به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 64
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 اردیبهشت 97 [ 04:11]
    تاریخ عضویت
    1394-5-12
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,458
    سطح
    30
    Points: 2,458, Level: 30
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Icon17 چطو ر میتونم از این وضعیت راحت شم ؟

    سلام دوستان
    من قبل از هشت ماه پیش تغریبا اومدم اینجا و مشکلم رو گفتم و چون نیومدم سر بزنم و جواب بدم پستم حذف شد
    میخوام این سری با جزعیات بیشتر بگم تا بهتر راهنماییم کنید :
    حدود یک سال و نیمی نامزد بودیم خیلی دعوا و جر و بحث داشتیم ولی خب خیلی زود هم اشتی میکردیم
    بیشتر مشکلاتمون به خاطر سردی شوهرم بود کم به کم سر میزد و اعتراض هم میکردم میگفت چقدر غر میزنی
    یکی از بحث هایی که داشتیمو براتون مینویسم :
    یه روز که دنبال یه حلی گشتیم برای این مشکلمون گفت تو باید منو درک کنی من وقتی از سرکار برمیگردم خسته ام نمیتونم از اون سر شهر بزنم بیام تو رو ببینم (قبل از ایام نوروز 94 بود) که من گفتم باشه اگر سختت میشه هر یک روز درمیون بیا هم دیگه رو ببینم که گفت باشه اونم فقط نیم ساعت نه بیشتر گفتم باشه
    این توافقو کردیم وقتی تعطیلات نوروز شروع شد من گفتم خب حالا که دیگه سر کار نمیره پس با هم هستیم
    که هیچ تغییری نکرد ، باز یه بحث شروع شد بهش گفتم الانم که سر کار نمیری باید هر یه روز درمیون ببینمت ! میگفت ببین داری میزنی زیر قولت چرا میزنی زیر قولت ! حرفی که زدی پاش وایسا !
    هر روز نوروز رو یه جور بهم ضد حال زد یه روز میگفت حالا که تعطیلم دارم میرم کتابخونه درس بخونم برای نمیدونم چی میخوام شرکت کنم
    یه روز میگفت میخوام برم خونمون رو لامپی چیزی بخواد اماده کنم برای چند ماه دیگه که میخوایم عروسی بگیریم اماده باشه دیگه وقت نمیکنم
    و...


    وضعیت الانم اینکه در خواست طلاق دادم ولی رضایت به طلاق نمیده به وکیلم گفته من زنمو دوست دارم هیچ کس هم نمیتونه مجبورم کنه طلاقش بدم
    ازطرف وكيلم ازم خواست که بهش زنگ بزنم
    من بدون اینکه بابام اینا بفهمن بهش اس ام اس دادم گفتم تمومش کنه این زندگی دیگه بدرد نمیخوره و... که در جواب فقط میگفت بیا سر زندگیت و السلام
    ىوباره حرفمو باهاش ادامه دادم که گفت میخواستی قبول نکنی مگه من مسخرت بودم که قبول کردی و الان میگی تمومش کنیم!
    كه چیزی نکشید دوباره بحثمون شد و دیگه پیامی بینمون نیست
    از شما دوستان میخوام کمکم کنید چطور میتونم قانعش کنم به جدایی بخدا خودمم راضی نیستم و بدم میاد از طلاق بس که تو جامعه مون زیاد شده
    ولی مجبورم اگرم بخوام بهش برگردم حرف بابامو و خانوادمو یعنی هیچ حساب کردم و بهشون پشت کردم بخاطر کسی که نمیدونم واقعا در اینده باهاش زندگی خوبی دارم یا نه !

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 05 آذر 95 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1394-11-12
    نوشته ها
    98
    امتیاز
    1,231
    سطح
    19
    Points: 1,231, Level: 19
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 58 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    شما نبايد طلاق بكيرين به نظرم اون اقا بايد شمارو هرجه سريعتر طلاق بده
    جون زندكي كردن از نكاه شما هنوز هيجي نشده بابا مامانمن شده
    اون جرا بايد باشما زندكي كنه و يه عمر شمارو اسوده خاطر كنه وقتي اينجوري فكر ميكنين
    بخودتون بيان نصف زندكي شخصيت شماست تو رابطه هر وقت صد درصد وجودت رو كذاشتي زندكيت شيرين ميشه نه خودتو بكشي عقب انتظار فرج ازون داشته باشي

  3. 3 کاربر از پست مفید mohanad28 تشکرکرده اند .

