به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 60
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 تیر 95 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    592
    سطح
    11
    Points: 592, Level: 11
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چطور همسرم رو برگردونم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    سلام به همگی دوستان
    من از همسرم حدود 7 ماه هستش که طلاق گرفتیم
    من عاشقانه دوستش دارم
    و چون دلیل جداییمون اتفاقاتی که برام افتاده بوده هست من خیلی پشیمونم و دلم میخواد اعتماد از دست رفته همسرم رو بهش برگردونم
    از طرفی هم همسرم هنوز از دست من عصبانی و خشمگین و همچنان میگه از خط قرمزهاش گذشتم و نمیتونه منو دوست داشته باشه
    البته یکسری علائم نشون میده که من فکر میکنم اینها علاقه است ولی چون همیشه آدم لجبازی بوده احساس میکنم داره لجبازی هم میکنه
    لطفا راهنماییم کنید

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 تیر 95 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    592
    سطح
    11
    Points: 592, Level: 11
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مهرایران نمایش پست ها
    سلام به همگی دوستان
    من از همسرم حدود 7 ماه هستش که طلاق گرفتیم
    من عاشقانه دوستش دارم
    و چون دلیل جداییمون اتفاقاتی که برام افتاده بوده هست من خیلی پشیمونم و دلم میخواد اعتماد از دست رفته همسرم رو بهش برگردونم
    از طرفی هم همسرم هنوز از دست من عصبانی و خشمگین و همچنان میگه از خط قرمزهاش گذشتم و نمیتونه منو دوست داشته باشه
    البته یکسری علائم نشون میده که من فکر میکنم اینها علاقه است ولی چون همیشه آدم لجبازی بوده احساس میکنم داره لجبازی هم میکنه
    لطفا راهنماییم کنید
    لطفا راااااااهنماااااااییم کنید

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array
    سلام دوست عزیز.متاسفم بابت طلاقتون.اطاعات بیشتری بدید تا ددوستان بتونن کمک کنن.یکم بیشتر در مورد علت طلاقتون بگید و همچنین چی باعث شد که بی اعتماد شه ؟علائمی که میگید نشون دهنده علاقشونه چیه ؟ مگه بازم همدیگه رو میبینید ؟

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1393-8-30
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    10,896
    سطح
    69
    Points: 10,896, Level: 69
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 354
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,179

    تشکرشده 383 در 100 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام
    من نمیتونم کمکی کنم . اما پیشنهاد میکنم به تاپیکهای خانم
    سوده 82 سر بزنید و از تجربه شون استفاده کنید.
    به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ------که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

  5. کاربر روبرو از پست مفید اقای نجار تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (چهارشنبه 25 فروردین 95)

  6. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    برای این کار نیاز هست مشاوره مداوم و دو نفره برید و حرفهاتون را بزنید و فاصله ای که ایجاد شده و اعتمادی که از دست رفته بازسازی بشه.

    اگه همسر سابقتون نخواد که نمی شه
    چون به نظر ایشون شما از یه خط قرمزهایی رد شدید که براشون مهم بوده
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  7. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (چهارشنبه 25 فروردین 95)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 تیر 95 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    592
    سطح
    11
    Points: 592, Level: 11
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چطور همسرم رو برگردونم و دوباره اعتمادش رو بدست بیارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    چطور همسرم رو برگردونم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    سلام به همگی دوستان
    من از همسرم حدود 7 ماه هستش که طلاق گرفتیم
    من عاشقانه دوستش دارم
    و چون دلیل جداییمون اتفاقاتی که برام افتاده بوده هست من خیلی پشیمونم و دلم میخواد اعتماد از دست رفته همسرم رو بهش برگردونم
    از طرفی هم همسرم هنوز از دست من عصبانی و خشمگین و همچنان میگه از خط قرمزهاش گذشتم و نمیتونه منو دوست داشته باشه
    البته یکسری علائم نشون میده که من فکر میکنم اینها علاقه است ولی چون همیشه آدم لجبازی بوده احساس میکنم داره لجبازی هم میکنه
    لطفا راهنماییم کنید

  9. کاربر روبرو از پست مفید مهرایران تشکرکرده است .

