به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 28
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-26
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    1,642
    سطح
    23
    Points: 1,642, Level: 23
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 معنی بعضی از رفتارهای همسرم ونمیفهمم.خسته شدم از رفتارش

    سلام خدمت مشاورین محترم و دوستان همدردی،اگه تاپیکای قبلی من و دنبال کرده باشین من از مرز تصمیم گیری واسه طلاق برگشتم به زندگی.من آدم کاملا منفعلی بودم ولی الان به کمک شما خیلی عوض شدم،از زندگی و شوهرم هم راضی بودم،اما تا دیروز که روز تعطیل بود و من به مناسبت روز پدر رفتم واسه پدرشوهرم هم واسه مادرشوهرم کادو خریدم،میخواستم پیراهن بگیرم واسه پدرش زنگ زدم سایزش و پرسیدم از شوهرم،شوهرم گفت فکر کنم سایزش این باشه ولی زنگ بزن از خواهرم بپرس بهتر میدونه،زنگ زدم خواهرش یه سایز کوچیک تر از اونی که شوهرم میگفت و بهم گفت اون اندازش میشه خلاصه خریدم و اومدم خونه باباش کادو رو دادم کوچیکش بود،گفتم عیب نداره میبرم عوض میکنم یه سایز بزرگتر میگیرم(مرکز خرید هم به خونه نزدیکه پیاده برم ده دقیقه بیشتر طول نمی کشه)تا این و گفتم شوهرم اومد نشست بغل دستم و در گوشم شروع کرد به غر زدن که تو عمدا این سایز و گرفتی که کوچیک بشه دوباره به همین بهانه بری بیرون.فکر کنم بقیه هم شنیدن،من سکوت کردم هیچی نگفتم فکر کردم سکوت کنم فراموش میکنه،تا اینکه رفتیم خونه خودمون اونجا شروع کرد به بلند بلند حرف زدن و سروصدا که تو خوشت میاد بیرون باشی ،منم اون موقع رفتم تو اتاق خودمو سرگرم کردم آروم که شد رفتم بیرون.دوباره تکرار کرد،گفتم این سایز و خواهرت بهم داد،گفت تو حرف منو قبول داری یا خواهرم؟انگار یادش رفته بود که خودش گفت زنگ بزنم به خواهرش.خلاصه خوابید و صبح که بیدار شد دوباره شروع به غر غرکرد،بعدش گفت نیاز دارم تنهاباشم جمع کن ببرمت خونه مامانت خودتم یه استراحتی میکنی،گفتم امروز که دعوتیم خونه مامانت اینا زشته من نباشم ناراحت میشن،آماده شدیم رفتیم پایین،اونجا بهم گفت وسایل تو به اندازه ده روز جمع کن.من الان اصلا معنی این رفتارش و نمیفهمم.من چرا باید برم خونه مامانم اونم ده روز بمونم؟اگه واقعا نیاز داره تنها باشه یه صبح تا شب برم کافیه،وقتیم میپرسم چرا میگه میخوام تنها باشم.بنظرتون چیکار کنم .بخدا هر سری مامانم دعوام میکنه میگه مگه خودت خونه زندگی نداری که اومدی بمونی شوهرت و ول کنی،حتی برادرم بهم گفت چه معنی داره شوهرت و ول میکنی..میخواستی خونه مامان باشی ازدواج نمی کردی!به شوهرم میگم کصلا داداش من اینجوری گفته میگه پس چرا خواهرای من میان خونه مامانم میمونن..از مشاورین محترم خواهش میکنم در این رابطه کمک کنین واقعا دارم اذیت میشم.برم یا نرم؟اگه برم میترسم عادت کنه اگه نرم... هم فضای خونه شاده هم همش لبخند میزنم همه چیزایی که توی تاپیکای قبلی گفتین و رعایت میکنم اما بازم... من اصلا این وضعیت و دوس ندارم که برم خونه مامانم بمونم تنهایی

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    اول از همه ماجرای لباس رو کامل توضیح دهید وبرای تعویض پیشنهاد بدید که با شوهرتون و یا خواهرش می خواهید بروید و دوست ندارید تنهایی برید.

