به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array

    دوران عقد+ سخت گیری پدرم + خسته شدم دیگه

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام...

    تو دوران عقدم. از انتخابم راضیم اما اما اما پدرم برام خیلی اصطکاک ایجاد کرده و می کنه...

    خیلی تلاش کردم و می کنم حلش کنم و تا حدود زیادی موفق بودم ولی الان دیگه خسته شدم!

    و نسبت به پدرم یه احساس بدی پیدا کردم...

    و گاهی سابقه بعضی رفتارهای پدر با من یادم میاد و مزید بر علت میشه...


    تو این دوران یه ایمیل هم از طرف یکی از خواستگاران سابقم دریافت کردم که جواب ندادم! و بهم هم خیلی بر خورد اما جواب ندادم.و صحبتهاش هم کاملا غیر منطقی بود. و من فقط عکس پروفایل تلگرامم را عکسی گذاشتم که نشون بده متاهلم! همین!


    ولی وقتی مشکلی با پدرم برام پیش میاد اون ایمیل و اون اتفاقات تلخ گذشته برام یاداوری میشه!
    و احساس های بدی به سراغم میاد. با انواع مختلف! عذاب وجدان برای ... عذاب وجدان برای ... وووو که منشا منطقی هم نداره... اما احساس های بدی برام میاد.
    و من خواب های خیلی بدی می بینم! خیلی بد و در حد کابوس!


    تو این شرایطی که هستم یه برادر دارم که حرفاش خیلی برای پدرم محترمه. اما کلا این برادرم گوش به فرمانه صد در صدیه و یه ذره نمیاد مثلا جلوی پدرم حق را به من بده.و از اعتبارش برای من استفاده کنه!

    اما از یه طریق های دیگه ای منو حمایت می کنه.مثلا شرایطی جور می کنه من و همسرم پنهانی بریم بیرون.

    کلا تو دوران عقد n تا دروغ به پدرم گفتم چون راهی نداشتم(یعنی راه حلام همش از جنس دروغ بوده!!!). من دروغ گو نبودم و باورتون نمیشه صداقتم در چه حد بود! شاید تا قبل عقدم از بچگی تا عقد در مجموع نهایتا 5 تا دروغ بیشتر نگفته بودم!
    و برای همین عذاب وجدان می گیرم.
    ولی بعضی وقتها هم پیش خودم می گم خوب کردم اصلا!


    الان ذهن آشفته ای دارم و برام سخته بنویسم. فعلا همین ها...

    اگر از دوستان گذشته هستن و منو می شناسن فکر کنم بتونن منو بهتر راهنمایی کنن.

    الان یه شرایطیم نمی دونم چی کار کنم؟
    چون هم دیروز هم دیشب پدرم ناراحته از دستم سر مساله بی خود!

    الان تحمل شنیدن حتی یه کلمه از پدرم را هم ندارم!!! چون الان بخوام از اتاقم برم بیرون فقط می خواد منو سرزنش کنه!
    و استدلال های بی منطق و دیسیبلین های خاص خودش!!!!
    و اجازه ندادن به من برای اینکه بتونم راحت حرفم را بزنم.و اون گوش نمی ده! و منو درک نمی کنه!

    کلا هیچ کس منو درک نمی کنه....

    همین الان نمی دونم احساسم را چه طوری کنترل کنم... و وضع را بدتر نکنم!و نیاز دارم "همین الان"یکی باهام صحبت کنه و بهم آرامش بده....

    دوستان قدیمی همدردی هستین آیا؟
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  2. 6 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (شنبه 18 اردیبهشت 95), فدایی یار (جمعه 14 خرداد 95), فرشته اردیبهشت (شنبه 25 اردیبهشت 95), هلیاجون (شنبه 18 اردیبهشت 95), آرامش خیال (دوشنبه 20 اردیبهشت 95), باغبان (یکشنبه 02 خرداد 95)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام دوست عزیز

    من هم تا حدودی این شرایط رو در دوران عقد تجربه کردم. اگر فعلا مساله شما بیشتر سخت گیری پدر در مورد دیدار با همسرتون هست میتونین با توجه به مذهبی بودن

    پدرتون از در مذهب وارد بشین و به وظایفتون به عنوان زن در قبال شوهرش اشاره کنید. سعی کنید رودربایسی رو کنار بگذارید و راحت با پدر صحبت کنید.

