم میگفتم مگه اگر شبیه من بشه چه چیز خاصی اتفاق میفته، خب شبیه همسرم باشه که اون خوشحالتر بشه. ولی متاسفانه به دلیل شباهت خیلی زیاد همسرم و مادرش، درواقع بچه ما شبیه مادر شوهرم شد و اون هم که عمری در آرزوی دختر داشتن بود، از همون روز اول تو بیمارستان با حالتی حق به جانب تمام ویژگیهای دخترم رو به خودش نسبت میداد.متاسفانه وقتی دخترم 6 ماهه بود مجبور شدم بخاطر درسم هفته ای سه چهار روز بذارمش پیش مادرم و مادر شوهرم و به شهرستان برم. تو این مدت زمانی که دخترم خونه مادر شوهرم بود چون مادر شوهرم کار دیگه ای نداشت، تمام مدت با بچه بازی میکرد و مدام هم اونو تو بغلش میگرفت تا حدیکه زمانی هم که من اونجا بودم دخترم اصلا حاضر نبود حتی برای تعویض پوشکش بیاد بغل من و چیزی که در این بین منو آزار میداد خوشحالی مفرط مادر شوهرم از این وضعیت بود که سعی در پنهان کردن اون هم نداشت. هر بار که اونجا بودیم مادر شوهرم حتما یکی از ویژگیهای دخترم رو به همسرم یا خودش نسبت میداد و من هم که کلا هیچکاره بودم، یعنی علنا جوری برخورد میکرد که انگار مادر دختر من اونه و همسرم هم پدرشه. اقوام همسرم هم هربار که من و دخترمو میدیدن حتماااا ابراز میکردن که چقدر شبیه همسرمه و من هییییچ نقشی در وجود این بچه نداشتم. هنوز هم این وضعیت ادامه داره با این تفاوت که با بزرگتر شدن دخترم و بلند شدن موهاش حالا چهره ش شبیه مادر شوهرم شده و دیگه کسی نمیگه شبیه باباشه و همه میگن شبیه مادر شوهرمه. بعد از تموم شدن اون ترم، تابستون با خانواده همسرم مسافرت رفتیم. تو مسافرت حس مادری افراطی مادر شوهرم نسبت به دخترم واقعا برام غیرقابل تحمل شد، جوری بود که بچه رو از زیر چادر من میگرفت میبرد زیر چادر خودش که سرما نخوره، یا زمانی که تازه اولین ماما گفتن های دخترم بود زودتر از من میدوید جوابشو میداد، و تا یه لحظه دخترم بغل بقیه بود سریع خودشو میرسوند جلوی چشم دخترم تا باز بره تو بغل اون. من از یه زمانی دیگه نتونستم تحمل کنم و اصلا اجازه ندادم دخترمو تو بغلش بگیره، حتی اگه از بقیه هم میگرفتش اینقدر با عصبانیت بهش زل میزدم که بده به یکی دیگه. همون روزا تولد من بود و با اینکه اصلا رسم تولد گرفتن ندارن، مادر شوهر و پدر شوهرم هم شیرینی برام گرفتن و هم کادوی تولد. اون موقع دخترم یکساله بود و من یک سال بود که بخاطر بزرگتر بودن مادر شوهرم، محبتهایی که در حق ما کرده بود، رضای خدا و دلایل اینچنینی رفتارشو تحمل کرده بودم. اون هم با اینکه بارها ناراحتی منو تو چهره م میدید ولی باز هم دخترمو حسابی به خودش میچسبوند. از مسافرت که برگشتیم من تمام انرژیمو برای دخترم گذاشتم و اون خیلی وابسته به من شد. بعد یه مدت که مادر شوهرم این حالت دخترمو دید با یه لحن تحقیرآمیزی برداشت گفت تو که مامانی نبودی! انگار من حتی لیاقتش رو هم ندارم دخترم دنبالم باشه.
    از همون زمان تا حالا همینطور کجدار و مریز رابطه ما ادامه داشته، من باهاشون سرسنگین بودم و مادر شوهرم هم زمانیکه حوصله داشته مرتب به دختر من، "دختر گلم، دخترم ، مامان" میگه وقتایی هم حوصله نداشته یکبار هم از این عبارتها استفاده نکرده که معلومه استفاده ش از این عبارات کاملا عمدیه.