    mehdihn (چهارشنبه 25 فروردین 95)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 تیر 95 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    592
    سطح
    11
    Points: 592, Level: 11
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خدمت همگی ، من 32 سالمه و همسرم 34 سالشه ، حدود 7 ماهه جدا شدیم ، منو همسرم بینهایت هم رو دوست داشتیم و تقریبا 9 سال با هم زندگی کردیم و جدای از آن 2 سال با هم دوست بودیم ، البته اوایل دوران دوستی همسرم خیلی به من علاقه ای نشان نمیداد که بعدا مشخص شد به خاطر شکست عشقی بود که در گذشته خورده بود ، اما بعد مدت کوتاهی عشقش به من شدید شد و منجر به ازدواج ، من عاشقانه همسرم رو دوست داشتم و این رو ایشون هم میدونن ، اما بخاطر یکسری حماقت های بچه گانه دست به یکسری اشتباهات زدم که منجر به بی اعتمادی همسرم و جداییمون شد ، من در محیط کاری مشغول بودم که مافوق های خوبی نداشتم و برای رسیدن به اهدافشون من رو وسیله کردن ، و من هم به دلیل نیاز مالی و قسطهایی که شوهرم به تنهایی از پس اونها بر نمیومد مجبور شدم یکسری خواسته های اونها رو برای حفظ موقعیت شغلی انجام بدم ، یکی از روسا خانم بود و من رو رفیق لحظات تنهاییش کرد و با هم بیرون میرفتیم و خونش میرفتیم قلیون میکشیدیم واین رو همسرم در جریان بود و حتی من و همسرم رو هم چند بار به منزل دعوت کرد و اون با خانوادش هم چند بار به منزل ما اومدن ، در این بین تو بیرون رفتنهامون گاهی همکارهای آقا نیز همراه ما بودن ولی من به همسرم نگفتم ، اون خانم خیلی کارها میخواست که من باهاش باشم مثل استخر پارتی و... ولی من تا این حد دیگه باهاش همراه نشدم فقط تا جایی پیش رفتم که بتونم کارم رو حفظ کنم ، فقط یه بار که خونه اون خانم رفتیم ، جلو همسرش به من گفت که بریم پیش دوستم ، یه دوست خیلی صمیمی دارم که هروقت حوصلم سر میره میرم پیشش ، من فکر کردم خانم چون خیلی عادی جلوی همسرش مطرح کرد منم گفتم باشه ، ولی وقتی به منزل اون شخص رسیدیم با یه آقای سن دار اما جراحی پوست کرده مواجه شدیم ، من خیلی ناراحت شدم ولی با اصرار اون خانوم به اندازه نیم ساعت رفتیم نشستیم و قلیون و میوه بعد اومدیم خونه ، که حتی دفعات بعد به من گفت بریم پیش اون آقا من قبول نکرد ، یه طورایی دوست اجتماعی خانم بود و یکسری هم این خانم وقتی خونش بودیم از من خواست با اون مواد بکشم منم باز بخاطر شرایطم و ترس از اینکه سابقه کارم کم و من جای دیگه برام کار پیدا نمیشه و شوهرم به تنهایی از پس فشارها بر نمیاد باز قبول کردم ، اما دیدم اگه بخوام با اون خانم هم پا بشم معلوم نیست تا کجاها باید پیش برم که کم کم تو شرکت راهم رو از ایشون جدا کردم که در نهایت به دلیل اینکه این خانم هیچ سودی از من نمیبرد منجر به اخراج شد ، من به دلیل عذاب وجدانهایی که نسبت به همسرم پیدا کرده بودم و خودم هم از این اتفاقات ناراضی بودم هر روز کارم گریه بود و در دستشویی محل کار گریه میکردم ، تا اینکه حدود 8 ماه از قطع رابطه من با اون شرکت میگذشت که همسرم به من بی توجه شد و متوجه شدم که اون خانم یکسری اطلاعات در خصوص من به همسرم داده ، البته از ترس همه چیز رو به ایشون نگفته بود ولی وقتی من این شرایط رو دیدم خودم تو یه نامه همه چیز رو برای همسرم نوشتم حتی چیزهایی که نمیدونست ، و با شنیدن حرفهای من مصر به طلاق شد ، البته من کل اشتباهات زندگیم رو فقط تو مدتی که با اون خانم کار میکردم انجام دادم و خودمم خیلی متاسفم ، البته تو این مدت هم من یکسری شکها به همسرم از بابت ارتباطش با یکی از بستگانش که متاهل هم بوده کردم ، که البته ایشون معتقد بودن که من تو توهمم ، ولی طبق گفته های همسرم اگه من به ارتباطاتشون گیر نمیدادم ایشون هم نمیرفتن در مورد گذشته کنکاش کنن ، همسرم تاکید داشت که طلاقمون توافقی باشه و طوری رفتار کرد که فقط به خاطر حرفی که زده میخواد حتما طلاق بگیره و از من خواست برای اثبات دوست داشتنم این کار رو کنم و همیشه به من میگفت ممکن پشیمون شم ولی قول نمیدم و با توجه به گریه هایی که در زمان مراحل طلاق میکرد من فکر میکرد که برمیگرده ، من حتی برای اینکه بهش ثابت کنم که اشتباهاتم رو قبول دارم و میخوام جبران کنم حتی مهریه و تمام حق و حقوقم رو بخشیدم و به راحتی و سرعت هرچه تمام از ایشون جدا شدم حتی خونه ای رو که با سختی با هم خریدیم و من بخاطر اقساط همون خونه تو این همه دردسر افتادم رو هم بخشیدم ، و ایشون همیشه زمان میخواست واسه آرامش که بعد طلاق بعد از ترک کردن قرصهای ضد افسردگیش گفت من دیگه برنمیگردم و خونه رو میفروشم و نصفش رو بهت میدم ، حتی حاضر به صحبت با هیشگی نیست و جریانات پیش اومده رو به خانوادش نگفته که پشت سر من حرف نباشه ، خانوادش فوق العاده منو دوست دارن و با گذشت این همه ماه هنوز با من در تماس هستند ، من هم بخاطر شرایط روحیش که شاید با مرور زمان از تصمیمی که گرفته پشیمون شه نصف سهم اون از خونه رو با کلی قرض و وام خریدم
    الان هم اون دیگه رفته به شهر خودش و با خانوادش زندگی میکنه و حتی کارش رو که شاید آرزوی خیلی ها بوده رو رها کرده و در سوپرمارکت برادرش شریک شده و کار میکنه
    البته الان نسبت به چند ماه پیش آرومتر شده ولی هنوز هم منو نمیخواد و میگه من اصلا نمیتونم بشناسمت چون همیشه میگفت من میدونم چقدر دوستم داری و حتی میدونم از خانوادمم بیشتر دوستم داری ولی چراااا با من اینکارو کردی؟
    نشانه هایی که میگم اینه که جواب تلفن های منو میده و روز اول عید جواب تلفن بعضی ها رو نداده ولی جواب تلفن منو داده و عید رو به هم تبریک گفتیم
    هنوز نگران منه و حتی شاید به خاطر من برادرش رو مجبور کرده کارهاشو مختل کنه که به کارهای من برسه و من تنها نباشم
    عکس عروسیمون رو با خودش گذاشته تو چمدون و برده و هنوز عکس منو از تو خونه مامانش اینا ور نداشته
    البته برادرش معتقده که چون نسبت به تو به مرز بی تفاوتی رسیده بودن یا نبودن عکست اذیتش نمیکنه
    نمیدوووووونم خواهش میکنم راهنماییم کنید
    ویرایش توسط مهرایران : سه شنبه 24 فروردین 95 در ساعت 16:32