  4. 5 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    هلیاجون (شنبه 18 اردیبهشت 95), مصباح الهدی (شنبه 18 اردیبهشت 95), بارن (دوشنبه 20 اردیبهشت 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95), شیدا. (شنبه 18 اردیبهشت 95)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    سلام خانوم مصباح

    تبريك مجدد بابت عقدتون.

    --

    بعد از مدتي كه به تالار برگشتم وقتي ديدم دوباره شروع كردين به بچه ها مشاوره ميدين، كلي خوشحال شدم.

    گفتم خانوم مصباح داره به روزها اوجش برميگرده.

    تا اينكه دوباره .......

    ---------------

    خانوم مصباح ما شما رو انسان قوي ميبينيم كه مي تونه به راحتي از پس مشكلاتش بر بياد. البته قضيه شكلات از مشكلات يادتونه؟!

    --------------

    تو اين سريال هاي تلوزيوني ديدن كه همش دوست دارين شخصيت اصلي داستان راهي رو بره كه شما دوست دارين؟ ولي اون شخصيت همش راهي رو ميره كه بدتر از اصل ماجرا دورش ميكنه!

    ميدونيد چرا؟

    چون شماي بيننده داريد از بالا به داستان نگاه ميكنيد! چون شما بيننده داريد از دوطرف قاضي به ميدان نگاه ميكنيد! ولي اون بازيگر داره از پايين ترين سطح اجرا ميكنه. از بد حادثه كارگردان هم قصد داره به ما نشان بده بهترين راه حل همون راه مستقيم هست كه بازيگر بدليل مثلا نداشتم شجاعت يا امثال هم پي نميگيره!


    باري،

    راه مستقيم شما چيه؟

    مثلا صحبت مستقيم و دونفره (شما و همسرتون) با پدر بزرگوار. يا ان راه ديگه.

    متاسفانه ادامه اش رو نميتونم اينجا بگم!!!!!!!!!!!!!!!!!

    --------------

    انشالله عصري بر ميگردم بشتر مينويسم/


    محکم با امید و با انگیزه

    ویرایش توسط mohamad.reza164 : شنبه 18 اردیبهشت 95 در ساعت 08:13

  6. 3 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    هلیاجون (شنبه 18 اردیبهشت 95), مصباح الهدی (شنبه 18 اردیبهشت 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 03 [ 15:38]
    تاریخ عضویت
    1391-6-06
    محل سکونت
    تهــــران
    نوشته ها
    435
    امتیاز
    12,589
    سطح
    73
    Points: 12,589, Level: 73
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,016