    متاسفانه حدود دو ماه پیش پدر شوهرم فوت کرد و مادر شوهرم قراره بیاد طبقه پایین ساختمون ما ساکن بشه. حالا مادر شوهرم هیچ کسی جز بچه هاش و نوه ش رو نداره. تو مراسم عزا هم میشنیدم که چقدر همه میگفتن دخترم شبیه مادرشوهرمه و مادر شوهرم هم گفته بود این بچه همه دنیای منه. حالا نگرانی من اینه که مادر شوهرم حتما میخواد دخترم مدام بره پایین پیشش باشه و اگر من بخوام مانع بشم تو خانواده همسرم وجهه خیلی بدی پیدا میکنم چون الان همه حس میکنن حسااابی باید تنهایی مادر شوهرمو پر کنن و در خدمتش باشن. اگر هم بذارم دخترم بره، حتما به مرور زمان وابستگی عمیقی ایجاد میشه که من در این بین کم کم حذف میشم و دخترم ممکنه چن سال دیگه تمام حرف دلشو به مادر شوهرم بگه و اون طبق نظرات خودش راهنمای مشکلات دخترم بشه یا اینکه بیاد به من بگه که من دوست ندارم مشکلات دخترمو از زبون مادر شوهرم بشنوم و حتی در کنار اون ،وابستگی دخترم به مادر شوهرم دوباره دست مایه ای برای تحقیر من توسط مادر شوهرم بشه.
    مادر شوهرم تنها دلمشغولیش پدر شوهرم بود و حالا که اون نیست یک زن کاملا بیکاره. سه تا پسر دیگه داره که هرکدوم تو شهر دیگه ای مشغولن و فقط من و همسرم اینجا هستیم. الان که از فوت پدر شوهرم فاصله گرفته، کم کم توجهش بیشتر معطوف به دخترم شده، هربار که اونجا میریم بیشتر خودشو به دخترم نزدیک میکنه. مدام هم به پاش اشاره میکنه که دخترم بره رو پاش بشینه. ولی بخاطر اینکه من باهاش سرسنگینم هنوز خیلی جدی وارد عمل نشده. ولی هربار داره نزدیکتر میشه. اگر هم یه کم جلوتر بیاد و دخترم به سمتش بره، اینقدر یک ریز با بچه حرف میزنه که اصلا اجازه نمیده بچه ازش فاصله بگیره. از تابستون تا الان من تا جاییک تونستم نذاشتم مادر شوهرم به دخترم خوراکی بده که این جنبه وابستگی از بین بره،مدام هم تا دخترم میخواد بغلش میکنم.
    یک روز هم که باز مادر شوهرم برداشت گفت دخترم فلان ویژگیش به اون رفته، علنا گفتم که "هربار که اینجا میایم یا یه شما رفته یا پدرش" که معلوم بود چقددددر از این حرفش عذاب وجدان گرفته و دیگه بعد از اون شباهتهای دخترم به من رو مدام به زبون میاره که گاهی اوقات هم معلومه چقدر الکی داره میگه که سر منو شیره بماله. مساله حرفهای اطرافیانه که مدام شباهت دخترم به مادر شوهرم رو متذکر میشن و به وضوح میبینم که بعد از این اظهار نظرها چقدر حس مالکیت مادر شوهرم نسبت به دخترم زیاد میشه.
    کلی توسل کردم و دعا خوندم که قضیه جوری پیش نره که حقی از مادر شوهرم به گردن من بمونه. بچه وسیله آزمایش خداست و این چهار صباح زندگی هم میگذره ولی متاسفانه رفتارهای مادر شوهرم اینقدددر برای من سنگین بوده و فشار عصبی بهم وارد کرده که همون اوایل تولد دخترم اعصاب دستم مشکل اساسی پیدا کرد و بخاطر قرصهایی که دکتر داد نتونستم دیگه به دخترم شیر بدم و از بعد مسافرت پارسال هم که این جریانات پیش اومد 12 کیلو لاغر شدم که هرکس منو میبینه تعجب میکنه. وقتی به دلم رجوع میکنم میبینم که با اینکه مادر شوهرم میخواد وارد یکی از شخصیترین جریمهای زندگی من یعنی حریم مادریم بشه؛ میتونم دوباره خودمو راضی کنم و رابطه خوب قبلی رو در پیش بگیرم ولی میترسم که دخترم به مادر شوهرم بیش از حد وابسته بشه، اون وقت چکار کنم؟! دل دخترم که دیگه دست من نیست و این وضعیت تنهایی مادر شوهرم هم کار یکی دو روز نیست.همه ش حس میکنم یکی میخواد دخترمو از من بگیره و اصلا آسایش فکری و روحی ندارم...