    Dr.Goebbels (یکشنبه 05 اردیبهشت 95), بهزاد9 (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95), ستاره زیبا (دوشنبه 13 اردیبهشت 95)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 شهریور 00 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1390-1-14
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    12,728
    سطح
    73
    Points: 12,728, Level: 73
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    640

    تشکرشده 935 در 291 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    71
    Array
    در تایید و ادامه پست بالا ...

    یا کامل نتونستین اختلاف ما بینتون رو اینجا توضیح بدی
    یا هنوز شناختی از خودتون، زندگی مشترک، باید ها و نباید های یک زندگی نرمال... ندارین
    یا مشکل از خودتون هست شخصیت کاملا وابسته و مطیعی دارین .

    با اطلاعات کمی که دادین :
    1- شما قبل از جواب مثبت با شرایط شوهرتون آشنا نبودین ؟
    2- شرط گذاشتن برای دیدار روزانه با توجه به شرایط موجود کاملا بچه گانه و انتظار داشتن از اجرای این مدل تعهدات و بالاتر از آن نشون میده که شما زندگی رو با 2*2=4 سبک سنگین میکنین.
    3- اگه خانواده شما صرفا بخاطر این دلیل با طلاق شما موافق هستن باید بگم که ریشه مشلات شما خانوادتون و نحوه تربیت شما هست.


    اگه میخایی به نتیجه موثری از طرف این سایت برسی به نظرم بطور مصداقی یکی از اختلاف های اساسی مابینتون رو از جنبه های مختلف تشریح کن و نحوه تفکر خودت و شوهرت و طرز برخورد اطرافیان و فیدبک های شما و شوهرتون رو باز کنید بچه ها بهتر میتونن راهنماییتون کنن...با اینکه بااااز مسئله بصورت یکطرفه بررسی میشه.

  5. 4 کاربر از پست مفید saeeded تشکرکرده اند .

    mercedes62 (پنجشنبه 09 اردیبهشت 95), mohanad28 (جمعه 03 اردیبهشت 95), بهزاد9 (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95), ستاره زیبا (دوشنبه 13 اردیبهشت 95)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 98 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-21
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    5,584
    سطح
    48
    Points: 5,584, Level: 48
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 166
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 199 در 73 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام دوست عزیزم
    شما فقط بخاطر همین موضوعه که میگید همسرتون سرده؟
    همین که هروز یا یروز درمیون پیشتون نمیان ؟
    یا مشکلات دیگری هم دارید ؟
    اگر همین مشکلتون شمارو برای طلاق راغب کرده که باید بگم شما کمال گرا هستید و با این طرز تفکر هیچوقت به کمال مطلق نمیرسید
    یه مثالی میزنم واستون
    شوهر خواهر من شدیدا عاشق خواهرم بود ولی در دوران عقد فقط یکبار اونم جمعه میرفت پیش خواهرم!
    خواهرم اوایل نالون بود که حتما دوستم نداره انقدر صبر کردو تحقیق کرد
    که فهمید اینا رسمشونه همسرش فکر میکرد بی احترامی به پدر عروسه اگه بیشتر بره
    دلتنگ بود اما فکر میکرد عرفش همینه..
    خواهر منم صبوری کرد تا ازدواج کردن!
    میبینی ؟ اینا معنیش سردی نیست!
    اگه کسی اونجوری که ما می خوایم دوستمون نداره این معنیش این نیست که سرده باهامون!
    همسرت عاشقانه دوستت داره ولی مدل دوست داشتنش با تو فرق داره خواهش میکنم راجب مردها مقاله های این سایت رو بخون
    و زندگیت رو بی خودی بهم نزن سر تفکر اشتباهه خودت

