با سلام
من مردي هستم 34 ساله كه 4 سال پيش در سن سي سالگي با دختري كه 10 سال از خودم كوچكتر است ازدواج كردم.ازدواجي كاملا؛ سنتي و به پيشنهاد و توصيه مادرم . از زماني كه براي اولين بار ايشان را ديدم تا روز محضر كمتر از يكماه زمان بطول انجاميد. چون پدرش به سختي با نامزدي و ارتباط پيش از ازدواج مخالف بود. درست يكماه پس از عقد برسر موضوعاتي بسيار پيش پا افتاده با وي دچار اختلاف ميشدم از آن جمله (مشورت با خانواده ام را دخالت ايشان تصور مينمود يا بيشتر اوقات تقاضاي حضور مداوم در منزلشان را مينمود و يا چيزهاي بسيار بي ارزش ديگر ) كه اين موضوعات مرا بسيار خشمگين يا ناراحت مينمود.در همين ايام مادرم و خواهرم نيز از نوع برخوردها و حرفها و رفتار و كردار وي اظهار نارضايتي كرده و از من ميخواستند در اينخصوص به وي تذكر دهم.تذكرات من وي را جريح تر و لجوجتر مينمود چونكه عيوبش را بر نميتافت و موضع گيري نيز مينمود.خواهرم كه در آن ايام مجرد بود چند بار با او صحبت كرد اما صحبتهاي او هم مورد قبولش نبود هرچند به ظاهر از او تمكين مينمود اما در نزد من او را نيز مورد انتقاد و تمسخر قرار ميداد.خلاصه روز به روز روابطمان به سردي گرايش ميافت و حقيقتا از انتخابم پشيمان بودم اما به دليل آبروي خانوادگي و ملاحظه كار بودنم جرات ابراز اين ندامت را نداشتم.تا اينكه دوماه پس از عقدمان در يك روز كه ايشان به منزل ما امده بودم بر سر موضوعي نه چندان جدي در حضور ديگر اعضاء خانواده با وي درگيري لفظي پيدا كرده و از وي خواستم سريعا؛ منزلمان را ترك و به منزل پدرش برود.ساعتي پس از خروج وي بسيار پشيمان شده و تصميم به دلجويي گرفتم اما او در كمال ناباوري پس از مراجعت به منزل و مشورت با برادران و پدرش به اتفاق ايشان به كلانتري رفته از من به اتهام ضرب و جرح شكايت نمودند.واين سرآغازي شد براي دوسال رنج و عذاب و دادگاه و دادسرا.
او پس از اين اقدام بي توجه به تبعات كارش افسار گسيخته با مراجعه به دادگاهها مبادرت به تشكيل پرونده هاي متعدد مهريه نفقه و طلاق نمود. خلاصه پس از دوسال كشمكش و عدم رضايت خانواده اش به طلاق توافقي چاره اي جز سازش نيافتم.حكم دادگاه مهريه صادر و اجراييه نيز در دستشان بود و عن قريب بود به زندان بيفتم.در چنين شرايطي تصميم گرفتم با همسرم وارد مذاكره جدي شده و وي را از تصميمي كه دارد باز دارم.پس از نصف روز حرف و بحث نهايتا؛ او گفت مرا دوست دارد و حاضر به طلاق نيست و همه اين كارها براي تاديب من بوده است.من كه در دل از او متنفر بودم و حاضر به تحمل او براي يك دقيقه هم نبودم.در يك آن تصميم گرفتم بابت اين كارها از او انتقام بگيرم و خلاصه به او گفتم دوستش دارم و با همه اين بد عهديها كه كرده حاضرم با او زندگي كنم البته بايد توضيح دهم كه هدفم تنها انتقام نبود و بيشتر از بابت فرار از دين و عدم پرداخت مهريه حاضر به اين سازش شدم و با خود فكر كردم حالا كه قرار است بابت اين مهريه به زندان بروم پس بهتر است او ديگر دوشيزه باقي نماند آنوقت زندان رفتن من مساوي است با بدبختي او در آينده.
خلاصه با اين توافق او را سورا بر خودرو و بدون هيچ مراسمي به شهر مشهد برده و در بازگشت باصطلاح زندگي مشتركمان آغاز شد.بعد از ده روز اختلافات شروع شد و من كه در دل ازاو احساس تنفر زيادي داشتم بدم نمي آمد كمي او را عذاب دهم لذا در اولين اقدام مراودت با مادرش را بهانه قرار داده و گفتم حق انجام مراوده با مادرش را ندارد.او هم در اقدامي متقابل از من خواست با مادرم قطع رابطه نمايم.خلاصه روز به روز اوضاع بدتر ميشد و درست بعد از شش ماه زندگي مشترك در حالي كه او حامله بود از منزل قهر كرده و به منزل پدرش برگشت .درست است كه در ابتدا تصميم به آزارش داشتم اما وقتي فهميدم حامله است انگار نگاهم به زندگي عوض شد و از ته دل او را بابت اشتباهاتش در گذشته بخشيدم.خلاصه پس از چند روز با تهيه دسته گلي به منزل پدرش رفته و او را بازگرداندم.و تا امروز كه دخترم يك و نيم ساله شده دايم در زندگيمان تنش و دعوا است . او كه حالا با روزهاي اول خيلي فرق كرده در آخرين دعوايمان با چاقو قصد جانم را داشت كه مجبور شدم چاقو را از دستش گرفته و او را بشدت كتك زنم .حالا هم قهر كرده و به منزل پدرش رفته و قصد بازگشت ندارد و فقط ميگويد طلاق ميخواهد البته با يد بگويم در طول دوسال زندگي مشتركمان نيز دو مرتبه ديگر كارمان به دادگاه و تشكيل پرونده هاي متعدد كشيده است و اگر اشتباه نكنم اينبار با چهارم است كه خانمم مطالبه مهريه و طلاق مينمايد در طول دوسال چهار بار
از نظر روحي وضع خوبي ندارم دلم براي دختركم خيلي تنگ شده نميتوانم خوب بنويسم اميدوارم حق مطلب ادا شده باشد.با اين اوصافي كه ذكر شد و با توجه به بي حرمتي هاي صورت گرفته آيا ادامه زندگي با ايشان صلاح است.آينده دخترم چه ميشود.
آيا آخر راه اينجاست .بن بست
علاقه مندی ها (Bookmarks)