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 95 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1395-2-30
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    605
    سطح
    12
    Points: 605, Level: 12
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به جنبه های خوبش هم فکر کردی؟اینکه میتونی ازش کمک بگیری تا کمتر خسته بشی تو بچه داری؟به حرف هاش توجه نکن.چقدر مگه مهمه که بچه ت شبیه اون باشه؟به قول خودت فرقی نداره.بذار اونم کمی مادربزرگی بکنه اما زیاد به دخترت نزدیک نباشه.یا باهاش برو پائین که هم خودت باشی هم مادرشوهرت،یا که اصن بچه رو تنها نفرست پیشش.به بهانه های مختلف میشه دورش کنی بچه رو.مثلا بگی مامان جون خسته میشه تو همش تو بغلش باشی.یا انقدر وسیله سرگرمی برا بچه ت جور کنی که اون اصن خودش نخواد بره پیش مادربزرگش.یکم که بزرگتر بشه می تونی بیشتر رو بچه ت کار کنی که نذاری بره یا اصن خودش نخواد که بره.خوشبختانه بچه های الان انقدر باهوشن که حرفتو زود می فهمن.

  3. کاربر روبرو از پست مفید بر باد رفته تشکرکرده است .

    یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    خب چندتا بچه بیار، هم کمکت میکنه بزرگشون کنی ، هم دیگه اینقدر حساس نیستی، اون پیره و بچه ها بزرگ که میشن میخوان پز یه مامان جوون رو بدهند، خودتم میدونی که حساسیت بی مورد داری

  5. کاربر روبرو از پست مفید آخیش تشکرکرده است .

    یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-10-26
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    15,299
    سطح
    79
    Points: 15,299, Level: 79
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 91.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    526

    تشکرشده 1,129 در 328 پست

    Rep Power
    101
    Array
    سلام مینو جان

    پیشاپیش از رک بودن حرفام معذرت میخوام

    من وقتی رابطه شما و مادرشوهرت رو تصور کردم واقعا ازت ترسیدم، مخصوصا اونجایی که گفتی انقد با عصبانیت بهش زل زدم تا بچه رو بده به یکی دیگه یا گفتم چرا فقط میگین بچه به شما یا پدرش رفته؟


    نمیخوام نصیحتت کنم چون من مجردم و شایستگی نصیحت به شما که تجربه ات از من بیشتره رو ندارم ولی همیشه به دوستام که هرازگاهی خیلی تند جواب مادرشوهرشون رو میدن اینه که چند لحظه تصور کن این خانم مادرخودته و زنداداشت داره این طوری باهاش رفتار میکنه چه حسی بهت دست میده؟حداقل به خاطر حرمت سن بالای مادرشوهر بهتره احترامش رو نگه داریم حتی اگه اون مادرشوهر، خبیث ترین مادرشوهر دنیا هم باشه.