  7. 6 کاربر از پست مفید سمیراه تشکرکرده اند .

    alireza198 (چهارشنبه 01 اردیبهشت 95), Dr.Goebbels (یکشنبه 05 اردیبهشت 95), mohanad28 (جمعه 03 اردیبهشت 95), آرامش خیال (شنبه 04 اردیبهشت 95), بهزاد9 (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95), ستاره زیبا (دوشنبه 13 اردیبهشت 95)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 95 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1394-1-06
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    2,999
    سطح
    33
    Points: 2,999, Level: 33
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    101

    تشکرشده 183 در 100 پست

    Rep Power
    33
    Array
    یه چیزی هم من بگم ، تو زندگیت کلا به پر و پای مرد جماعت نپیچ ، ببخشید ، به اصطلاح آویزون نباش.
    من یه لحظه خودمو گذاشتم جای شوهرت ، یه حس خفگی بهم دست داد ، اینکه حس آزادی ازم گرفته شده ، آخه این چه قانوی هست که بین خودتون وضع کردین که یک روز در میون همدیگه رو ببینین.

  9. 5 کاربر از پست مفید maral569 تشکرکرده اند .

    Dr.Goebbels (یکشنبه 05 اردیبهشت 95), mohanad28 (جمعه 03 اردیبهشت 95), بهزاد9 (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95), سمیراه (یکشنبه 05 اردیبهشت 95), ستاره زیبا (دوشنبه 13 اردیبهشت 95)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 اردیبهشت 97 [ 04:11]
    تاریخ عضویت
    1394-5-12
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,458
    سطح
    30
    Points: 2,458, Level: 30
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    Mohammad28
    سلام . من اگر در خواست طلاق دادم مجبور بودم چون هنوز تو دوران عقدیم و هر کدوممون بعد از این میتونه بره دنبال زندگی خودش و یه زندگی خوبی داشته باشه عروسی کرده بودیم قضیه فرق می کرد

    Saeed
    درسته من اعتراف میکنم شخصیت وابسته ای دارم و خودم به تنهایی قادر به تصمیم گیری نیستم
    ولی شوهرمم ایراد و اشکالاتی داره که برام قابل تحمل نیست مثلا حوصلش کمه
    حوصله نمیکنه به مهمونی ای که خانواده دعوتش کردن بیاد هر دفعه یه عذر و بهونه میاره من ازش توقع نداشتم با من تو هر مهمونی ای بیاد ولی شما به من بگید توقع بیجاییه که من ازش بخوام با من بیاد بریم به دیدن خاله هام تو روز عید سید ها (خاله هام سیده هستن )
    تو دوران نامزدیمون دو بار این عید به ما گذشت هر دو بارش هم خواسته ی منو رد کرد گفت حوصله ندارم سرم درد میکنه و بازم بهونه ..
    من تا کی باید حسرت زندگی دیگران رو بخورم که شوهراشون همراهشون هستن و زندگی شادی دارن ! شوهرم همراه من نبود
    من وقتی برای عیدی روز مادر رفتم خرید کادو فهمیدم که شوهر همراه داشتن چقدر مهمه
    وقتی بهش گفتم با هم بریم بخریم گفت من کار دارم نمی تونم بیام (از بازار هم خوشش نمیاد )
    گفت با خواهرش برم
    با خواهرش رفتیم خریدیم چون دو تا گلدون بزرگ خریده بودم خوب شد خواهرش کنارم بود تا دم تاکسی کمکم کرد اورد بعد که تاکسی رسید دم در خونمون من روم نشد به راننده بگم تو کوچه پیادم کنه همون سر کوچمون پیاده شدم
    به سختی اون دو تا گلدونو تونستم تا خونمون برسونم
    واقعا توی این موقعیت نباید کنارم میبود ؟!

