به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 اردیبهشت 95 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1395-2-06
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    32
    سطح
    1
    Points: 32, Level: 1
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    من از پدرم بدم میاد

    سلام خسته نباشید من نویسندگی بلد نیستم اما امروز بعد از سیو دو سال عمری که از خدای مهربونم گرفتم اتفاقی افتاد که واقعا دلمو شیکوند و فقط دوست داشتم تو یه جایی بنویسم دنبال دلداری نیستم نمیدونم دنبال چیم فقط خاستم بگم مهم نیست که کسی نخوند .
    من با تمام وجودم ار پدرم و خانوادم متنفرم.
    چرا؟
    من ازسه سالگی مادر بالای سرم نبود مادرم به پدرم خیانت کرد اونهم جلوی من به هرکی میگم یادمه باورش نمیشه حتی یادمه ناهار کوفته قلقلی سرخ کرده خوردیم بعدش شروع کردن بعد این ماجرا مادر بزرگم گفت و من تایید کردم من بدبختو کردن رادیو امار مادررو دادم .یعد این ماجرا پدرم طلاقش داد و ما شدیم بی مادر چند وقتی اینو اون منو بزرگ میکردن تا حسین کبابی بقل خونه مادر بزرگم زنی معرفی کردو بابام گرفتش من یه برادر بزرگتر هم دارم بهروز الان 38 سالشه از همون روزای اول که کم کم داشتم خودمو میشناختم بینمون فرق داشت نوه اول خونواده بود اگه میوه موز بود برا اون بود من خیارم زیادیم بود شاید بگید دروغ میگم اما خداوکیلی راس میگم حتی یادمه مادر بزرگم موزو میچپوند تو حلق بهروز من میرفتم میگفتم مامانی موز داریم میگفت نه گمشو بیرون هم خوشگلو مو فر فری بودم هم بامزه بی ادبم نبودم نمیدونم از چیم بدشون میومد . بهش میرسیدن اما کسی توجهی نمیکرد ب من زن بابا کتکش میزد هزار تا صاحاب داشت اما زن بابا با سیم منو میزد کسی کاری نداشت گذشتو یه خاهر کوچیک هم اومد وسط و من شدم سومی (محو) خونواده پدرم عاشق داداش زن بابا عاشق بچش منم این وسط کسی کاری به کارم نداشت یبار عروسک خاهر زن بابا شیکست انداختن گردن من دو روز بهم غذا ندادن تا قبول کنم که من شیکونم من بعد دو روز گشنگی گفتم باشه من شیکوندم بهم غذا بدین تا تونستن زدنم باز زدن یادم نمیاد چند روز زدن ولی تا چند روز میزدن یبار شمعدونی زن بابارو داداشم شیکوند گفت بهنام شیکونده بابامم بخاطر وزن سبکو هیک ضعیفم از لوستر اویزونم کرد اونموقع هام یادتونه لوسترا قدر بودن وزن شونزده هفده کیلو رو تحمل میکردن .یبارم بهروز گفت سیگار میکشه سیم جارو برقیو پیچون دور گردنم زن باباهم میزد خیلی نامرده. حتی سوم راهنمایی منو انداختن شهر شیراز پیش عموم اینا چون بابام وقت برای من نداشت به گفته بابا بزرگم که اون منو با اتوبوس برد حتی بچشو نیاورد شیراز پدر بزرگم منو برد عمومم نامرد انگار بچه یتیم گیر اورده بد کرد باهام باهام خدایی بد کرد همیشه اول بهروز و سایه بودن من اخری بودم همیشه میگفتم بزرگ میشم درست میشه بعد سوم راهنمایی حدود شونزده سالم بود که زن بابا طلاق گرفت بابامم هر شبی خونه یکی صفا میکرد من موندمو یه کامپیوتر یاهو چت اون زمانها نت هک میکردم