    به نظرت زیاد حساس نیستی؟خونه دار هستی احتمالا؟با عرض معذرت از تمام خانمهای خونه دار ولی باید عرض کنم که اکثر این حساسیت های بی مورد در مورد رفتار مادر شوهر و خواهر شوهرو... تو خانمهای خونه دار اتفاق میفته و اونم به خاطر آزاد بودن وقتشون و فرصت کافی داشتن برای این جور حرفاست.



    به خانمهای خونه دار توصیه میکنم حتما یه باشگاهی کلاسی جایی برن تا هم وقتشون به بطالت نگذره و هم تبدیل به یه خانم خیلی حساس نشن و همیشه لیدی وار رفتار کنن.



    اما در مورد شباهت بچه ات به مادرشوهرت که حساسیتت کاملا بی مورد هستش.این دیگه دست من و شما نیست که بچمون شبیه کی باشه و فقط ژنتیک و ترکیب کروموزومها توش نقش داشته.برادرزاده من با اینکه پسره ولی چشم و ابروهاش خیلی شبیه منه، اینو هر کی هم میبینه به زنداداشم میگه، منم به شوخی به زنداداشم میگم میدونی بزرگترین ضدحال برای یه مادر چیه؟اینه که بعد از نه ماه تحمل دوره بارداری ببینه بچه اش شبیه عمشه.


    در مورد وابستگی بچه ات به مادرشوهرت:شما که داری از الآن پیش بینی می کنی که وای ممکنه دخترم بعدا حرفاشو به من نگه و به مادرشوهرم بگه و...از کجا مطمئنی مادرشوهرت تا اون زمان زنده هستش بنده خدا؟بذار تو این مدتی که پیش شماست لذت مادربزرگ بودن رو بچشه مخصوصا اینکه همسرش هم تازه فوت کرده و بقیه بچه هاش هم پیشش نیستن.



    شما میتونی از سه سالگی، بچه ات رو بذاری مهدکودک تا هم به اجتماعی تر شدنش کمک کنه و هم تایم کمتری رو پیش مادربزرگش می مونه. بعدا هم که میره مدرسه و وقتش رو بیشتر با دوستاش و مدرسه میگذرونه.



    پیشنهاد میکنم با یه سری حرفا و نگاههای غضب آلود که خودت در موردشون نوشتی تبدیل به عروس بده داستان نشی طوریکه همه پشت سرت بگن ببین چه عروس بدیه با مادرشوهرش چجوری رفتار میکنه(ما ترکها این جور مواقع میگیم واه واه چه عروس یامانی)،مخصوصا سعی کن این جور نگاهها و رفتارهارو پیش همسرت نداشته باشی که آقایون شدیدا بهش حساسن و باعث میشه خانم کم کم از چشم همسرش بیفته.



    شما یه مادری.میتونی با محبت مادری و سیاست های خانمانه ات طوری واسه دخترت برنامه ریزی کنی که مثلا تو 24 ساعت ،بیشتر وقتش رو با شما بگذرونه.باهاش بازیهای دو نفره انجام بدین.با هم کتاب داستان ورق بزنید و واسش داستان تعریف کنید.سیدی های کارتونی واسش تهیه کنید و شعرهاشو واسش بخونید و بزرگتر که شد کمکش کنید این شعرهارو حفظ کنه و... و در طول 24 ساعت مثلا یکی دوساعت هم بزاری با مادربزرگش باشه.

    میتونی از تجربه مادرشوهرت در مورد بچه داری استفاده کنی تا ایشونم تو این سن و سال احساس مفید بودن بهش دست بده.


    واسه چند لحظه خودت رو جای مادرشوهرت بذار(دقیقا با همین شرایطی که داره) ببین دوست داری عروست چجوری رفتار کنه باهات؟

    سعی کن عروس خوبه داستان باشی مینو جان
    ویرایش توسط آی تک : جمعه 07 خرداد 95 در ساعت 17:58

  7. 3 کاربر از پست مفید آی تک تشکرکرده اند .

    یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95), بالهای صداقت (شنبه 08 خرداد 95), شیدا. (یکشنبه 09 خرداد 95)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 05 آذر 95 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1394-11-12
    نوشته ها
    98
    امتیاز
    1,231
    سطح
    19
    Points: 1,231, Level: 19
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 58 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    متاسفانه سياست ندارين و زيرك نيستين
    از اين فرصت استفده كن و برعكس رفتار الانت انجام بده
    سياست زنانه اين نيست جبه مقابل باشي اب بريز تو اسياب مادر شوهرتون و خودت رو عزيز كرامي كن بيش همه حرفاي اونا تكرار كن كه اره اينجور اونجور

  9. کاربر روبرو از پست مفید mohanad28 تشکرکرده است .

    یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95)

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    عزیزم منم یک مادرم و اتفاقا دو تا بچه های من هم شبیه خانواده شوهر هستند و اتفاقا قبل به دنیا آمدنشون مدام می گفتند ان شالله بچه هات شبیه ما بشوند :)) و الانم همشون میگن چقدر شبیه حودمان هستند.

    چقدر خوبه که شبیه اونا باشند چون اینطوری به واسطه بچت شما هم پیششون عزیز میشوی.

    نظر من بعد از خوندن نوشته هایت این بود که یک مادر هستید با احساس مالکیت نسبت به دخترتون و نمی خواهید ملکتون را در اختیار مادر شوهر قرار دهید. اما بچه آدم ملک آدم نیست. یک بنده خداست که مدتی قراره تحت سرپرستی و تربیت و حمایت شما باشه. و چه خوبه که یک کمک کار هم دارید که هر وقت از بچه داری خسته شدید و یا نیاز داشتید زن و شوهر با هم تنها باشید و یا نیاز به رفتن به جایی داشتید که نمی شد بچه رو برد بچه رو میدید به مادر شوهر گرامی .

    وابستگی بچه به هیچکس خوب نیست حتی به مادرش. اما این خوبه که بچه دلبسته خانه باشه یعنی در خانه آرامش داشته باشه و به اندازه کافی محبت و نوازش ببینه که گویا در خانه شما رقابت هست بر سر محبت کردن.

    در مورد تربیت هم سعی کنید زمانی که پیش خودتونه روش تربیتی درستی رو در پیش بگیرید و زمانهایی هم که پیش مادرشوهرتون هست ازشون بخواهید در مورد مسائل تربیتی با شما هماهنگ باشند تا بچه دچار دوگانگی نشود. همین.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  11. 3 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95), شیدا. (یکشنبه 09 خرداد 95), صبا_2009 (جمعه 07 خرداد 95)

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 تیر 99 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-08
    نوشته ها
    271
    امتیاز
    10,375
    سطح
    67
    Points: 10,375, Level: 67
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience Points
    تشکرها
    852

    تشکرشده 554 در 206 پست

    Rep Power
    47
    Array
    کاری که مادرشوهرتون انجام میده برای بچه هم خوب نیست و آسیب زا هست. مادر همسرتون بلاخره از یک نسل قبل هستند و خوب نیست که دخترتون با یک نسل قبل بزرگ بشه. من موافق توصیه این دوستان نیستم که گفتند طوری نیست و بذارید دخترتون رو مادرشوهرتون بزرگ کنه.
    باید بتونید تعادل رو حفظ کنید. یعنی شما شخص اول دخترتون باشید ، اما زیاد هم دخترتون رو از مادرشوهرتون قایم نکنید که دلخوری و کدورت پیش بیاد.
    توی این موقعیت شما حتما به کمک و حمایت همسرتون نیاز دارید. نمی دونم ایشون چقدر با شما موافق هستند یا اینکه حق رو به مادرشون میدن. اگر با شما موافق هستند که ازش بخواید با مادرشون صحبت کنن که ایشون کمی مراعات کنن. اگر هم همسرتون با شما موافق نیست، اطلاعاتتون رو درباره این مسئله ببرید بالا که اگر فرزند توسط پدربزرگ و مادربزرگش رشد کنه چه آسیب هایی داره و این اطلاعات رو به همسرتون انتقال بدید.
    امیدوارم موفق باشید
    ==============================================

