سلام و خداقوت به همگی حدود 2 سال پیش با یکی از هم کلاسهای دانشگاه آشنا شدم از نجابت و ایمان و صداقت این فرد به دلم نشست.آن مدتی که در شبکه فیس بوک عضو بودم ایشان هم عضو بودند با هم چت می کردیم منم هوای این دختر خیلی داشتم برای پایان نامه اش مطلب تهیه میکردم و کارهای دیگه در زمینه درس. بعد از حدود یک سال احساس کردم به همدیگر وابسته شدیم.یک روز حرفی زد به دلم بد نشست گفتش که من که قیافه ندارم و هر موقعه که من از ایشون تعریف میکردم (از نظر درسی) ایشون می گفت اون طوری که شما فکر میکنید من نیستم.آخرین باری که ملاقات حضوری داشتم با ایشان در دانشگاه برای دریافت کتاب هاای که به ایشان امانت داده بودم یه چیزی از ذهنم گذاشت اونم این بود: میخوای با این ازدواج کنی اینکه قیافه نداره. چند ماه بعد از این ملاقات. من بدون خداحافظی از ایشان اکانت را پا کردم(البته یک اکانت دیگه داشتم) و فهمیدن ناراحت شدند دلیلم این بود البته به گفته خودش که میگه قیافی نداره و شاید دیگه کسی نباشد او را دوست داشته باشد به من رو آورده نه به خاطر خودم.البته من این حرف به ایشان را نزدم(گناه داره خوب) ودلیل دیگر عدم شناخت خانواده( بگم دوسش دارم پس فردا خانواده ها مون راضی نباشند دیگر بدتر میشه) از موقعی که این حرفو زده که قیافه نداره منم دیده بدی پیدا کردم خوب میگم این فرد اعتماد به نفس نداره من برای چی با همچین آدمی وصلت کنم.در ضمن ایشان در خانواده پر جمعیت بزرگ شدن (2 تا خواهر + یک برادر) ولی من کم جمعیت.احساس می کنم شاید غلط باشه این حرف،با این گرونی وبا این شرایط ادواج با چنین فردی یه مهمونی میخوای بدی کل هزینه داره .این افکاری هست که در ذهنم عبور میکنه و من را به شدت اذیت میکنه از طرفی دوسش دارم ولی با این افکار چه کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)