  11. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 96 [ 00:34]
    تاریخ عضویت
    1394-12-24
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,794
    سطح
    32
    Points: 2,794, Level: 32
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    20

    تشکرشده 180 در 88 پست

    Rep Power
    31
    Array
    شما با وجود سی و دو سال سن اصلا پخته نیستید.یعنی چی که باید اون خانم رو همراهی میکردید تا کارتون رو از دست ندید.اصلا توی محیط کار آدم نباید از فاز رفتار حرفه ای خارج بشه چه طرف مقابل آقا باشه و چه خانم.اون خانم حق نداشت توقع همچین همراهی از شما داشته باشه و شما باید خودتون مدت ها قبلتر از اینکه اخراج بشید بیرون می اومدید حالا جایی با حقوق کمتر و یک مقدار تحمل فشار مالی خیلی بهتر از نشست و برخاست با آدم نادرسته.همسرتون کارش رو ول کرده و توی شهر خودشون مشغول به کارشده.الآن هم اگر شما با خواهش و تمنا برشون گردونید به زندگی معلوم نیست چی میشه.ایشون ممکنه برگرده ولی ته ذهنش مدام یه علامت سوال در مورد شما وجود داشته باشه.یا در آینده همیشه جایگاه مقصر داشته باشید توی زندگی و این قضیه توی هر اختلافی دوباره سر باز کنه.به نظرم عاقلانه تر هست که وقتی ایشون میگن نمیخوان شما نرید سراغشون.بزاری فکرهاش رو با خودش بکنه و اگر تا شش ماه الی سک سال دیگه اومد سراغتون اون وقت میتونید برگردید به زندگی ای که توش هم سطح و برابر باشید(وقتی ایشون خودشون برگشتن دیگه نمیتونن اون قضیه رو بر علیه شما استفاده کنن.)توی این یک سال هم شما روی خودتون کار کنید و سعی کنید یک سری حد و مرز برای خودتون تعریف کنید و توی زندگیتون پیاده کنید که از این دست مسائل باز پیش نیاد.

