سلام خدمت همه دوستان
من دو ساله که ازدواج کردم و همیشه توی ذهن خودم فکر میکردم با مادرشوهرم خیلی خوبیم و هیچ مشکلی نیس.ما طبقه بالا خونه مادرشوهرم زندگی میکردیم اول ازدواجمون تا یک سال و نیم، الان تقریبا شش ماه که جدا شدیم.من واقعا دوسشون داشتم و مثل مامان خودم باهاشون رفتار میکردم هرکاری داشت سعی میکردم در حد توانم کمکش کنم هرغذایی درست میکردم واسه اوناهم میبردم و ...
یه بار سر یه قضیه برگشت با خنده بهم گفت سعی کنین همه جا برین عروس فلانی هجده سالشه همش با مادرشوهرش میره اینور و اونور همه مراسم و تعزیه ها رو میره!!خیلی جا خوردم آخه من کلا زیاد به این جور جاها که آدم ناراحت میشه علاقه ندارم ولی بازم در حد توانم باهاش میرفتم !
حالا یه قضیه دیگه:وقتی عقد بودم پدرشوهرم گفت میخواین بهتون پول بدیم خونه رهن کنین یا همون پول رو خرج طبقه بالا کنیم یه دستی به سر و روش بکشیم ما هم گفتیم میایم بالا اونا هم بالا رو تعمیر کردن بعد یه سال و نیم شوهرم گفت ازین جا بریم گفت مامان بابام خیلی ازم توقعشون زیاده میگن چرا هر روز نمیای خونه ما!گفت دوری و دوستی منم قبول کردم و رفیتم قبلش هم واسشون توضیح دادیم که ما داریم میریم چون اینجا پول پس انداز نمیکنیم،ولی بعد از رفتنمون مادرشوهرم باهامون سرسنگین شد محل نمیداد چند بارم گفت ما الکی انقد واستون خرج کردیم !تا سه هفته نیومد خونه جدیدمون!
چند وقت پیش شوهرم با خواهرش سر یه قضیه اس ام اسی بحث کردن،خواهرش هجده سالشه،یه روز مادرشوهرم به شوهرم گفته خواهرت گفته من میدونم این حرفا رو محبوبه به محمد یاد میده!مادرشوهرمم برگشته گفته اره من میدونم شما ازین خونه رفتین چوم محبوبه با خواهرت مشکل داشته!فک کنین!من همیشه واسه خواهرشوهرم مث خواهر بودم تو همه کارا کمکش کردم!
حالا بگین من باید رفتارم رو باهاشون عوض کنم یا مث قبل باشم؟!
- - - Updated - - -
اینو فراموش کردم بگم من همیشه تو ظرف شستن کمک میکردم ولی یه بار شوهرم گفت دوست ندارم تو ظرف میشوری خواهرم میشینه میگه من دستام خراب میشه واسه همون چند شب پیش که اونجا بودیم ظرفا رو نشستم بعدا مادرشوهرم به شوهرم گفته چرا محبوبه اون شب ظرفا رو نشسته؟!!!!!!معلومه با ما مشکل داره زنت!!!!!جلب اینجاس حتی یه بار به دختر خودش نمیگه ظرفا رو بشور!
من با اینا چیکار کنم ؟؟؟!!!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)