    تشکرشده 2,383 در 431 پست

    Rep Power
    62
    Array
    ازدواجت مبارک عزیزم
    تقریبا وضعیت مشابهت رو تجربه کردم و کاملا درک میکنم حسی که الان به پدرت داری ! و اینکه ممکنه احساس کنی تو یه زندان محصوری و....
    چند تا نکته هست که ماها خیلی باید حواسمون باشه
    1- انقدر در مقابل پدرت بحث و جنجال راه ننداز !مقاومت تو در مقابل پدرت باعث دعواهای بیشتر میشه
    انعطاف نشون بده اون هم خیالش راحت میشه به مرور زمان و سخت گیری ها کمتر میشه صد در صد !
    به این فکر کن که قراره به زودی زیر سقف مشترک با همسرت بری .یکی از جنس پدر و قاعدتا همه ی این اتفاقت میتونه تمرین خوبی برای صبرت و مدیریت وضعیتت داشته باشه
    پس انعطافت رو بیشتر کن.سعی کن به خواسته هاشون احترام بذاری.بحث و جنجال رو کم
    2-برای همسرت وضعیت رو توضیح بده نه اینکه بگی پدرم اذیت میکنه و.. ها نه !به همسرت بگو مثلا من هم خیلی دلم میخواد تو دوران عقد مدت زمان بیشتری رو با همسرم باشم ولی دوران عقد هم قواعد خاص خودش رو داره و تا زمانی که زیر یه سقف نرفتیم طبیعیه که پدرم و مادرم نگران من و شما و زندگی مون باشن و همه ی این ها هم از نگرانیه .بگید به جای تنش بهتره هر دوتون سعی کنید به خواسته های پدر توجه کنید .مطمئنا بعد از عروسی وضعیت زندگی با وجود رضایت پدر و مادر خیلی بهتره تا زمانی که به خاطر مسائل ساده دلخوری هایی بین شما و خانواده هاتون باشه
    3-ببین هر چی تو و همسرت بیشتر مقاومت کنید و بحث نتیجه تو شرایط فعلی عکسه ! بهترین کار در حال حاضر مداراس.تو که نمیخوای همسرت پیش خانوادت احترامش از بین بره یا خانواده پیش همسرت .پس مدارا کن و همسرت رو هم آروم کن و تشویق کن به مدارا فعلا !
    باور کن این مقاومت اوضاع رو بدتر میکنه ولی بهتر نمیکنه
    این روزها برای همه ی دخترها هست.همه ی دخترها دلشون میخواد ساعت های بیشتری با همسرشون باشن و... نمیشه به اون شکلی که میخوان .
    به این فکرکن که بالاخره میرید زیر یه سقف و تو میتونی تا همیشه کنار همسرت راحت باشی ! پس دوره ی نامزدیتونو با این بحث ها با پدرت تلخ نکن
    4-عزیزم زندگی مشترک بالا و پایین های زیادی داره .هیچ زندگی ای بدون مشکل و ناراحتی نیست .قطعا یکی از نقاط قوت تو تو زندگی بعدیت خانوادت هستن با سیاست و رفتار درست این خانواده رو همراه و پشتیبان زندگیت کن نه نقطه ی مقابل و عنصری برای بد کردن شرایطت
    5-نکته ی آخر هم اینکه هیچ کس واقعا هیچ کس مثله پدر مادر و خانواده دلسور و نگران یه دختر نیستن ! همه ی رفتارهای پدرت از نگرانیه.نگرانی اینکه شان تو حفظ شه.نگرانی اینکه یه وقت برات بد نشه رفتاری و.... سعی کن این رو درک کنی
    البته الان فکر میکنم درکش برات خیلی سخته ولی بعد ها به مرور یادش میفتی و راحت تر درک میکنی
    اگر پدر و برادر زبان مناسبی برای بیان نگرانی ها و حمایتشون از تو ندارن تو سعی کن زبان مناسبی برای فهموندن درک نگرانی هاشون نشون بدی
    با همسرت در کنار هم سعی کنید انعطاف لازم رو نشون بدید.حالا اگر به فرض هر روز هم همدیگرو نیبینید چیزی نمیشه !باور کن نمیشه
    اگر سفر نتونید برید هیچ اتفاقی نیمفته ! واقعا نمیفته
    فقط هردوتون به دغدغه های خانواده احترام گذاشتید و با سیاست رفتار کردین
    امیدوارم زندگی آرومی داشته باشید
    در ضمن زندگی مشترک سختی های زیادی داره کنار هم بودنه درک متقابل و گذشت و صبره که باعث موندگاریه زندگی میشه .سعی کن دائما یاد بگیری و قدم های بعدی رو پخته تر برداری
    ویرایش توسط taraneh89 : شنبه 18 اردیبهشت 95 در ساعت 10:01

  8. 6 کاربر از پست مفید taraneh89 تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (شنبه 18 اردیبهشت 95), tavalode arezoo (یکشنبه 19 اردیبهشت 95), مصباح الهدی (شنبه 18 اردیبهشت 95), بارن (دوشنبه 20 اردیبهشت 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95), شیدا. (شنبه 18 اردیبهشت 95)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 15 تیر 98 [ 21:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-11
    نوشته ها
    156
    امتیاز
    7,418
    سطح
    57
    Points: 7,418, Level: 57
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    808

    تشکرشده 404 در 138 پست

    Rep Power
    44
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مصباح الهدی نمایش پست ها
    بسم الله الرحمن الرحیم
    بسم الله الرحمن الرحیم
    این بسم الله نوشتنتو خیلی دوست دارم

    سلام...
    سلاااااام مصباح جونم
    تو دوران عقدم. از انتخابم راضیم
    خدا رو شکر شما راضی خدا راضی نداریم ناراضی
    اما اما اما پدرم برام خیلی اصطکاک ایجاد کرده و می کنه...

    خیلی تلاش کردم و می کنم حلش کنم و تا حدود زیادی موفق بودم ولی الان دیگه خسته شدم!
    خسته نباشی خدا قوت
    و نسبت به پدرم یه احساس بدی پیدا کردم...

