سلام
دوستان من مشکلات زیادی با همسر عقدیم دارم
1) ایشون جلوی من از دخترا تعریف میکنه مثلا میگه چه باسنی .منظورم تو خیابونه .یا بدتر از اون میگه چه ک...ه.من ناراحت میشم و باهاش سردی میکنم ولی اصلا از رو نمیره بازهم تکرار میکنه .یا میگه دختره رو چه خوشگله .من با نگاه کوتاه مشکلی ندارم ولی این مسایلو دیگه نه .البته همسرم ادم پاکیه معتقده ولی خوب اشتباهاتی هم داره .نمیدونم چرا خیلی ناراحت نمیشم یا چون میدونم خیانت نمیکنه یا خیلی دوستش ندارم.
علت دوست نداشتن من رفتارای خودشه .ایشون هنوز یه مرد کامل نیست متاسفانه با هر مسیله ای قرص میخوره روزی چنتا قرص ضد استرس میخوره همیشه پاکت قرصاش همراهشه .از قرص خوردنش متنفرم چون من یه مرد محکم میخواستم .من یه مرد جدی و محکم میخواستم .هروقت جدی میشه دوستش دارم ولی بیشتر اوقات باهام شوخیهای نابجا میکنه .تیکه میندازه و کنایه مثل دخترا با طعنه حرف میزنه .هیچ وقت ابراز محبت نمیکنه و نمیگه دوستت دارم .هیچ وقت منو نوازش نمیکنه .تو رابطه جنسی سرده یا میاد طرفم من ناز میکنم میگم نه میگه نمیخوای که هیچی و میگیره میخوابه .الان از من دوره و من شهرستانم ولی من یکزره هم دلم براش تنگ نشده دوستان .من میترسم.میترسم هیچ وقت دوستش نداشته باشم .
از قیافه من ایراد میگیره مثلا پریشب گفت تا دماغتو عمل نکردی نیا مغازم البته اینجوری نگفت ولی معنیش همین میشد .هیچ وقت بمن نگفته خوشگل .وقتی تیپمیزنم نهایتا ی نگاه میندازه و هیچی نمیگه هیچوقت منو بغل نمیکنه .و بدتر از همه طعنه هاشه که باخنده میگه مثلا میگه باباتم ک پولدار نیست یا تو هیچ خاستگاری نداشتی یبار گفته بابات تریاک میکشه.اصلا دهنش به محبت و احساس نمیچرخه .همش میگه مرد که ابراز احساس نمیکنه
و یه چیز دیگه که منو میترسونه
دوستان من یه دختر ارامم گاهی شیطون میشم و درکل جدی ام زیاد شوخی نمیکنم.اون خیلی شوخه ولی من میخواستم شوهرم جدی باشه البته نه بداخلاق .جدی باشه و گاهی شوخی کنه و زیادهم حرف نزنه .ایشون حرفو سی بار تکرار میکنه.و اعتماد به نفسشم پایینه و اینو کل خانوادش میگن و براهمینم هست که مرتب قرص ضد استرس میخوره ..دوست دارم شوخی نکنه البته کمتر شوخی کنه .همشم از خودش تعریف میکنه میگه چقدر خوشگلم و خیلی شیطونم و چقدر پاکم و این جرفا ،و بیشتر از همه از شبطونی هاش و مسخره بازیهاش بدم میاد.از ایندمون میترسم .تاحالا چندبار برای معاینه رفتم پزشک زنان و خیلی هم مراقبم که رتبطه جنسیمون جدی نشه.اون هنوز مرد نشده.البته مشاوره گفت زن باید مردو بسازه ولی چرا من باید تو سختی بیفتم .من یه نفر میخواستم که عاشقش باشم نه بزرگش کنم
البته من خودم ایرادایی دارم که مینویسم.زود عصبانی میشم البته به نظرم خودش مقصره . زیاد اجتماعی نیستم..
من این دوتا عیبو دارم .جالب اینجاست اون میگه یه زن پخته میخاد درحالیکه خودش یه مرد پخته نیست و بدتر ازهمه سر هر بحث کوچیکی میگه بریم محضر .میگه بریم طلاق یا مهریه تو ببخش.دوستان من رو کاغذ نوشتم که مهریه مو بخشیدم و بهش دادم .نمیدونم این کاغذا چقدر اعتبار داره .با اینکاراش منو از خودش سرد میکنه.البته قصدش زندگیه ولی زندگی نابلده.یه خانواده خوب و موفق داره ولی نمیدونم چرا خودش اینجوریه .شاید چون بچه اخره بد تربیت شده .
ت
دلم براش تنگ نمیشه .زیاد دوسش ندارم .کنارش ارامش ندارم
چکار کنم
اابته نقاط مثبتی هم که تو وجودش دوست دارم یکی پاک بودن و قابل اعتماد بودن.یکی ظاهر خوبش.یکی مهربونیش .خیلی دنبال کارای من هست و همیشه میپرسه فلان کارو انجام دادی .خوبم برام خرج میکنه و کادو میخره ولی محبت و احساسات خیر
در مورد ظاهرم .میدونم که ظاهر منو دوست نداره .احساساتی شده و منو انتخاب کرده وگرنه گیر نمیداد دماغتو عمل کن .این موضوع خیلی منو عذاب میده البته من خودمم میخام دماغمو عمل کنم .میگه روز خاستگاری با ارایش دماغتو کوچیک کرده بودی .که ناصحیحه و اصلا همچین چیزی ممکن نیست ..ایشون خوب اشتباهاتشو توجیه میکنه و گردن من میندازه .
چکار کنم .دارم از تزدواجم پشیمون میشم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)