    سعی کنید حالا که سوء ظن وجود داره اونها رو برطرف کنید .

    در حالت خوش بینانه امکان داره همسرتون می خوان با فرستادن شما به خانه مادرتان و دادن آزادی ، به خاطر سوء ظن هایی که به شما دارد شما رو زیر نظر بگیره .

    البته حساسیت نشون ندید.

    در یک فرصت مناسب با همسرتون صحبت کنید سعی کنیدعاطفی بر خورد کنید و از اینکه در همه شرایط در کنار همسرتون خواهی بود و اگه مشکلی هم باشه به کمک همدیکه حل می کنید.

    اعتماد ایشون رو جلب کنید که در هر شرایطی در کنارشون خواهی بود.

    بعدقاطعانه عنوان کنید تحت هیچ شرایطی به منزل خودتون نمی روید و نمی تونید این خواسته را قبول کنید و اگر مشکلی پیش اومده حاضرید اون رو بشنوید.

    با ملایمت و برخورد عاطفی و نوازش ایشون ببینید دلیلی این درخواستش چیه البته به صورت غیر مستقیم.
    ویرایش توسط بی نهایت : شنبه 04 اردیبهشت 95 در ساعت 11:14

  3. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    مدیرهمدردی (شنبه 04 اردیبهشت 95)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    همین طور بیان کنید نه تنها در هر شرایطی درکنار ایشون خواهی بود بلکه نیاز دارید که همسرتون هم در همه شرایط در کنار شما باشد و هر مشکلی را صادقانه با هم مطرح کنید تا با کمک همدیگر برای حل اون تلاش کنید.

    اینکه زندگی تون رو دوست دارید و حاضرید برای حفظش از جان مایه بذارید. و القا کنید که می دونید تمام تلاش های همسرتون هم در راستای حفظ زندگی تونه به ایشون اعتبار بدید.

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-26
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    1,642
    سطح
    23
    Points: 1,642, Level: 23
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بی نهایت نمایش پست ها
    اول از همه ماجرای لباس رو کامل توضیح دهید وبرای تعویض پیشنهاد بدید که با شوهرتون و یا خواهرش می خواهید بروید و دوست ندارید تنهایی برید.

    سعی کنید حالا که سوء ظن وجود داره اونها رو برطرف کنید .

    در حالت خوش بینانه امکان داره همسرتون می خوان با فرستادن شما به خانه مادرتان و دادن آزادی ، به خاطر سوء ظن هایی که به شما دارد شما رو زیر نظر بگیره .

    البته حساسیت نشون ندید.

    در یک فرصت مناسب با همسرتون صحبت کنید سعی کنیدعاطفی بر خورد کنید و از اینکه در همه شرایط در کنار همسرتون خواهی بود و اگه مشکلی هم باشه به کمک همدیکه حل می کنید.

    اعتماد ایشون رو جلب کنید که در هر شرایطی در کنارشون خواهی بود.

    بعدقاطعانه عنوان کنید تحت هیچ شرایطی به منزل خودتون نمی روید و نمی تونید این خواسته را قبول کنید و اگر مشکلی پیش اومده حاضرید اون رو بشنوید.

    با ملایمت و برخورد عاطفی و نوازش ایشون ببینید دلیلی این درخواستش چیه البته به صورت غیر مستقیم.
    مرسی از وقتی که گذاشتین،من هیچ وقت تنها نمیرم خرید،شوهرم خودش کلا دوس نداره باهام بیاد ایندفعه هم به پیشنهاد خودش با خواهرزاده م رفتیم،دلیلشم که میپرسم میگه دوس دارم مث خواهرام باشی،میگه به تنهایی احتیاج داریم تا قدر هم و بیشتر بدونیم،ولی من اصلا به این اعتقاد ندارم

  6. #5
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,066
    سطح
    100
    Points: 287,066, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,577

    تشکرشده 37,079 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    شما نیازی نیست که بروی خانه مادرت ده روز بمانی.
    اما مهم هست سر این مسئله با شوهرت درگیر نشوی و بحث نکنی و مجادله نکنی.