    و گاهی سابقه بعضی رفتارهای پدر با من یادم میاد و مزید بر علت میشه...

    وقتی بری همچین دلت تنگ بشه....الان مهمونی تو این خونه بذار بری بهت میگم
    تو این دوران یه ایمیل هم از طرف یکی از خواستگاران سابقم دریافت کردم که جواب ندادم!
    افرین کار بسی عاقلانه ای بود
    و بهم هم خیلی بر خورد
    تو ک مسئول برخورد دیگران نیستی، هستی؟
    و صحبتهاش هم کاملا غیر منطقی بود. و من فقط عکس پروفایل تلگرامم را عکسی گذاشتم که نشون بده متاهلم! همین!خب پس هیچی! همین ک فک میکنی غیر منطقی بود پس تمومه


    ولی وقتی مشکلی با پدرم برام پیش میاد اون ایمیل و اون اتفاقات تلخ گذشته برام یاداوری میشه!
    گذشته ها ک درگذشتن یعنی مردن. مشکل الان هم هر چی ک هست درست میشه ی راهی براش پیدا میکنیم
    و احساس های بدی به سراغم میاد. با انواع مختلف! عذاب وجدان برای ... عذاب وجدان برای ... وووو که منشا منطقی هم نداره... اما احساس های بدی برام میاد.
    خیلی به خودت سخت میگیری باور کن
    و من خواب های خیلی بدی می بینم! خیلی بد و در حد کابوس!
    از بس ک تو بیداری میخوای بیست بیست باشی وقتی هم نوزده هفتادوپنج صدم میشی بهم میریزی شروع میکنی به سرزنش خودت و نهایت میرسی به عذاب وجدان. ی چیزی بگم ؟خیلی قانونمندی قوانین سفت و سخت داری بسه دیگه ببین الان اون اقای همسری چی میکشه از دستت
    ....الان فک کنم درکت نکردم نه؟



    تو این شرایطی که هستم یه برادر دارم که حرفاش خیلی برای پدرم محترمه.
    خب...این ک عالیه.... مادرها هم تو این شرایط دم پدرها رو میبینن. مادر چی؟؟؟
    اما کلا این برادرم گوش به فرمانه صد در صدیه و یه ذره نمیاد مثلا جلوی پدرم حق را به من بده.و از اعتبارش برای من استفاده کنه!
    خانومشون چی؟؟ ؟ میشه از طریق منبع اصلی تسلط رو اقایون ک همون خانومشونه، وارد عمل شد. شده از طریق چند تا واسطه حرفتو به گوش پدر بزرگوار برسون. ی نقشه حسابی بکش... هیجان هم داره تا عملی شدن پروژه کلی با خانوم برادرت جلسه های محرمانه میزاری، ی جوری مردها رو می پیچونین ک خودشونم نفهمن از کجا پیچ خوردن اخر کار هم وقتی دیدی پدر همون کاری رو می کنن ک شما میخواستین مظلومانه و بی خبر از همه جا وایمیستی میگی" بابا جون
    میخواین این کار...بکنیم؟ از نظر من فرقی نمیکنه ؟ها؟ "بعد هم ایشون میگه شما هر کاری بابات میگه بکن بگو چشم. بعد ی چشمک به خانوم برادرت میزنیو میگی "چشم." به همین راحتی به همین خوشمزگی


    اما از یه طریق های دیگه ای منو حمایت می کنه.مثلا شرایطی جور می کنه من و همسرم پنهانی بریم بیرون.
    یعنی تا این حد محدودیت داری؟؟؟ ؟!!!!!!.....شکلکی نداریم چهار شاخ نشون بده!!!!
    کلا تو دوران عقد n تا دروغ به پدرم گفتم چون راهی نداشتم(یعنی راه حلام همش از جنس دروغ بوده!!!). من دروغ گو نبودم و باورتون نمیشه صداقتم در چه حد بود! شاید تا قبل عقدم از بچگی تا عقد در مجموع نهایتا 5 تا دروغ بیشتر نگفته بودم!
    و برای همین عذاب وجدان می گیرم.ای بابا... چی بگم...

