سلام دوستان عزيز همدردي
دوستاي قديمي تر منو مي شناسن و داستان زندگيم رو مي دونن
يه خلاصه اي مي گم
من و همسرم ٨ سال پيش همكار بوديم و عاشق هم شديم فكر مي كرديم انتخابمرن خيلي منطقيه
با هم بعد از عقدمون شركت تاسيس كرديم ورشكست شديم پيشرفت كرديم
اما ازونجايي كه پدرهمسرم ازنظر مالي خانوادش رو حمايت نميكرد همسرم استرس و نگراني زيادي براي خواهر برادراش و مادرش داشت و كلي حمايتشون مي كرد و من هم با شوق همراهيش مي كردم
اما وقتي زمان ازدواج برادر خواهراش رسيد ايترساش بيشتر شد سيگار كشيدناش غرزدنا فاصله گرفتن از من و ختي هيانت
كه اوايل عذرخواهي مي كرد اما بعد از چندوقت اين رو حق طبيعيه خودش مي دونست سر يه دعواي زن و شوهري من رو از محل كار اخراج كرد و خودش به خوش گذروني و دوست بازي و باشگاه و خريدهاي گرون براي خودش ...
من كه احساس ميكردم همه زندگيمو از دست دادم با تمام قدرت دنبال راه چاره بودم تا عشق شيرين گذشتمون رو زنده كنم
بغد از چندماه خونه نشيني به پيشنهاد خودش يه شركت با دامادمون زدم و يه كم باهام خوب ميشد يه كم بد
تو اين مدت دست به هركاري ميزد نمي گرفت و من كلي از نظر مالي كمك كردم
اما هميشه مي گفت تو هيچ كاري براي زندگيمون نكردي
تا اين اولخر صرفا به خاطراينكه دخترم ديكته رو بيست نشده بود شروع كرد به داد و بي داد كه ٨ ساله دارم تحملت مي كنم هيچ كاري نكردي ميري يركار چه ... مي خوري و كلي فحش
بهش گفتم خب ... جان تو اين مدت كرايه خونه رو دادم و ... مقدار پول گذاشتم كه يهو داد و بيداد كه پولتو به رخ من مي كشي و برو گورتو گم كن تو مثل ديوي براي من
هر چي گفتم به هدا من منت نمي زارم تو مي گي رفتي سر كار پس پولت كجاست منم گفتم من منت نزاشتم
دوباره گير داد كه ازت بدم مياد
اين خرف رو چندوقت يه بار ميگه منم خسته شدم هشت ماهه كه فقط دو بار رابطه جنسي داشتيم خودش دوست دختر داره جاشو برده اون طرفاز من حدا كرده هر محبتي مي كنم هرچقد غزيزم حانم صداش مي زنم هرچي به خودم ميرسم عيچ فايده اي نداره
منم خسته شدم گفتم اگه واقعا انقد از من بدت مياد بريم تمومش كنيم
گفت يعني ميشه يه صبح بيدار سم و تو عوضي رو تو زندگيم نبينم
خيلي ناراحت شدم خيلي بهم برخورد من بي محبتيش رو تحمل مي كنم من بي پوليش رو اينكه باهام مهموني نمي ياد و همه چي رو تحمل مي كنم اون از من بدش مياد
صبحش تو راه سركار بهش گفتم بريم محضر كه اونجا فهميديم بايد دادگاه بريم و عريضه نوشتيم و خدمات الكترونيك
اما وقتي اومدبم خونه عصبي بودم پرسيد كجا ميري گفتم به تو ربطي نداره شروع كرد به مادرم زنگ زنگ زد كه ما نه ناهار داريم نه شام كه دروغ مي گفت نه ماه كامل تو خونه بيكار بود من از سركار ميومدم رخت خواب هم من جمع مي كردم تند تند غذا درست مي كردم درس بچه رو كار مي كردم و ايشون تو تلگرام و بازي كلش بود من دروغ هاشو ديدم بلند گفتم دروغ نگو من هميشه غذا درست كردم وآخرش عصباني شدم گفتم خيلي گربه صفتي به مادرت رفتي ( هشت سال خرج مادرش رو داديم براش تمام وسايل خونه خريديم شوهرم براش خونه ساخت اون وقت مي گه زنت جادوگره )كه شروع كرد تو بايد بري پروانه تو باطل كني از فردا خونه مي شيني طلاقت هم نمي دم كلي هم كتك زد
بعد از ٨ سال اين خرف رو بهش زدم هرچندزشت بود اما كاملا درست گفتم
دوباره با دوست دخترش به شمال رفتن و ...
ديگه تحمل ندارم
ديروز اس ام اس خدمات الكترونيك اومد الان بهش اس دادم بريم فردا ادامه مراحل دادگاه
گفت اوكي
خيلي داغونم
- - - Updated - - -
ببخشيد كه اين همه غلط املايي دارم
با موبايل تايپ مي كنم
و انقد گريه كردم چشمام درد مي كنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)