سلام.
کسایی که پست قبلیمو خونده باشن تاحدودی میدونن مسکلم چیه.اما روز به روز دارم بدتر میشم.خیلی وقت بود که موضوع دوست دختر قبلی شوهرمو یادم رفته بود تا همون دو ماه پیش که دیدم درباره ی اون سرچ کرده.اینو بگم که مطمن مطمئن م که باهاش هیچ و هیچ ارتباطی نداره.اما شک دارم که به فکرشه .همش تو ذهنم میاد که اون قبلا باهاش بوده.بااون بیرون رفته.خاطره داره پس همیشه به فکرشه.دیشب خودم بااینکه میدونستم اشتباهه اما حرف اونو پیس کشیدم و حرف های همیشگیم که اونو میخواستی و وقتی نامزدم.بودیم عاشقش بودی و...
بعد واسه اولین بار سوالی پرسیدم که تاحالا اصن خودمم بش فک نکرده بودم.نمیدونم چراهمچون حرفی زدم.
گفتم رابطتون تاکجا پیس رفته بود.گفت به خدا هیچی.مافقط بیرون میرفتیم.گفتم دروغ میگی وقتی بهم دست زد داد زدم که دستی که به اون زدی به من نزن.گفتما رابطمون سالم بود چون هم من ادم دریتی بودم هم اون.اینو که شنیدم به هم ریختم.گفتم اون هیچ وقت دختر سالمی نبوده وقتی از تو شماره گرفته و بعد 3سال دوستی ولت کرده رفته بایکی دیگه.گفتم تو جلوی من نشستی از اون تعریف میکنی.مثل اوایل نامزدیمونکه یبار گفتی مثل اون باش برام و جاشو واسم پرکن.دیگم حرفی نزدیم.دیشبم جداازش خوابیدم و هنوز قهریم.خسته شدم.من خیلی سخت تونسته بودم اون دخترو فراموش کنم اما از دوماه پیش بتز فکرش مثل خوره به جونم افتاده.
علاقه مندی ها (Bookmarks)