    ولی بعضی وقتها هم پیش خودم می گم خوب کردم اصلا!
    اره اره اره افرین همین جا نگه دار ...همین خوبه ...."خوب کردم اصلا" جمله طلاییه زیاد تکرارش کن.اصلا بنویس رو ی تیکه کاغذ بزن به دیوار. میدونی من خودم چه جوریم؟؟مثلا چای کمرنگ میشه یا سر سفره قاشق لیوان کم میارم (نمیدونم چرا ؟؟شمردن بلدم ها ولی همیشه ی چیز ک چه عرض کنم چند تا چیز کم میاد سر سفره. خخخخخخ)بعد همه برمیگردن منو نگاه میکنن باز هم نمیدونم چرا؟؟!!! منم اصلا انگار نه انگار ک اینها با منن !!!!خخخخخخخخخ
    ی جمله معروف دارم وقتی برادرم شروع میکنه غر بزنه از من ک مثلا بگه" ی چای هم نمیتونی بذاری یا تو تخم مرغ درست کردنی هم اونو میسوزونی یا ..."(البته ی کوچولو راست میگه ها!! گفتم ی کم ها زیاد نه)با پررویی تمام میگم "من ک از خودم راضیم خدا هم راضی باشه"!!!! الان جوری شده مثلا سر سفره دامادمون میخواد نظر بده در مورد دستپخت من یا دسر هام، تا میاد دهنش و باز کنه ی چیزی بگه برادر م میپره وسط اتاق ک مثلا ادای منو در بیاره میگه این ک از خودش راضیه خدا هم راضی باشه....
    میخوام بگم خودت هم داری به خودت خیییییلی سخت میگیری وقتشه تغییر کنی مهم اینه ک کاری دلت میخواد انجام بدی اگر هم کسی مانع شد ی جور دورش بزن. ولی تو داری بیشتر خودتو عذاب میدی


    الان ذهن آشفته ای دارم و برام سخته بنویسم.
    اره معلومه
    فعلا همین ها...

    اگر از دوستان گذشته هستن و منو می شناسن فکر کنم بتونن منو بهتر راهنمایی کنن.اینها به ذهن من رسید به اضافه اینکه بیشتر محبت کن. احتمالا این روزها پدر دلشون تنگ میشه برات. با نظر انیتای عزیز هم کاملا موافقم

    الان یه شرایطیم نمی دونم چی کار کنم؟ هیچی بابا نمیخواد کاری کنی به کارهای شیرین بپرداز برو خرید جهیزیه، ی تی شرت خوشگل بخر برای اقای همسری یا خودت، اصلا بشین خونه عکساتونو نگاه کن
    چون هم دیروز هم دیشب پدرم ناراحته از دستم سر مساله بی خود!

    الان تحمل شنیدن حتی یه کلمه از پدرم را هم ندارم!!! چون الان بخوام از اتاقم برم بیرون فقط می خواد منو سرزنش کنه!
    و استدلال های بی منطق و دیسیبلین های خاص خودش!!!!

    البته پدر بزرگوارن و محترم ،ولی بذار ی چیزی بگم از دکتر فرهنگ تو ارتباط موثر میگفت ...اطرافیانتون رو ببینید، توجه کنید بهشون، قبل از اینکه اونها مجبور شن خودشونو بکنن تو چشمهای شما تا شما اونها رو ببینید....(عین جمله نیست ها با لغات خودم گفتم) بعد ی مثال زد گفت پسره شب دیر میاد خونه پدرش شروع میکنه به دادو بیداد کردن و خط ونشون کشیدن ...این ی درصد کمش به خاطر نگرانی های پدرانه است بیشتر میخواد بگه من رییسم ...از من حساب ببرید....منو ببینیدو...
    و اجازه ندادن به من برای اینکه بتونم راحت حرفم را بزنم.و اون گوش نمی ده! و منو درک نمی کنه!
    حالا ک اینجوریه فقط بگو چشم اصلا وارد بحث نشو ولی نهایت کار خودتو بکن
    کلا هیچ کس منو درک نمی کنه....
    نگو اینجوری...درست میشه . البته اشکالی نداره دختر ها این مدلین
    همین الان نمی دونم احساسم را چه طوری کنترل کنم... و وضع را بدتر نکنم!و نیاز دارم "همین الان"یکی باهام صحبت کنه و بهم آرامش بده....
    سوره الام نشرح رو بخون
    دوستان قدیمی همدردی هستین آیا؟