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 اردیبهشت 97 [ 04:11]
    تاریخ عضویت
    1394-5-12
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,458
    سطح
    30
    Points: 2,458, Level: 30
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سمیراه
    با حرفت موافقم عزیزم بودنش نیست در مورد خواهرت واقعا نمی دونم چی بگم من طاقتم کم بود یا اون واقعا منو نمی خواست ببینه
    من و اون تو دوران نامزدیمون از هم دور بودیم بیشتر اوقات یعنی من تو یه کشور دیگه بودم اونم توی ایران بود
    یه سری که دو ماه بود از هم دور بودیم بعد دو ماه دوری وقتی می خواستم بیام اولش که اصرار داشت من نیام بعدش هم که خبر بهش دادم من دارم میام مثلا پس فردا گفت ببین چهار شنبه ک داری میای من تا ساعت ۱۱ سرکارم و فرداش هم همین طور و وقتی هم میام خیلی خسهستم نمی تونم بیام ببینمت گفتم باشه اشکال نداره موند روز جمعه ( مادر بزرگم حال خیلی بدی داشت و تو بیمارستان بود ) به من زنگ زد گفت من دارم میام عیادت مادر بزرگت تو هم میای اونجا ؟
    گفتم نه من دو روز پیش که دیدمش حالم بد شد تو اون حالت دیدمش نمی تونم بیام گفتم تو برو ببینش بعد بیا خونه ی ما که همو ببینیم گفت باشه ببینم چی میشه
    رفت بیمارستان از اون ور هم رفت خونشون زنگ زدم گفتم چرا نیومدی گفت سرما خوردم سرم درد می کرد دیگه من نمی تونم این همه راه مادرمو برسونم خونه بعد بیام خونه ی شما (با مامانش رفته بودن بیمارستان )
    فرداش هم که شنبه بود مادر بزرگم فوت کردن و به رحمت خدا رفتن
    سر خاک همو دیدیم و چ دیدنی هم

    مارال
    بخاطر اختلافی که بینمون شده بود بعد این موردی که در بالا ذکر کردم خانواده خیلی نگران زندگیم شدن
    میخواستن تموم کنم که من گفتم نه شاید از هم دور بودیم این اتفاق افتاده و بینمون سردی اومده
    من دو سه ماه بدون مامانم اینا تو ایران موندم که بشناسمش بازم تغییری نکرد
    ناراحتی و دعوا هامون چند برابر شد ولی به مامانم اینا چیزی نگفتم گفتم بزار زندگیم درست بشه
    تا وقتی دوباره مامانم اینا اومدن و خودشون دیدن که همه ی حرفایی که بهشون زدم که خوب شده و.. الکی بوده دیگه جلوشون نمیتونستم نمایش بازی کنم
    که گفتن این زندگی رو تمومش کنی از الان بهتره
    ویرایش توسط aftab6 : پنجشنبه 02 اردیبهشت 95 در ساعت 16:47

  12. کاربر روبرو از پست مفید aftab6 تشکرکرده است .

    سمیراه (پنجشنبه 27 خرداد 95)

  13. #8
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 07 اسفند 95 [ 02:21]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,558
    سطح
    22
    Points: 1,558, Level: 22
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    58

    تشکرشده 151 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یک مشکل اساسی در مورد شما دخالت بیجای خانواده هست . انگار با مفهوم شوهردادن دخترشون آشنا نیستن . نکته دوم سطحی نگری هست . من حقیقتاً مشکل خاصی ندیدم که بخاد حتی اسم طلاق بیاد وسط . . .

    فرمودید : «از شما دوستان میخوام کمکم کنید چطور میتونم قانعش کنم به جدایی بخدا خودمم راضی نیستم و بدم میاد از طلاق بس که تو جامعه مون زیاد شده»

    خوب اگر قرار باشه بقیه افراد جامعه مثل خانواده شما فکر کنن که آمار طلاق حداقل 2 برابر وضع موجود میشه . خود من در زمینه مسائلی که اشاره کردید از شوهر شما خیلی بدتر بودم و آدم های اطراف من هم خیلی بهتر از من نیستن . ولی ملت دارن زندگی شون رو می کنن و این مسائل که مطرح کردید در فاز مسائل خاله زنکی دسته بندی میشه و چیز بزرگی نیست و ربطی به طلاق نداره . . .