نت البرز خدا منو ببخشه ولی چاره ای نداشتم پولی نبود بابام خونه نمیومد فقط به بهروز پول میداد میرفت خرید میکرد برا خودش حتی شرمم میاد که بگم یه روز اومد خونه با دو تا زن خودش وسط پذیرایی مشغول شد داداشمم تو اتااق خاب منم از خجالت تو اتاق خاب گذشتو بابام مایه دار شد همش میگفت بهروز منو مایه دار کرده مال اونه هرچی دارم خاهرمم که عین بسته پستی چهار روز پیش ما بود چار روز پیش مادرش بابامم براش پرستار گرفته بود همیشه خرج بهروز کنار گذاشته میشد حتی به قیمت شیکم من یه زن دیگه همکاراش براش پیدا کردن گرفتش پولدار شده بود به خاطر کار نفتیش هی میرفت دبی با زنش میرفت فرانسه اینور اونور ژاپن خونه برا بهروز گرفته بود خرجیشم میداد منم نه نظارتی نه حفاظتی کسی نبود چی میخوردیمو چی میپوشیدیم کسی چیزی نمیگفت همیشه اول بهروز بود دوم سایه بهنام سوم نبود کلا نبود خیلی مواقع خیلی رک میگفت تو زنا زاده ای من زن گرفتم بچه دار شدم خاستگاری با یه وضعی بردمش نمیومد اومد وسط خاستگاری برا بهم زدن پدر زنم میدونست خاطر دخترشو بد جور میخام هیچی نگفت انقدر کوتاه اومد حتی عروسیم نگرفتم وقتی بچه دار شدم به امید اینکه شاید اولین نوه اش تو دلش جا باز کنه اما فاییده ای نداشت پسرم ناراحتی قلبی داشت (وی اس دی) خیلی اذیتم کرد خدا ازش نگذره. پسرمو که عمل کردن یک سالش بود شیش کیلو بود وزنش خیلی داغون شدم .مریض که میشد اولین نفر زنگ میزد من بهنام مریضم ببرم بیمارستان من الاغم میرفتم نه بخاطر اینکه بهم علاقه نشون بده نه خانومم مجبورم میکرد میگفت پدره وظیفته اهان یادم رفت هفته دوم عقدمون منو زنمو از خونه بیرون کرد سه ماه تو مغازه میخابیدم در صورتی که همون بهروز جونش اصلا براش مهم نبود که بابام مرد یا زنده موند از نظر بابام خانومم ترک خر فاسد بود از نظر اون .نمیخام بگم دیو بود ولی به من عشقی نداشت امروز جلو یه عالمه ادم طرف برادرمو همچنان گرفت اونم بخاطر اینکه گفتم بابا چرا حق منو سایه رم داری میدی به بهروز بهروز با خنده موزیانه که خوشحال بود زیر لبی به زنو بچم فحش میداد میخندید امروز تمام ارث رو زد بنام برادرم و من دستم به ... . فقط یک چیز گفتم بهش اون دنیا میبینمت. گذر پوست ب دبا خونه میخوره شاید بگید یک طرفه صحبت کردم اما خدام هست چون انقدر دوستم داشته و داره که اگه زنو بچمو نداده بود بهم تا حالا صد بار خودمو کشتهه بودم فقط به عشق این دو تاس دارم زندگی میکنم و بالاخره خوشحالم که پدری ندارم نه مادر و نه پدر و به عشق این میمیرم که روزی برم اون دنیا خرشونو بگیرم البته شاید خدا هم طرف اونو بگیره ولی اگه خدایی که من میشناسم جای حقه ...
    با تشکراز هرکسی که این مطلبو خوند اینارو ننوشتم که دلتون بسوزه نوشتم برا اونی که دلش مثل من غمباد زده داره میترکه از نامردی دنیا غم نخور بالایی هست به موی بچم هست معجزشو دیدم اونم خنده پسر کوچولومه با قلب مهربونش که وقتی ناراحتم فقط اونه که میگه بابا ناراحت نباش بیا بازی کنیم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید بنی تشکرکرده است .