  10. 3 کاربر از پست مفید هلیاجون تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (شنبه 18 اردیبهشت 95), مصباح الهدی (شنبه 18 اردیبهشت 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    به نظر من پدرت خیلی مرد خوبیه، با این سخت گیری ها چند تا کار رو همزمان انجام میده هم به نامزدت میفهمونه که دخترش (شما)خیلی برا بابات عزیزی و زندگیت براش مهمه و هم باعث میشه نامزدت خیلی تشنه ات باشه و همینطوری راحت بدستت نیاره و اینا کم چیزایی نیست و از طرفی باعث میشه نامزدت خوب یاد بگیره احترام خانواده ات رو نگه داره چون میخواد تو رو داشته باشه و وقتی تو برا بابات اینقد مهمی اونم باید بهشون احترام بذاره تا تو رو داشته باشه، والا این مردایی که یه زنی رو سریع بدست میارن خیلی حرمت نگه نمیدارن، و البته بابات باعث میشه آقای نامزد امکانات بیشتری برا عروسیتون فراهم کنه چون تو فکر ش با این بابای سختگیرت میسنجه که باید زودتر عروسی رو راه بندازه تا زنش رو بدست بیاره، نمکش یه کم دلتنگیه که شما داری با یه ذره تحمل به یه زندگی توام با خوشبختی میرسی و البته باعث میشه خودتم قدر شوترت رو بدونی

  12. 5 کاربر از پست مفید آخیش تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (شنبه 18 اردیبهشت 95), مصباح الهدی (شنبه 18 اردیبهشت 95), بارن (دوشنبه 20 اردیبهشت 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95), شیدا. (شنبه 18 اردیبهشت 95)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    سلام مصباح جان

    وقتی پستت رو خوندم یادم افتاد به ازدواج خودم و خواهرم .خواهرم فرزند اول و من فرزند آخر.

    وای که چقدر پدرم سر هر چیزی برای ازدواج خواهرم سخت گیری کردند یادمه دوران عقدش جزو بدترین دوران هاش بود.

    اما برای من دیگه تشک (teshk) پدرم نشسته بود ،از تعیین مهریه بگیر تا زمان عقد و ...همه به عهده خودم و همسرم بود و جالبیش این بود که همسرم بعد از عقد یک ساک لباس آورد گذاشت خانه من (به دلایلی خانه مجردی داشتم) .

    فکر می کنم شما هم دختر اولی باشید که پدرتون دارن شوهر میدهند.

    این نمونه سخت گیری ها عادی است.به توصیه های ترانه گوش کن.مدارا کن و این دوران رو پشت سر بذار .

    اگه قرار هم هست که با همسرت جایی برید وپدر سخت گیری می کنند بذارید از طرف خانواده ایشون با پدرتون مطرح بشه. اینجوری هم دیگه لازم نیست شما متوسل به دروغ بشید.

    مثلا پدر همسرتون با پدر تون صحبت کنند و یک اجازه کلی بگیرند. در نهایت احترام وادب.

    سعی کنید از زمان هایی که در دوران عقد با همسرتون هستید استفاده ببرید و شاد باشید.

    پدرتون رو هم درک کنید . قراره دست گلش رو که این همه براش زحمت کشیده دودستی تقدیم یه تازه وارد کنند. پدر شما می خواد سرمایه شو بهش بسپاره.
    ویرایش توسط بی نهایت : یکشنبه 19 اردیبهشت 95 در ساعت 00:12

  14. 4 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (شنبه 25 اردیبهشت 95), مصباح الهدی (سه شنبه 21 اردیبهشت 95), بارن (دوشنبه 20 اردیبهشت 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95)

  15. #8
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    این نیز بگذرد.........

    هیچی...
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : شنبه 01 خرداد 95 در ساعت 11:17

  16. 4 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (شنبه 01 خرداد 95), فدایی یار (جمعه 14 خرداد 95), هلیاجون (یکشنبه 02 خرداد 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام..سخت گیری خونواده در دوران عقد نسبت به دخترشون در حد نرمالش خوبه ولی دگ از حدش بگذره باعث کدورت میشه ,چه از طرف خود دختر خانم و چه از طرف اقا داماد.. و شایدم دلیلش مذهبی بودن پدرتون باشه که اگه اینجوری باشه باید صبر و تحمل کنید تا
    موقع عروسی ..بعدش که رفتین سر و خونه و زندگی خودتون این مسائل حل میشه .. فعلا زیاد تنش ایجاد نکنید بین پدرتون..چون باعث میشه پدرتون تو لج بیفته .. به فکرهایی هم که تو ذهنتون ایجاد میشه اهمیت ندین و به قول مشاور من پیگیریش نکنید چون
    با پیگیری کردن بهم وصل شده و اعصابو بهم میریزند.. از مادرتونم کمک بگیرید ..

