سلام دوستان.حتما در جریان تاپیک های اخیر من هستین...دیگه خسته شدم به خدای محمد اگر پای بچه درمیون نبود تا حالا صد بار ازش جداشده بودم..خسته ام کرده دیگه هرچی من صبوری می کنم نمیزارم اقا آب تو دلش تکون بخوره حرفی نمیزنم که عصبی بشه یا شاید سوء برداشت بکنه، به مامانم اینا میگم تورو خدا مواظب باشین چیزی نگین ناراحت بشه..انگار اصلا فایده نداره ...اون بیماره روانیه...مودیه...صفر و صده....همش دنبال بهونه و گرفتن آتو از خونواده بیچاره و بدبخته من..اونا که جز احترام و محبت هیچی براش نکردن
تو رو خداااااااااااااا بگید چیکار کنم من فقط سی سالمه دارم داغون میشم چه طور اینهمه فحش ناحق رو به خونوادم تحمل کنم بابا من بچه دارم نامسلمونچه طوری باید صبوری کنم و بشینم اونو بزرگ کنم...|آخه تا کی...........تورو خدا بهم راهکار بدید نیومدم فقط دردو دل کنم
تمام مقالات رو خوندم تمامشو به کار بستم به خدا ایراد از اونه نمیدونم اصلا اصلاح میشه یا نه ...نمیدونم شایرد اگه نشه جدا بشم ازش..الان اتفاق دیروز رو میگم بهتون خودتون قضاوت کنین
با هزار تا ناز و نوز کشیدن از هفته پیش بهش گفتم بریم پیک نیک با مامانم اینا اونم راحت گفت باشه. حتی من پنج شنبه خونه بابام اینا بودن اومد دنبالم که بابام که ناخوش بود رو هم ببینه خودش گفت بهم که خودت برنگرد بزار من بیام بابات هم ببینم. برنامشو گذاشتیم و صبح حرکت کردیم. بابام بنده خدا ناخوشه خیلی نمیتونه کار کنه..بابام همیشه شوهرم رو فدات بشم و قربونت برم و اسمش رو با پسوند جان صدا میکنه.دیروز تو پارک دو دفعه بهش گفت آقا پسر این منتقل رو بیار اینجا تو آفتاب نباشی سرت درد بگیره یا آقا پسر بیا بشین اینجا که راحت بشینی..آقا یه دفعه وسط غذا قاطی کرد پاشد رفت پیشه دخترم که داشت بازی میکرد اخم و تخم ..رفت تو زمین بازی رفتم پیشش گفتم چی شده شروع کرد کلی فحش های بسیار رکیک دادن به بابام که مرتیکه فلان فلان شده به من ارد میده مگه من نوکرشم آقا پسر آقا پسر میکنه مگه من اسیرتم اسم دارم زود جمع کن بریم تازه یه ساعت بود رسیده بودیم..منم گفتم بابا عزیزم اون منظورش این بوده که تو رو پسرخودش میدونه (من برادر ندارم خودممو خواهر کوچکترم که مجرده) قصدی نداشته خراب نکن همه چی رو اونم که طبق معمول گوشاش نمیشنید و فقط فحش میداد خلاثه اومد با بدعنقی یه چایی خورد و دوباره رفت پیش بچه منم به مامانم اشاره کردم ما باید بریم اون کار داره میخاد بره دم مغازش.اونا هم گفتن باشه خوب ما هم میریم دیگه. خلاصه آقا با بچه رفت وایساد دم ماشین و حتی نیومد وسایلو جمع کنه و ساکی که بابای بیچارم دستش بود رو بگیره تا ما نزدیکه ماشین رفت با بچه قدم زدن تا مارو نبینه بعدش اومد بدونه خدافظی نشست تو ماشین و فقط گفت خدافظ و گازشو گرفت مامان بابای بیچاره من اومده بودن دم ماشین که دست بدن اون یه ذره شیشه رو داد پایین و با کراهت گفت خدافظ و گازشو گرفت...............سیل فحش های رکیک بود که بار بابام و خونوادم کرد تا خونه.....مارو گذاشت و خودش رفت مغازه
خانوادم خیلی ناراحت شدن اونا که از گل کمتر بهش نمیگن بابام کلی پول داد مغازه بگیریم مامانم بچه ام رو نگه میداره و ........محبتاشون کم نیسو من هیچوقت منتش رو نذاشتم به شوهرم
من الان این وسط گیر کردم دارم له میشم به خانوادم گفتم به خاطر این حرف ناراحت شده شاخ درآوردن..فقط منتظر بهونه و آتوو از خانوادم حتی عید هم ویلا بابام نبرد مارو.کلا خانوادش اینجورین اهل رفت و آمد نیستن و فقط منم منم دارن.شوهرم پر رو شده خیلی...با وقاحت تمام میگه ناراحتی برو بشین وره دله بابات بچه ام ازت میگیرم...من بااونا هیچکاری ندارم پاشونو بزارن اینجا پاشونو قلم میکنن......
مشکل روانی داره همسرم هراز چندگاهی به چبزای کوچیک گیر میده و از کاه کوه میسازه.....دیشب دیر وقت اومد بیرون اتاق خوابید.
کمکم کنین تورو خدا
علاقه مندی ها (Bookmarks)