    البته او ممکن است نق بزند، اخم کند یا ....
    اما شما باید با روی باز و ابراز احساس و محبت و اینکه دلتنگ خانه و همسرت هستی در منزل بمان


    دقت کن برای اینکه منفعل نباشی حتما و حتما باید قوی ظاهر شوی. یعنی نباید غمزده، دلگیر، و گوشه گیر باشی.
    هر چه شوهرت می گوید شما موضوع را عوض کن و حرفهای قشنگ بزن.
    هر چقدر او مصمم تر و بیشتر روی مسائل اشتباه تمرکز می کند و غر می زند.
    شما هم مصمم تر روی چیزهای درست متمرکز باش. اما جوابش رو با بحث و مجادله نده.
    بلکه صرفا ابراز محبت.
    به خودت رسیدن.
    جو شاد منزل
    باید یاد بگیری کسانی که احساسات بر انگیخته و منفی دارند، باید صبوری کنی تا حالشون بهتر بشه.
    وقتی حالشون خوب نیست نه اهل منطق هستند نه اهل تغییر
    باید زمان بگذرد تا احساسات آنها ته نشین شود و شفاف شوند.

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  7. 4 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    skyzare (شنبه 04 اردیبهشت 95), آرامش خیال (یکشنبه 05 اردیبهشت 95), بانوی آفتاب (یکشنبه 11 مهر 95), شیدا. (یکشنبه 05 اردیبهشت 95)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-26
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    1,642
    سطح
    23
    Points: 1,642, Level: 23
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یه چیز دیگه هم بگم شوهرم خیلی بی حوصله ست،البته یوقتایی خیلی حوصله داره ولی اکثر مواقع اصلا حوصله گریه بچه یا بهونه گیری نداره،و عصبی میشه،فکرکنم یکی از دلایلش هم این باشه،بعضیا میگن چون سنش کمه اینجوریه،سنش بالا بره بیشتر به زن و بچه ش وابسته میشه،نمیدونم این درسته یا نه؟

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-26
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    1,642
    سطح
    23
    Points: 1,642, Level: 23
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام همونطور که آقای مدیر فرمدین من قبول نکردم برم خونه مامانم بمونم البته نه با جر و بحث.کاملا ریلکس،از طرفی من و دخترم سرمای شدید ی خوردیم که اصلا نای تکون خوردن ندارم که بتونم از دخترم مراقبت کنم،شوهرم هم دید من حاضر نیستم برم خونه مامانم دیروز از سرکار نیومد خونه تا 12شب،وقتی هم برگشت با اینکه ما مریض بودیم ولی اصلا بهم محل نداد،کل شب و بیدار بودم اون فقط وقتی خواست بخوابه دخترشو بغل کرد و بوسید.صبح هم که خواست بره سرکار بیدار شدم صبحانه براش اماده کنم،گفت چیزی نیاری که پرتش میکنم بیرون.نمیدونم چرا و به چه جرمی اینجوری میکنه.بخاطر اینکه گفته برو و من نرفتم؟؟چرا با اینکه مریض هستم عصرا نمی مونه خونه که حداقل دخترمو نگه داره من استراحت کنم.خیلی خسته م از این زندگی.از این موجوداتی که هرکاری واسه شناختشون کنی بازم نمیشه درونشون رو فهمید .الانم از سرکار اومد خونه مامانش نیم ساعتی نشست و بعد دوباره رفت.بدون اینکه بیاد حال مارو بپرسه.نمیدون اگه اون میگه دوسم داره پس معنی این رفتارا جیه؟شما بگید چیکار کنم

  10. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array

    با سلام
    دوست عزیز
    اینکه بهترین کار در این شرایط چی هست رو نمیدونم فقط میتونم بگم که اگر به جای شما بودم چه عکس العملی رو داشتم

    1- اگر قصد داشتم به خونه مادرم نرم و توی خونه می موندم با همسرم کاملا سرسنگین می شدم و وقتی می خواست بره خونه مادرش بهش می گفتم لطفا دخترمون رو هم ببر چون حالم خوب نیست و نمیتونم مراقبش باشم