  18. 3 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    هلیاجون (یکشنبه 02 خرداد 95), مصباح الهدی (دوشنبه 03 خرداد 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95)

  19. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    سلام مصباح الهدی

    شرایط فعلیه شما مختص نامزدیه و به زودی شرایطتون تغییر میکنه ، حتی میتونید از شرایط فعلیتون به نفع خودتون استفاده کنید . حتی نمیشه اسم مشکل رو بهش داد .
    این شرایطو بزار برای اینکه به همه حتی خودت و پدرت و علی الخصوص همسرت نشون بدی ، شما و پدرت برای هم خیلی عزیزید و این کسب رضایت هم براتون لذت بخشه.

    *** شما با همین شرایط سعی کن زندگی کنی و منتظر فرصت خاص نباش چون شرایط تو همینه ، خیلی نمیتونی تغییرش بدی . این آرامشو به همسرت هم منتقل کن .
    *** حتما از مادرتون کمک بگیرید .

    *** یادتون باشه حداقل توی زمان حال ، شرایط شما هر چقدر هم سخت بشه و خدایی ناکرده مشکلی براتون به وجود بیاد این پدر و مادرتون هست که پای همه چیزتون می ایسته نه همسرتون ، تا حالا به آمار مردهایی که پای شرایط سخت زنهاشون ایستادن دقت کردین ؟ به آمار زنهایی که به پای شوهراشون موندن و زندگی کردن چهطور؟

    من شرایطی مثل شرایط شما رو داشتم ولی ناراحت نبودم و همیشه اینو مدنظر قرار میدادم که به زودی این همه اختیار پدرم نسبت به من، میرسه به خودم و همسرم و حتی ناراحت بودم از این بابت .
    من 32 ماه عقد بودم . خواهر کوچکتر من 6ماه عقد بود ولی گاهی هر طور خودش دوست داشت رفتار کرد ، اون موقع راضی هم بود.

    الان من خیلی خوشحالم که اون همه مدت شرایط رو مدیریت کردم برای اینکه پدرم راضی باشه . مسافرت نرفتم ، حتی یک شب خونه پدرشوهرم نموندم و... ولی شاد بودم، میدونستم دختره بابا بودنم آرزوست.

    *** هرگز خانواده همسرم و حتی همسرم متوجه نشدن که پدرم اجازه نمیده بلکه همیشه جواب رد از طرف خودم بود .
    *** همسرم هرگز متوجه نشد که گاهی من به خاطر پدرم کاری رو انجام دادم یا ندادم و ناراحتم و برای همین همیشه پدرم احترام و عزتش محفوظ بود.
    *** خانواده همسرم خیلی راحتن وجاریه من که همزمان نامزد بود هر شب خونه پدرشوهرم بود ، ولی در کل احترام من بین همه عروسهای خانواده همسرم خیلی بیشتره و روابطمون رسمی تره و من اینو دوست دارم.

    شرایط شما با پدری که داری فقط صبر لازم داره و صبوری انگیزه میخواد و انگیزه این صبوری همینه که اینو مد نظر قرار بدی :روزی میرسه آرزو کنی دختره خونه پدرت باشی و بری از پدرت اجازه بگیری که کجا بری و چی کار کنی .

    اصلا این انگیزه ای که اون موقع توی اون شرایط داشتم ، از تجربه شرایط مشابهی بود که من برعکس رفتار کردم : پدر بزرگم که مثل پدرم بود و سختگیرتر بود و من در مقابلش مدام وارد فاز سرکشی و بحث میشدم، ایشون خیلی زود فوت کردن . آرزو دارم فقط یکبار برگرده تا من به هر قیمتی لبخند رضایتشو ببینم. کاش من درکش میکردم . دیگه اشتباه پدربزرگمو برای پدرم تکرار نکردم.
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  20. 5 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    ammin (چهارشنبه 05 خرداد 95), mohamad.reza164 (شنبه 01 خرداد 95), هلیاجون (یکشنبه 02 خرداد 95), مصباح الهدی (دوشنبه 03 خرداد 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.