سلام.نمی دونم از کجا باید شروع کنم.این اولین باره برای کسی درد و دل میکنم.نگران زندگیم هستم.لطفا راهنماییم کنید.
من و همسرم ۲۸ ساله ایم.یکسال و نیمه عروسی کردیم.۲ سال هم عقد بودیم.خانواده ام اعتقادات مذهبی ندارند اما همسرم و خانوادشون مومن و مقید هستند.از همون ابتدا با همسرم راجع به این موضوع به تفاهم رسیدیم و به خواست خودم راه و روش زندگیمو تغییر دادم.مشکلات از اینجا شروع شد.خانوادم فکر میکنن بخاطر همسرم اینکارو کردم،آدم تو سر خوری هستم،هر چی همسرم بگه گوش میکنم،میگن شوهرت تورو از ما جدا کرد،....
یه جورایی نسبت به همسرم جبهه گیری میکنن و چون خیلی دوسش دارم هرچی جلوم ازش بد میگن من بیشتر اذیت میشم و دوست ندارم برم بهشون سر بزنم.
مشکلات سر جهیزیه و عروسی به اوج خودش رسید.پدر شوهرم بهمون خونه داده،عروسی مفصل گرفتن برام.همه چی در حد عالی.اما پدرم سر جهیزیه از نظر همسرم لجبازی کرد.منم حق دادم به شوهرم.
رفت و آمد همسرم قطع شد.من از داییم خواستم وساطت کنه و ...
الان هر ده روز یا دو هفته یه شام میریم خونمون.یه جوری دوری و دوستی فقط.
حالا یک هفتست با هم قهریم سر اینکه من اگر تنها رفتم خونمون سر بزنم نباید بابام منو برسونه.منم قاطی کردم دیگه گفتم این حرفت بی معنیه.....
خیلی چیزای دیگه هست که رابطه همسرمو با خانوادم سرد کرده.اما منم خسته شدم.دوست دارم با شوهرم برم و بیام.
شوهرم میگه اگه یه روز ما از هم جدا شیم مقصر خانواده تو هستند....
حالا من چیکار کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)