  12. 3 کاربر از پست مفید kaspian تشکرکرده اند .

    maryam240 (جمعه 27 فروردین 95), tavalode arezoo (سه شنبه 24 فروردین 95), ستاره زیبا (چهارشنبه 25 فروردین 95)

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 96 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    4,637
    سطح
    43
    Points: 4,637, Level: 43
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsOverdrive1 year registered
    تشکرها
    270

    تشکرشده 319 در 160 پست

    Rep Power
    52
    Array
    سلام روزتون بخیر

    من عاشقانه دوستش دارم

    چرااااا گزاشتی به اینجااااا کشیده بشه شما که دوسش داشتی


    چون دلیل جداییمون اتفاقاتی که برام افتاده بوده هست من خیلی پشیمونم


    قابل توجه کسایی که در استانه جدایین طلاق خوب نیستش

    با خانوادت صحبت کن بزرگتری با پدرش صحبت کنه که این مشکلاتی که داشتین از روی بچگی بوده

    از سره غرور ناپختگی و عنوان کنن یه فرصتی بدن به شما

    یکسری علائم نشون میده که من فکر میکنم اینها علاقه است

    البته اگه مطمئنی که خانم هنوز دلش با شماست

    در زندگی اگه زوجین بتونن هوای دله همو داشته باشن همه سختیها اسان میشود

    موفق باشین

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 تیر 95 [ 09:20]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    592
    سطح
    11
    Points: 592, Level: 11
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط kaspian نمایش پست ها
    شما با وجود سی و دو سال سن اصلا پخته نیستید.یعنی چی که باید اون خانم رو همراهی میکردید تا کارتون رو از دست ندید.اصلا توی محیط کار آدم نباید از فاز رفتار حرفه ای خارج بشه چه طرف مقابل آقا باشه و چه خانم.اون خانم حق نداشت توقع همچین همراهی از شما داشته باشه و شما باید خودتون مدت ها قبلتر از اینکه اخراج بشید بیرون می اومدید حالا جایی با حقوق کمتر و یک مقدار تحمل فشار مالی خیلی بهتر از نشست و برخاست با آدم نادرسته.همسرتون کارش رو ول کرده و توی شهر خودشون مشغول به کارشده.الآن هم اگر شما با خواهش و تمنا برشون گردونید به زندگی معلوم نیست چی میشه.ایشون ممکنه برگرده ولی ته ذهنش مدام یه علامت سوال در مورد شما وجود داشته باشه.یا در آینده همیشه جایگاه مقصر داشته باشید توی زندگی و این قضیه توی هر اختلافی دوباره سر باز کنه.به نظرم عاقلانه تر هست که وقتی ایشون میگن نمیخوان شما نرید سراغشون.بزاری فکرهاش رو با خودش بکنه و اگر تا شش ماه الی سک سال دیگه اومد سراغتون اون وقت میتونید برگردید به زندگی ای که توش هم سطح و برابر باشید(وقتی ایشون خودشون برگشتن دیگه نمیتونن اون قضیه رو بر علیه شما استفاده کنن.)توی این یک سال هم شما روی خودتون کار کنید و سعی کنید یک سری حد و مرز برای خودتون تعریف کنید و توی زندگیتون پیاده کنید که از این دست مسائل باز پیش نیاد.
    سلام دوست عزیز
    حق با شماست من یکی از مشکلاتم اینه که هم به دیگران زود اعتماد میکنم و هم اینکه نه گفتن بلد نیستم و همیشه میخوام دیگران رو از خودم راضی نگه دارم حتی اگه خودم عذاب بکشم
    البته تو این مدت خیلی بهتر شدم و یاد گرفتم که خودم رو دوست داشته باشم و برای دیگران هم به اندازه ای مایه بزارم که خودم زیر سوال نرم
    الانم پیش مشاور میرم و کتابهای روانشناسی و روشن بینی میخونم خودم که از میزان تغییراتم راضی هستم البته خیلی دیگه باید تلاش کنم که به اون جایی که باید برسم
    میخواستم بگم که همه مشکلاتی که برای من در گذشته پیش اومده بخاطر اینها بوده و اینکه اون موقع متوجه نبودم که باید بین خانواده و دوست و همکار و .... تفاوت قائل بود و همه به یه میزان تو زندگی آدم نقش ندارن که به همون میزان از آدم صمیمیت و محبت و دوستی دریافت کنن پدرشوهرمم همیشه بهم میگفت روابط عمومیت خوبه و خیلی این خصلت منو دوست داشت ولی این خصلت همیشه به درد آدم نمیخوره
    من به تغییرات خودم دارم کمک میکنم و دلم میخواد چیزهایی که باعث اشتباهات گذشته شده رو اصلاح کنم
    ولی هیچ کدوم اینها دلیل بر دوست نداشتن من نسبت به همسرم نبوده من واقعا دوستش داشتم و دارم
    و اگه من اون چیزی بودم که تو ذهن اون میگذره تا حالا رفته بودم دنبال زندگیم و بعد این مدت اینقدر دلم نمیخواست که برشگردونم
    لطفا راهنماییم میکنید که من باید چیکار کنم که اعتماد از دست رفته رو دوباره باز سازی کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.