    2- یا به خاطر بیماری و نه به خاطر اطاعت از خواسته نامعقول همسر با دخترم به منزل مادرم می رفتم و زیاد هم باهاش تماس نمیگرفتم تا خودش دلتنگ بشه و بعدش هم اصلا نمیذاشتم این مدل فکر رو ادامه بده که من مثلا دلم میخواد تنهایی برم بیرون
    چون الان شرایط شما شرایط بیماری هست و از ایجاد جو صمیمی یا آشپزی متنتوع و ... نمیتونه خبری باشه و اون احساس جذابیت برای همسرت که به دنبالش هستی فعلا موجود نیست من احتمالا این گزینه رو انتخاب می کردم به خانوادم هم می گفتم به خاطر بیماری و اینکه همسرم هم در حال حاضر مشغله زیاد داره یه مدت میام

    به همسرم هم می گفتم صرفا به خاطر بیماری دارم میرم و بیماریم هم که تموم شد برمیگردم ولی هیچ کدوم به این معنی نیست که موافق فکر غلط شما در مورد خودم هستم

    بعد از اتمام بیماری (اگر هم خونه مادرم بودم برمی گشتم) فضای خونه رو شاداب میکردم آشپزی متنوع و لباسهای زیبا رو داشتم ولی همچنان در کلام سرسنگینی با همسر رو ادامه میدادم تا زمانی که اعتراف کنه فکرش اشتباه بوده

    و در آرامش به همسرم اعلام میکردم که به جز خرید برای خودم و بچم هیچ خرید دیگه ای اعم از کادوی روز زن و تولد و ... برای هیچ بنی بشری انجام نخواهم داد و به همه اطرافیان در روز مرد یا زن یا تولد فقط پول هدیه میدم که کسی فکر اشتباه و مسخره در موردم نکنه

    اینها عکس العمل من در چنین شرایطی هست

    ممکن هم هست جز آفتهای مشاوره باشه نمیدونم ولی شخصا اگر همسرم در موردم فکر اشتباهی بکنه اولش سعی می کنم براش با آرامش توضیح بدم ولی اگر همچنان مواضعش رو ادامه بده من هم سرسنگین میشم
    چون به نظر من رفتار عادی در اون شرایط نشان دهنده موافق بودن من با نظر اشتباه همسرم هست

    موفق باشی


    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  11. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 خرداد 99 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1392-2-20
    نوشته ها
    227
    امتیاز
    7,750
    سطح
    58
    Points: 7,750, Level: 58
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 200
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Recommendation Second ClassVeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    887

    تشکرشده 279 در 146 پست

    Rep Power
    40
    Array
    نمیخام فاز منفی بدم ولی این رفتار شوهرتون مشکوکه
    من بعنوان 1 مرد هرچی فکر میکنم خواسته ایشون منطقی نمیاد که خونرو ترک کنید و از موندن شما انقد ناراحت باشه 1 علتی پشت این قضیه هست

    شوهرتون کاری یا موادی یا خلاف و... نداره؟

  12. کاربر روبرو از پست مفید mercedes62 تشکرکرده است .

    alireza198 (چهارشنبه 08 اردیبهشت 95)

  13. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-26
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    1,642
    سطح
    23
    Points: 1,642, Level: 23
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فکور عزیز من از این راههایی که شما گفتی من اگه سرسنگین بشم اون بیشتر لج میکنه و دوبرابر سرسنگینی میکنه.راه دوم هم امتحان کردم اما تاثیرش فقط واسه همون چند روزه،در جواب آقای مرسدس باید بگم شوهرم اهل هیچ خلافی نیست.بزرگترین خلافش مشروب خوردنه.که اونم جلو خودم میخوره.من احساس میکنم خسته ست،ولی از چی نمیدونم،اصلا کنترل خشم خودش و نداره الان از سرکار اومد من رفتم در و باز کردم سلام و خسته نباشیدگفتم جوابمو نداد.منم دیگه حرفی نزدم گفتم بذار خودش شروع کنه،فکر کنم ناهارشم بیرون خورده چون وقتی دیدم تو اتاق خواب خوابش برده بود.این مدت که به توصیه مشاورا عمل کردم خیلی عالی شده بود ارتباطمون،نمیدونم یهو چی شد همه چی بهم ریخت،ولی بازم در برابر رفتاراش سعی میکنم منفعل نباشم


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.