    یک تناقض دیگه در همون جمله بالا اینه که فرمودید از طلاق بدتون میاد ولی از ما خواستید شما رو راهنمایی کنیم تا به طلاق برسید !!!

    کلاً درک کردن شما برای من خیلی سخته. نمی تونم متوجه نوع اعتقادات و باورهای شما بشم . مگر زندگی خاله بازی هست که با مباحث خاله زنکی برید وکیل بگیرید . گوش مبارک تون هم که کلا دست خانواده هست . فقط میتونم بگم متاسفم که بین دخترهای این دوره زمونه ، اهمیت زندگی مشترک انقدر کم شده

    راستی شما مهریه تون چقدره ؟ اون رو هم مطالبه کردید ؟ فکر کنم داستان مهریه هم در کیس شما یه نقش هایی داشته باشه!! هرچند دخالت خانوادتون بسیار منفی و غلط هست ولی برام جالبه بشنوم که دقیقاً منطق شون چیه که اصرار به طلاق گرفتن دخترشون دارن ؟؟ یعنی اون مشکل بحرانی و لاینحل از نظر اونا چی بوده؟؟

    فرمودید : «من اگر در خواست طلاق دادم مجبور بودم چون هنوز تو دوران عقدیم و هر کدوممون بعد از این میتونه بره دنبال زندگی خودش و یه زندگی خوبی داشته باشه عروسی کرده بودیم قضیه فرق می کرد»

    از جمله ی بالا خیلی متاسف شدم . اشتباهات در تفکر شما موج میزنه . دقیقاً چرا مجبور شدید دادخواست طلاق بدید ؟ درست متوجه نشدم ، یعنی چی که بعدش هرکی میره دنبال زندگی خودش؟؟ مگر دوست پسر گرفتید ؟؟ بله شرایط شما با بعد از عروسی فرق داره ولی همین که عقد کردید هم اتفاق بزرگی هست و شما اهمیت این رو درک نمی کنید . . .

    آیا شما قبل از ازدواج ، روابط دوستی هم داشتید ؟؟ به نظرم میرسه که دارید مدل دوست پسر گرفتن رو رفتار می کنید . کلاً یک مقدار از باورهاتون بیشتر بگید . به نظرم یک جای کار لنگ میزنه . . .

    نکته دوم در سطحی نگری جایی معلوم میشه که فکر می کنید دیگران خیلی خوشبخت هستن اون هم بخاطر بعضی مسائل ظاهری و رفت و آمدها . الان آمار رسمی طلاق 42 درصد در تهران هست و به نظر من بقیه هم که طلاق شون رو ثبت نکردن خیلی لیلی مجنون نیستن . اون افرادی که شما فکر می کنید خوشبخت هستن ، اگر از داخل زندگی شون مطلع می شدید می فهمیدید که اونجور که از ظواهر برمیاد هم نیستن و چه بسا شوهر شما بهتر باشه . سطحی نگری رو کنار بزارید . خوشبختی نمیاره!!
    ویرایش توسط بهزاد9 : پنجشنبه 02 اردیبهشت 95 در ساعت 23:19

  14. 2 کاربر از پست مفید بهزاد9 تشکرکرده اند .

    روژینا (جمعه 03 اردیبهشت 95), ستاره زیبا (دوشنبه 13 اردیبهشت 95)

