سلام عرض میکنم خدمت تمامی دوستان و مشاورین محترم تالار همدردی
من 31 سال دارم و همسرم 29 سال، 8 سال ازدواج کردیم و 2 سال هم نامزد بودیم، و یک پسر 7 ساله هم داریم
همسرم از اقوامم هستن، ایشون عاشق من بودن و من هم ایشون رو دوست داشتم، عاشق نبودم در حد ایشون ولی دوستش داشتم، در طول این 8 سال درگیری های لفظی و قهر کردن ها که توی هر خانواده ممکن اتفاق بیفته ، ما هم داشتیم ، خانومم یک فرد خیلی اجتماعی و سر زنده است ولی من به اندازه اون اجتماعی و ... نیستم ، ولی گوشه گیر و منزوی هم نیستم
اعتقادات دینی خانومم خیلی زیاد بود، نماز اول وقت، دعاها و تعقیبات بعد نماز ،قرآن و ....
مشکلی که من داشتم در طول این چند سال، رفیق بازی ، توجه نکردن به خانواده و همسرم و زودرنجی
دو ماه پیش ، خانومم ازم خواست براش یک گوشی مدل بالا بگیرم، تا بتواند از طریق برنامه های اجتماعی با خانواده و فامیل صحبت کند
من طبق خواسته خانومم براش یک گوشی تهیه کردم و برنامه های اجتماعی رو هم براش نصب کردم،
همسرم خیلی سرش تو گوشی بود، و کم کم شب ها که من از خواب بیدار میشدم ، میدیم که تا نیمه های شب یا حتی تا صبح مشغول چت کردن است، کم کم بهش مشکوک شدم، با یک روشی تونستم ، از طریق گوشی خودم به برنامه های اجتماعی ایشون دسترسی پیدا کنم، یک شب که مشغول چت کردن بود با یکی از همسایه های قدیمیشون ، احساس کردم این چت مربوط به دو زن نیست، فهمیدم که برادر دوست خانومم از گوشی خواهرش با همسرم صحبت میکنه، و به ایشون ابراز علاقه میکنه، منتظر یک جواب دندان شکن از سوی خانومم به اون پسر بودم، اما متاسفانه اینطور نشد و همسرم ازش می پرسید ، چطور عاشقش شده و اون که سنش نسبت به خانومم خیلی کمه، چطور این حس رو پیدا کرده بهش و اینجور صحبت ها .
عصبانی شدم و رفتم به سمت خانومم و خواستم گوشی رو از دستش بگیرم که نداد و گفت مشکلت چیه، گفتم من تمام صحبت های تو و این پسره رو دیدم، نیاز نیست چیزی رو قایم کنی، سیم کارتشو شکست و خواست خودکشی بکنه، ولی به هر طریقی بود جلوشو گرفتم و ان شب تمام شد
احساس کردم پشیمان شده، و یکی دو روز بعد ازم خواست بفرستمش خانه پدرش، تو یه شهر دور تا حال و هواش عوض بشه، منم موافقت کردم و یک هفته رفت خانه پدرش،وقتی انجا بود ، همیشه پیام های عاشقانه میفرستادم براش و زنگ میزدم و ابراز علاقه میکردم و میگفتم من تورو بخشیدم، براش چند تا لوازم خانگی جدید گرفتم تا وقتی برگشت سوپرایزش کنم
وقتی برگشت ،اوضاع خوب بود ، یا من فکر میکردم که خوبه، ازم خواست یه سیم کارت جدید براش بگیرم، منم چون فکر کردم پشیمان شده از کارش ، این کار رو انجام دادم، ولی اعتمادم کم شده بود نسبت بهش، با یه برنامه ای سیم کارت جدیدشو زیر نظر گرفتم، اما یک هفته بعد از آمدنش از سفر، متوجه پیام ها و تماس ها با یک شخص جدید شدم که احتمال میدم یکی دو ماهی با هم دوست بودن ، بهش پیام داده بود که تو عشق منی و من بدون تو نمیتونم زندگی کنم، یادی هم از شب هایی که تا صبح با هم چت میکردن ، کرده بود و آرزوی اون روزها رو میکرد که چقدر وقتی با اون صحبت میکرده ، آرام و خوشحال بوده، مبلغی رو هم به حساب این پسره ریخته بود به عنوان، کادو یا هدیه ، متاسفانه در چند پیام هم حرف های جنسی ناجور و زشتی با همدیگه زده بودن، البته از اینکه هیچ ارتباط نزدیک و بیرون رفتنی با هم نداشتن من مطمئن هستم.
رفتم به پاش افتادم و گریه و زاری که ، چرا دوباره این کار رو با من کردی، من که تمام سعی و تلاشمو داشتم انجام میدادم که همونی که تو میخواستی بشم، چرا بهم خیانت کردی دوباره، دوباره سیم کارت رو شکست و گریه و زاری که من لایق تو نیستم، من بد شدم ، من گناه کردم.
آرومش کردم و وقت مشاوره گرفتم و با هم رفتیم، طی جلسه اول من مشکلمونو به مشاور گفتم ، و برای نوبت دوم مشاوره ایشون با خانوم من صحبت کرد، و در اخر به من گفت ، مشکل همسر شما فقط کمبود محبت از طرف شما بوده ، و ایشون هیچ کبود جنسی یا چیز دیگه ای نداره، و دنبال این جور چیزها تو این رابطه نبوده، و گفتن که الان خانومت خیلی پشیمانه از کارش و احساس گناه شدیدی میکنه.
الان مشکل من این است که بعد از گذشت یک ماه از اون ماجرا ، هنوز حالم خوب نیست، مثل روز اول که از این قضیه باخبر شدم ، هستم، گریه میکنم، گوشه گیر شدم، ولی محبتم به خانوم زیاد شده، هر هفته میبرمش یه شهرستانی ، جایی، هرشب میریم بیرون ، ولی حال خودم خوب نیست، اگه پایه پسرمون وسط نبود، طلاقش میدادم، ولی فکر آینده این پسر ، منو میترسونه، همسرمو دوست دارم، ولی اون اعتماد رو دیگه بهش ندارم، بعضی مواقع ازش بدم میاد، و میگم چرا اینکار رو با من کرد، دوست دارم یا من بمیرم یا اون ، تا این حس رو دیگه نداشته باشم،
خانوم های محترم نظر شما چیه؟؟ آخه مگه میشه هم منو دوست داشته باشه ، هم اون پسره رو؟؟
اون پیام های عاشقانه و حتی زشتی که بهم دادن ، هر ساعت و هر دقیقه از جلوی چشمام رژه میرن
اصلا از همسرم توقع نگاه به یه مرد نامحرم رو نداشتم و در حقیقت هم خودش چنین آدمی بود، میگفت بعضی از مرد ها ، خیلی بد نگاه میکنن ، و همیشه از من میخواست اگه جایی بره ، برسونمش ، اما اون الان خیلی از خط قرمزهای خودش و من رو زیر پا گذاشته و خیلی از حریم ها رو شکسته، چطور میشه اعتماد کرد؟؟؟
حالم خوب میشه ، یا به فکر طلاق باشم، هرچند دوست ندارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)