    سها** (سه شنبه 07 اردیبهشت 95)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 تیر 95 [ 01:46]
    تاریخ عضویت
    1394-5-19
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    1,178
    سطح
    18
    Points: 1,178, Level: 18
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 51 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    كاش منم مث شما عرضه داشتم حداقل خودمو مستقل ميكردم...........
    خدا زن و بچه تونو براتون نگه داره.........

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 اردیبهشت 95 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1395-2-06
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    32
    سطح
    1
    Points: 32, Level: 1
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم ایشالا شما هم هر مشکلی داری رفع میشه یه قول رامبد جوان تا تش که نمیخاد مشکلات بمونه بالاخره تموم میشن پس سعی کن این چند سالو به بهترین شکلی که میتونی صفا کنی

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 تیر 95 [ 13:22]
    تاریخ عضویت
    1388-9-08
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    5,095
    سطح
    45
    Points: 5,095, Level: 45
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 57 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    زندگیتون میتونه سرمشق خوبی برای همه جوونایی باشه با همه امکانات و محبتی که از سمت خانواده دریافت می کنن باز هم به ناکجاآباد میرن.
    فقط میتونم بهتون آفرین بگم.
    امیدوارم باز هم مثل گذشته سرافراز باشید.

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 96 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    4,637
    سطح
    43
    Points: 4,637, Level: 43
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsOverdrive1 year registered
    تشکرها
    270

    تشکرشده 319 در 160 پست

    Rep Power
    52
    Array
    سلام روزتون زیبا

    متاسفم از شرایط قبلیت ون و خوشحالم از اینکه الان وضعیت خوبی دارین

    اینا همش تجربست برای فرزندت عشق را معنا کن و همچنین همسرت

    خانواده خوب نعمتست اگه خدا بخاد به کسی نظر کنه دنیام که مخالفت کنن نمیتونن کاری کنن


    سپاسگزار خدای بزرگ باش تا نعمتت افزون شود

    این لینک را بخون پست دومش اون صوت را دانلود کنید با دقت گوش کن
    http://www.hamdardi.net/thread-41851.html

    التماس دعا

  7. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 20:28]
    تاریخ عضویت
    1394-10-11
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    337
    سطح
    6
    Points: 337, Level: 6
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    میدونید ما همونیاییم که توی خونمون غریبیم همونا

    به نظر من شما اینجا نیا این تایپک رو بزن و به خودت انرزی منفی بده

    قدر خودت و خونواده و بچه خودت رو بدون

    باور کن هرکسی جای من تاحلا یا خودشو کشته بود یا فرار کرده بود یا به جاهای خیلی بد کشیده شده بود

    من نمیدونم چرا دوروبرمون باید ادمایی با این شدت از کینه و نفرت و حسادت و عقده باشه.باورکن ادمایی هستن که الان همه چی هم دارن و به منی که هیچی ندارم حسادت و کینه دارن .چون میترسن چون جیزهایی خوب میخوام بهشوئن برسم میترسن یه موقع از اونا بهتر بشم ولی الان که هیچی ندارم نمیدونم چرا ایتطورن

    من میتونم بگم از بپگی نه مادر داشتم نه پدر.اینجا داستانمو نوشتن بعضیا اومدن گفتن مطمئنی بچه اونایی؟؟
    من به هیچ دلخوشم اما دور و بری هام چشم دیدنم رو ندارن.چون خودخواهن .نمیدونم چرا با ادمای روانی باید زندگی کنم ولی باور کنید من اگه برم توی تراس خونه تا به اسمون نگاه کنم مامانم میاد هول هولکی ببینه روی پشت بام کسی رو تماشا نکینم با کسی قرار نداشته باشم.میترسم الارم گوشیم زنگ بخوره .. توی خونه به خودم برسم صدتا حرفه بیرون هزارتا

    مامانم همیشه یه چیزی گم کرده البته نمیگه گم کرده و یکی ازش دزدیه.همه چیزش رو قایم میکنه و بعد پیدا نمیکنه و دنبال دزدش میگرده
    خودشون رفتارشون پر از اشتباهه و و ازاشتباهات تو نمیگذرن
    یادمه خابگاه هم بودم دخترا چشم دیدن تنهایی خوش بودنم رو نداشتن پر بودن از حسادت و پشت سرت حرف زدن
    فکر نکیند مشکل از منه ها . زندگی شخصی هرکسی بدترین ادم هم باشه بجز اینکه به کسی ظلم بکنه به خودش مربوطه. این فرهنگ مشکل دار ماست که به بقیه کار داریم

    یه داستان چدید از مادرم بگم. چندوقت پیش مثل هیشه میگفت که همه حسرت زندگیش رو میخورن بهش گفتم خونه پایین شهر هم حسرت خوردن داره؟ بعد بهش گفتم با اژانس میومدم خونه راننده میخواست دوتومن بیشتر بگیره بهش گفتم مسیر رفت دوتومن کمتر دادم .گفت یازده شب به بعد افزایش قیمت داریم.وقتی اومد محله مون رو دید دوتومن رو هرچقدر هم اصرار کردم که لازم نیست برگردوند
    حالا میدونید رفته چه داستانی برام ساخته؟ نمیدونم چیکار کرده راننده ماشینه ده تومن (نه دوتومن) بهش داده!! و به بابام و خواهرام و همه میگه . بقیه هم که نمیدونن این دیوانه از خودش این داستان رو ساخته میگن یعنی من چیکار کردم. کلا تمام زندگیم با داشتان های خیالی وو تهمت نابودم کرد .یعنی من نباید یک جمله با منادرم صحبت کنم؟داستان میشه؟ من حق نداشتم از این خونه فرار بکنم؟
    شاید عرضه اون کارا رو هم نداشتم

    البته من هم درحال پیشرفتم اما سرعت رفتن روزا از پیشرفت من خیلی بیشتره.اینقدر بهم ضربه زدن و اینقدر سختی کشیدم که روانم زخمه .خودم راه رو فهمیدم و روانشناس هم خیلی نمیتونه کاری برام بکنه چون روم نمیشه داستان بدبختیامو براش بگم

    شما خوشحال باش خودتو داری و قدر زندگیتو بدون

    ما تو خونمون غریبیم
    ویرایش توسط sharaare : سه شنبه 07 اردیبهشت 95 در ساعت 20:28


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.