خیلی ممنونم اقای مدیر...
بله ای کاش همان روز اول خودم رفته بودم خونه
البته من پیام دادم و زنگ هم زدم که عذرخواهی کنم ولی جواب نداد
بعد از یک هفته امد
پدرومادرم خیلی ناراحت بودند چون از قبل هم اختلافاتی داشتیم آنها هم گفتند این بار اخر است که بحثتان می شود یا طلاق یا یک زندگی ارام روز قبل از امدن همسرم پدر و مادرش به تنهایی امدند و یک جوری صحبت کردند که انگار همسرم قصدش جدایی است و یک سری صحبت ها شد و یک سری ناراحتی هایی که من از خودشان قبلا داشتم و البته کوچک بود و همان موقع تمام شده بود رو بازگو کردند که دخترتان الکی حساس هست
درواقع انها انتظار دارند هرچه بگویند من ناراحت نشوم و چون هزینه زندگیمان را می دهند من ساکت و ممنون باشم
و با امدنشان نه تنها مشکلی حل نشد بلکه ناراحتی های جدید هم درست شد
روز بعد که همسرم امد تاحدودی از عصبانی شدن ها وبرخی رفتارهای من گفت که پدرم هم بعضی جاها به او حق دادند و خودم پذیرفتم
البته پدرم از ناراحتی های من هم گفتند و بعد دوتایی باهم صحبت کردیم که به او گفتم من این تغییرات را میخواهم اگر میتوانی انجام دهی که من به خانه می ایم اگر هم نمیتوانی که هیچ... حالا دوروز هست که منتظر خبرش هستم...
خودم واقعا گیج شدم نمیدانم چه کاری بهتر است رفتن یا ماندن...
من طبق راهنمایی مدیر پذیرفته بودم که زندگی من عادی است و داشتم روی خودم کار میکردم که این اتفاق افتاد
ولی حالا بحث بالا گرفته امروز روز دهم است که خانه پدرم هستم خانواده ها در جریان مشکلات هستند و همه چیز اماده است برای اخرین تصمیم
من همسرم را دوست دارم و مطمینم او هم مرا دوست دارد ولی خیلی مواقع احساس نمیکنم تکیه گاهم باشه و به اینده زندگیمان اطمینان ندارم
او بی انگیزه و با پشتکار خیلی ضعیف است... هدف مشخص ندارد.. روی حرف هایش نمی شود حساب کرد امروز یک چیز میگوید و فردا چیز دیگر و باقی مسائلی که در تاپیک های گذشته ام گفتم
می ترسم بشود 10 سال دیگر و من عصبی تر شده باشم و علاقه ام هم کمتر و او همچنان سرگردان و غیرقابل پیشبینی و زندگیمان بدون هیچ پیشرفتی و بچه هم داشته باشیم و انوقت بخواهم که جدا شوم
کمکم کنید که دراین شرایط بحرانی بهترین تصمیم رو بگیرم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند ٬ طلب عشق ز هر بی سروپایی نکنیم.....
ویرایش توسط yasna1990 : شنبه 01 خرداد 95 در ساعت 10:26
علاقه مندی ها (Bookmarks)