سلام دوستان .
من تازه عضو تالار شدم و فقط تنها دلیلم این بود که سردرگمیم رو باشما دوستان در میون بذارم بلکه راه حلی براش پیدا کنم
من یه دختر 21 ساله هستم که اختیار تو انتخاب برام خیلی مهمه و دوست دارم همسر آیندم رو از بین آدمایی که میشماسم انتخاب کنم و باهاش ازدواج کنم .
راستش هر کی اومد تو زندگیم گفت دختر خوبی هستی و نمیتونم باهات باشم منم که فکر میکردم بهونشونه کلا افسردگی گرفته بودم که یعنی چه مشکلی دارم که کسی باهام نمیمونه !
اونایی هم که باهام میموندن کلا تو فکر خودشون بودن و شخصیت منو زیر سوال میبردن . حتی یه بار یکیش از اون پیشنهادا داد و من قبول نکردم . اونم هرچی از دهنش در اومد بهم گفت . گفتش که تو الکی داری فیلم بازی میکنی و گرنه همین کاره هستی
منم نتونستم تحملش کنم و ولش کردم .
تا خلاصه یکی اومد تو زندگیم و برادرانه بهم کمک کرد . گفت تو هم قیافت خوبه هم اخلاق خیلی خوبی داری ! انقدر خودت رو دست کم نگیر .
البته این آقایی که میگم قصد و نیتی نداشت و میدونم که واقعا بردرانه بوده حرفش .
چون تو انجمنی باهاشون در ارتباطم .
تا اینکه یکی از بچه های همین انجمن بهم پیشنهاد داد و گفت بهم علاقه داره . همین آقای برادر روز اولی بهم گفت ک فلانی پسر خوبیه . واقعا بهت میاد ولی اگه ازت کار دیگه ای خواست باهاش میمونی ؟ منم گفتم مگه شوهرمه که باهاش بمونه . این شد که یه جرقه ای تو ذهنم خورد ولی با طرف دوست شدم . رابطمون ادامه داشت که دیدم چند روزی ازش خبری نیست .
وقتی جویای حالش شدم ، راجع به مشکلش گفت . این که قبلا با چند تا دختر بوده و بعد یه اتفاقی اگ نیلزش رو برطرف نکنه سرش درد میکنه . منم باورم نشد . از آقای برادر که کاملا بهش اعتماد دارم پرسیدم . اون هم گفت آره راست میگه . خلاصه دلو به دریا زدم و تو یکی از دیدارهامون ایشون یه کاری کرد(فکرتون به جاهای باریک نره . چون سایت عمومی هست واضح نمیگم ولی کاملا سطحی فکر کنین ) ک من چند روز زانوی غم گرفته بودم و کاسه ی چه کنم چه کنم دستم گرفته بودم . تا بهش گفتم که استرس دارم و نمیتونم بخوابم . فکر کنید فقط بخاطر همچین اتفاق سطحی انقدر ناراحت شده بودم ! همین آقا هم فرمودن که اتفاقا اونم داشته فکر میکرده و دیده نمیتونه وارد دنیای دخترونه ی من بشه و کثیفش کنه :|
راستش الان بین دو راهی موندم . این پسر واقعا بفکر اذیت نشدن من هستش و مثل بعضیا به شخصیت من توهین نمیکنه و از همه مهم تر اهل دل شکوندن هم نیست تازه میشناسنش و میدونم کی هست ! از طرفی چون با هیچ پسری همچین ارتباطی نداشتم خیلی خیلی میترسن . و از همه مهم تر نمیخوام ولش کنم به اما خدا . چون اگه بره باز میره سمت دخترای دیگه و اون رابطه هاش رو ادامه میده . حالا بنظرتون من چیکار کنم ؟
هان به این هم خیلی باور دارم هر آدمی که وارد زندگیم میشه ، حتما دلیلی هست که وارد میشه .
پ.ن : این انجمنی که میگم تو دانشگاه هست و تو دانشگاه این آقایون رو شناختم
علاقه مندی ها (Bookmarks)