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 اردیبهشت 97 [ 04:11]
    تاریخ عضویت
    1394-5-12
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,458
    سطح
    30
    Points: 2,458, Level: 30
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام . خیلی ممنونم که نظر دادین
    ببینید من اگر هم نمی خواستم خانواده دخالت کنن بازم نمیشد نمیگم من تقصیر ندارم توجیهم نمیکنم کارمو
    وقتی من تو ایران موندم با وجود اینکه مامانم هر روز زنگ می زد تو گوشم غر غر می کرد من بازم تحمل میکردم و کار خودمو میکردم
    سعی کردم به شوهرم نزدیک بشم ولی نشد
    روز ۴ فروردین سالگرد عقدمون بود بهش زنگ زدم گفتم بیا با هم یه جشن کوچیک بگیریم من کیک درست میکنم با هم باشیم که نیومد
    واقعا از بعضی رفتاراش خسته شده بودم که هیمیگه حوصله ندارم و.. وقتی بابام اومد ازش خواستم باهاش حرف بزنه از خواهر شوهرم خواستم مادر شوهرم برادر شوهرم
    همه چی هم خیلی زود اتفاق اوافتاد راستش من اصلا بفکر طلاق نبودم
    یه روز عید غدیر بابام همه ی فامیلو دعوت کرد شوهرمم دعوت بود با خانواده که هیچ کدوم نیومدن بابام هم با حرفهایی که من بهش زده بودم گفت تموم شد دیگه
    کار خدا بود این چیز بشه خودش بهونشو جور کرد
    بعد هم قضیه ی طلاقو به شوهر خواهرش که معرفمون بود مطرح کرد
    که خیلی زود شوهرم خودشو رسوند و از بابام معضرت خواهی کرد ولی هر چی گفت بابام قبول نکرد اصرار منم بی فایده بود
    مهریمو هم بخشیدم تو یه جلسه ی دادگاهی که داشتیم حالا تغریبا بیست روز دیگه هم دوباره دادگاه داریم برای این که به درخواستم رسیدگی بشه
    من واقعا سعی کردم کارمون اینجا نرسه
    ولی دیگه کاری ازم برنمیاد

  16. #10
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 07 اسفند 95 [ 02:21]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,558
    سطح
    22
    Points: 1,558, Level: 22
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    58

    تشکرشده 151 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوب حالا که دیگه کاری از شما بر نمیاد ، لزومی نداره ما با شما صحبت کنیم . به پدر مقتدر و بزرگوار شما هم دسترسی نیست که بگیم داداش این ره که می روی به ترکستان است . جالبه اشاره کردید که «کار خدا بود این چیز بشه خودش بهونشو جور کرد» خوب حالا که از خدا هم نظرخواهی کردید و خدا هم ok داده و اصلا خودش جور کرده ، دیگه ما برای چی خودمون رو سبک کنیم

    اصلا کار شما درسته و پدرتون هم که مثل یک سوپرمن داره به بهترین شکل نقش آفرینی می کنه . خیلی خوشم اومد زد توی دهن شوهرتون و معذرت خواهیش رو با بزرگواری و تدبیر نپذیرفت . خیره ان شاء الله

    شوهر شما در واقع با شما ازدواج نکرده! با پدرتون و عقاید اقتدار طلبانه ایشون وصلت کرده
    ویرایش توسط بهزاد9 : جمعه 03 اردیبهشت 95 در ساعت 00:18

  17. 4 کاربر از پست مفید بهزاد9 تشکرکرده اند .

    mohanad28 (جمعه 03 اردیبهشت 95), محیا ناز (یکشنبه 12 اردیبهشت 95), ZENDEGIBEHTAR (یکشنبه 05 اردیبهشت 95), آخیش (جمعه 03 اردیبهشت 95)


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چه کمکی به بهبودی وضعیت بچه هام میتونم داشته باشم؟
    توسط heliyaa در انجمن طــــرح مشکلات کودکان: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 01 تیر 96, 11:28
  2. ازوضعیت بد مالی شوهرم خسته شدم تواین شرایط چه کار میتونم بکنم؟
    توسط شاپرک 114 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 02 خرداد 94, 10:55
  3. تو هرکدوم از این موقعیت ها چه رفتار بهتری میتونستم داشته باشم؟
    توسط nafiseh joon2 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 آذر 93, 13:19
  4. چطوری به کسی که نمیتونه بخاطرموقعیت شغلیش ابراز علاقه کنه کمک کنیم؟
    توسط bahar5005 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 19 بهمن 92, 11:24
  5. طلاق گرفتم. نمیتونم با وضعیت جدیدم کنار بیام
    توسط Lnaz در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 70
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 مهر 92, 15:13

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.