من حدودا 3ساله که ازدواج کردم همسرم در دوران نامزدی پسری آروم و با ادب بود گاهی متوجه شده بودم تو شرایط سخت کمی حالتش فرق میکنه اما اونقدر همه جیز اروم بود که متاسفانه نوجهی به این موضوع نکردم در ضمن اینم فهمیده بودم که فوق العاده ادم حساسیه و معمولا فکر میکنه دیگران با حرفاشون دارن مسخرش میکنن!در ضمن شب بله برون فهمیدم که ایشون اصلا اهل رفت و امد نیستن.
الان بعداز تقریبا 3سال و نیم از زندگی مشترکمون به طور متوسط از همون روز عروسی تا حالا هزار بار دعوامون شده سر چی سر حساسیت بیش از حد همسرم روی خانوادش و اینکه خیلی عصبیه سر هر موضوعی به خصوص اگر یه جورایی مربوط به خانوادش باشه به خصوص خواهر کوچیکش که از من 2 سال کوچیکتره.تا جاییکه خود خانواده همسرم میگن من همیشه در حقشون محبت کردم واز احترام هیچ وقت کم نزاشتم ولی متاسفانه همسرم که الان یه مرد 38 سالست هنوز نمیتونه بعد سه سال زندگی مشترک تعادل بین من و خانوادش برقرار کنه از اونجاییکه مطمئنم بعد از تک تک اعضائ خانوادش من اخرین اولویتشم ...
سر هر موضوعی که ممکنه مورد دعوای هر زن و شوهری باشه همسر من به من به خانوادم به اصلیتم فحاشی و بی احترامی میکنه و مدام سر هر دعوایی به من میگه گمشو از خونه من برو بیرون من از اولم نمی خواستمت برو تقاضای طلاق کن !ما به درد هم نمی خوریم من و خانوادم یه سر و گردن از شماها بالاتریم .
خلاصه این موضوع خیلی تکرار شده من نمیگم بی تقصیرم شاید منم اخلاقای بد داشته باشم اما تربیتم جوری نیست که خیلی راحت بخوام به کسی فحاشی یا بی احترامی کنم چه برسه به عزیزترین شخص زندگیم که همسرم باشه ولی متاسفانه ایشون خیلی راحت این کارو میکنه گاهی بعدش عذرخواهی میکنه ولی چه فایده ...ده بار قول داده که حداقل اگرم دعوامون شد به من نگه از زنگیم برو بیرون چون بهش گفتم این حرفش بدجوری تو زندگیمون سردی میاره ولی متاسفانه این موضوع مدام داره تکرار میشه مثلا همین دیشب سر موضوعی که خودش شروع کرد دعوامون شد ودوباره همه چیز تکرار شد بعد جالبه همیشه من و مقصر میدونه و بعد از این همه حرفای توهین امیزش به من میگه تو مقصری ازت خسته شدم دیگه نمی خوام باهات زندگی کنم راستش منم دیگه خسته شدم دیگه توان ندارم من تو یه خونه کاملا ارو م و بیصدا بزرگ شدم اصلا تو خونمون دعوا نداشتیم الام واقعا داغون شدم و دارم عذاب میکشم موندم چه کنم کمکم کنین
دارم دق میکنم نمی خوام فعلا خانوادم و در گیر کنم چون قبلا به اندازه کافی ناراحت شدن سر این اختلافات ما میخوام خودم یه تصمیم نهایی بگیرم بعد او نارو در جریان بزارم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)