    الان مطلب علمی پیدا کردم که خیلی تربیت فرزند توسط پدر و مادربزرگش رو بد و آسیب زا دونسته که خیلی هم شبیه به وضعیت شماست. یه قستش رو کپی می کنم بقیه شو از لینکش خودتون بخونید:

    کودکان به یک یا گاهی دو نفر از بزرگسالان اطراف خود دلبسته می شوند. معمولاً این فرد مادر است. دلبستگی و نوع رفتار فردی که کودک به او دلبسته می شود تا آخر عمر روی زندگی کودک موثر خواهد بود. کودک که به فردی دلبسته می شود که همیشه هست، هر وقت اعلام نیاز می کنند به نیازش پاسخ می دهد، از او مراقبت می کند و به او احساس امنیت می دهد، پذیرا و گرم است و به او می فهماند که در هر شرایطی، بدون هیچ قید و شرطی او را دوست دارد، حتی اگر رفتار او را نپذیرد، یاد می گیرد که دوست داشته شدن می تواند بدون شرط باشد. احساس امنیت می کند و در رابطه های مهم دوران بزرگسالی خود نیز این احساس امنیت را خواهد داشت و طبیعتاً زندگی شادتری تجربه خواهد کرد.اما کودکانی که مراقب ثابتی ندارند، با روش های مختلفی با رفتار آنها برخورد می شود و یا احساس پذیرفته بودن در هر شرایطی را تجربه نمی کنند چنین احساس امنیتی ندارند. آنها فکر می کنند تنها در شرایط خاصی مقبول و دوست داشتنی خواهند بود،. به همین دلیل هم شروع به رفتارهایی برای حفاظت از خود در برابر این دنیای ناامن می کنند. این کودکان در بزرگسالی و به خصوص در روابط نزدیک خود، مشکلات زیادی خواهند داشت.بهترین حالت این است که کودک به خصوص در دو سال اول با مادرش باشد که بتواند به او دلبسته شود. البته رفتار مادر در ایجاد دلبستگی خوب و سالم و امن بسیار موثر خواهد بود. تنها حضور مادر به این معنا نیست که دیگر مشکلی وجود ندارد. اما قطعاً دائم تغییر دادن شیوه ی زندگی کودک، به خصوص در سال های اول، باعث آزار او خواهد شد. پس اگر هم ناچارید او را نزد کسی بگذارید، سعی کنید همیشه یک فرد ثابت باشد. همچنین، اگر می خواهید مادربزرگش از او در مواقعی که نیستید نگهداری کند، از همان ابتدا تقسیم بندی زمانی مشخصی داشته باشید تا برای کودک قابل پیش بینی باشد.


    لینک منبع:
    سپردن کودکان به مادربزرگ ها و پدربزرگ ها؛ خوب یا بد؟-پرشین پرشیا
    ویرایش توسط بابک 1369 : جمعه 07 خرداد 95 در ساعت 23:59

  13. کاربر روبرو از پست مفید بابک 1369 تشکرکرده است .

    یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95)

  14. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 14:02]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,783
    سطح
    71
    Points: 11,783, Level: 71
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 267
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    من خودم مادرم و برام خیلی دردناکه این مسئله
    چون بی نهایت به پسرم وابسته ام
    درکت می کنم خیلی سخته
    منم وقتی پسرم به دنیا اومد همش مادرشوهرم به بغلش میگرفت و یه نفس می گفت پسرمنه پسر منه (فک میکردی مسابقه زو ...) و مدام میگفت نوه مال خانواده شوهر و...
    از همین الان برای رفت و آمد فرزندت حدود در نظر بگیر
    تو خونه سرگرمش کن و بزرگتر که شد بفرستش مهدو...
    باهاش مثل یه بچه بازی کن
    من خودم روزی نیم ساعت با پسرم فوتبال بازی می کنم ،هر شب براش کتاب می خونم
    بعد کشتی میگیریم و یا آب بازی می کنیم (اونم تو فرجه امتحانات ارشد )

    بچه به کسی پناه میبره که بیشتر بهش اهمیت بده و کودکانه باهاش برخورد کنه

  15. کاربر روبرو از پست مفید حیاط خلوت تشکرکرده است .

    یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95)

  16. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 تیر 95 [ 13:22]
    تاریخ عضویت
    1388-9-08
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    5,095
    سطح
    45
    Points: 5,095, Level: 45
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 57 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کاملا شمارو درک می کنم. این یه حس مادرانه هست و اصلا حس مالکیتی در کار نیست. افرادی که اینجا به شما انتقاد کردند فکر می کنم هنوز حس مادرانه رو تجربه نکردند. متاسفانه کار مادرشوهرتون اصلا درست نیست اینکه تعمدا یه بچه رو بیشتر از پدر و مادر به خودمون وابسته کنیم حتی اگر در کسوت پدربزرگ و مادربزرگ باشیم، آسیب زا عمل کردیم.
    وابستگی به هر فردی غیر از پدر و مادر(در صورت وجود یک خانواده منسجم و پدر و مادر سالم و نرمال) 2دلیل عمده داره اول اینکه ابراز محبت افراطی و بی حد و حصر و دوم انجام دادن هر کاری بدون ممانعت. که هر دوی اینها مشکل درست می کنند.
    از همه مهمتر اینکه شما با وجود مادرشوهر احساس ناکامی در تربیت و بزرگ کردن فرزندتون پیدا می کنید.
    این از طرح مشکل و اما راه حل:
    غیر انسانی که مادرشوهرتون رو از دیدار نوه محروم کنید ولی باید مطابق اصول شما رفتار بشه. مثلا رفتن بچه به تنهایی پیش مادربزرگ رو محدود کنید. خودتون همراهیش کنید و باهم برید پیش مادرشوهر...اینطوری شما هم میتونید بهشون سر بزنید و اگه کاری هست انجام بدید. مادر شوهرتون هم از وجود نوه بهره می بره. مثلا شبها همه با هم برید طبقه بالا و چندساعت دور هم باشید.
    از سه سالگی هم دخترتون رو پیش همسالانش ببرید تا رفتار با گروه همسالان رو یاد بگیره.

  17. کاربر روبرو از پست مفید lonely10 تشکرکرده است .

    یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95)

  18. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1391-12-20
    نوشته ها
    343
    امتیاز
    5,466
    سطح
    47
    Points: 5,466, Level: 47
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    59

    تشکرشده 378 در 207 پست

    Rep Power
    53
    Array
    خانم عزيز خيلي داري خودتو اذيت ميكني
    من خودم يه همكار دارم كه شرايطش مثل شرايط شماست.
    ولي اينو بدون اون مادر واقعيشو ميشناسه الانم بچس هركسي بيشتر بهش محبت بكنه بيشتر سمت اون ميره. ولي اوني كه به دنيا اوردش جاش براش محفوظه .
    خيلي داري به خودت فشار مياري خيلي اعصابتو خورد مي كني
    والله كاشكي مادر شوهرتو مادر شوهرمن بود
    من جرات دارم چپ چپ نگاش كنم يا اخم كنم؟ خيلي زن خوبيه. نگاه زندگي بقيه بكن تو همين سايت. چه به سرشون ميارن؟‌از دعا و جاد وبگير يا فحش و بد وبيراه و دو بهم زني.
    يه موردديگه هم بهت بگم دقيقا زن عموي شوهرمم نسبت به نوه ش همينطوي بود. چون پسر نداشت ولي الان دختره با مادرش صميمي تره. ولي شما از كمكش استفاده كن ولي ارتباطت هم با بچت عالي بزار.

  19. 2 کاربر از پست مفید paria_22 تشکرکرده اند .

    یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95), بالهای صداقت (شنبه 08 خرداد 95)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.