به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array

    Icon17 همسرم دو روزه رفته و میخواد تنها باشه

    سلام دوستان
    عذرخواهی میکنم بابت متن طولانیم دوروزه داغونم و فقط به اینجا تونستم پناه بیارم.تا الان به کسی هیچی نمیگفتم ولی حس میکنم لازمه که دیگه سکوتو بشکنم
    من 24 ساله و همسرم 26 ساله.من با تحصیلات کازشناسی حسابداری و همسرم دیپلم حسابداری هر دو شاغلیم
    5سال پیش توی محیط کار باهم اشنا شدیم.از همون قصد همسرم خواستگاری و ازدواج بود اما مادرش مخالفت میکرد و میگفتن هیچی نداری.راستم میگفت,همسرم تازه از سربازی برگشته بود و 3ماه بود مشغول کار بود.خیلی دوستم داشت منم همینطور کلی ویژگی های خوب داشت که منو مجذوب خودش کرد.منم دختر مستقل و زیبا و تحصیل کرده و فهمیده ای بودم.بهش زمان دادم تا یه سرمایه ای جمع کنه.از همون اول برنامه ریزی میکرد و از منم میخواست همراهیش کنم مثلا چندجا باهم توی وام خونگی ثبت نام کردیم... روزای خیلی خیلی خوب باهم زیاد داشتیم صبح تا شب باهم بودیم و همه جا باهم میرفتیم.مادرم از اول در جریان همه چیز بود و خانواده همسرم هم همشون در جریان بودن.
    گذشت تا اینکه بهم گفت بهم ریختم و نیاز دارم تنها باشم منم برام سخت بود گفتم باشه.سه روز ازش خبری نبود و گوشیشو هم خاموش کرده بود که به گفته خودش ارامش بیشتری داشته باشه.تا اینکه یکی از دوستای صمیمی مشتکرمون بهم زنگ زد و گفت سه روزه با دوست دختر جدیدیش و خواهر همون خانم رفتن شمال البته با چادر.دنیا رو سرم خراب شد و بالاخره یجوری بهش گفتم و همه چیزو و تمومش کردم.اینقدرررر گریه زاری کرد و قسم خورد و اظهار پشیمونی کردم که بهش فرصت دادم ایشونم خطشو عوض کرد.بار دوم باهم بیرون بودیم بازم یروز خوب داشتیم و گوشیش دستم بود که یهو براش پیام اومد عشقم شب منتظر پیامتم.باز مردم و زنده شدم و باز گریه و التماس و خواهش که غلط کردم منو ببخش وگرنه خودمو میکشم و ...باز بخاطر اینکه دوستش داشتم بخشیدمش.توبه کرد و گفت دیگه تکرار نمیشه.3سال باهم دوست بودیم و تو این مدت باهم سرمایه ای جمع کردیم و سه بار خواستگاری اومد و پدرم موافقت کردن بخاطر من.نمیدونم چند ماهی از عقدمون گذشته بود که باهم دعوامون شد.شب گوشیش دستم بود که دیدم تو لاین به همون خانم پیام داده که خیلی بی معرفتی.بهش گفتم و خواستم به خانواده ها بگم و جدا شیم باز گریه و زاری و التماس که بچگی کردم و چون باهم دعوا کردیم بهش پیام دادم و با دست خط خودش تعهد داد که دیگه تکرار نمیشه و اگر تکرار شد هرکاری خواستم درموردش انجام بدم.چند ماه بعد خونه مادرم براش پیام اومد و من اولشو دیدم چون داشتیم با گوشیش بازی میکردیم که پیامو پاک کرد.گفت بخدا اون بهم پیام داد و بی تقصیرم.من فردا با خط خودم پیام دادم به اون خانم که ما باهم ازدواج کردیم و میتونم برم از خط همسرم پرینت بگیرم و دمار از روزگار هردوتون در بیارم.خانم پیام دادن که من کاری با همسرت ندارم دیگه برام مرده فقط عروسیم بود خواستم دعوتتون کنم که خلاصه با تهدید تموم شد.نیمه شعبان وقتی باهم بیرون بودیم به همسرم زنگ زد و من متوجه شدم که خانم به همسرم گفت کجایی؟همسرم گفت درگیر دوستامم.اسمی از من نبرد و گفت خدافظ.فهمیدم چی بوده و بهش گفتم و زدم به سیم اخر گفت به خدا من کاری ندارم شماره مو پیدا کرده این بار اول بود زنگ زد ...
    موضوع اینه که این خانم شماره اکثر دوستای همسرمو داره و خیلی راحت میتونه شماره جدید همسرمو پیدا کنه.
    با وجود تمام سختیایی که کشیدیم با وجود تمام این خیانتا و در عین حال عشقی که بهم داشت با وجود اذیت ها و بی احترامی های زیاد خانواده ش خونه گرفتیم و خواستیم بدون عروسی بریم خونمون ولی پول جهیزیه من دست مادرشون به رسم امانت بود چون لازم داشتن حالا ندارن که پس بدن.ماهم نمیتونیم وسیله بخریم.
    با 4شنبه شب بحثمون شد و ایشون گفتن میخوام تنها باشم و گفت میرم خونه مادرم توهم برو خونه مادرت گفتم باشه.5شنبه رفتم به خونه سر بزنم خواستم برم حمام پیام دادم ابگرمکن چطوری روشن میشه همسرم جواب نداد زنگ زدم خونشون که مادرش گفت دو روزه اینجا نیست.زنگ زدم همسرم گفت تو خیابونم گفتم دیشب کجا خوابیدی گفت قم بودم زیارت و گفت نمیخوام برگردم خونه ما نمیتونیم باهم خوشبخت شیم همش باهم بحث میکنیم و دعوامون میشه گفتم بیا خونه حرف بزنیم گفت دوست ندارم ببینمت.گفت برو به همه بگو که جدا شیم.منم تا حالا حرفی نزده بودم ولی جونم به لبم رسید ماجرا رو به مادرش و مادرم گفتم و مادرش طرف منو گرفت و زنگ زد باهاش دعوا کرد.من اومدم خونه مادرم و با مادرم صحبت کردم.همسرم زنگ زد که چرا گفتی؟.... گفت امروز میاد تا باهم صحبت کنیم ببینیم میتونیم ادامه بدیم یا نه.دیشبم هرچی گفتم بیا خونه گفت نمیام.
    حالا من چیکار باید بکنم؟نه زنگ زده نه پیام داده باهاش حرفم میزنم سرد جواب میده.ازش بریدم خیلی داغونم
    ببخشید عرایضم طولانی شد لطفا کمکم کنین

  2. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    پر از دردم.قبلم پاره پاره شده.تا حالا بیشتر از جونم براش مایه گذاشتم پشتش بودم ... بیشتر از مادرش بیشتر از خودش دوستش داشتم.الانم دارم ولی پر از نفرت و کینه و حسرتم حس میکنم بازیچه بودم.5سال از عمرم تباه شد نابود شدم از پدرم خجالت میکشم از خودم از خدا که اینقدر بهشون بد کردم.ما مشکلی باهم نداریم داره بزرگش میکنه
    خیلی دوست دارم ناراحتی این 5سالو سرش خالی کنم
    دوست دارم کاراشو تلافی کنم
    دلم میخواد ازش بکنم و برم ولی قبلش تقاص قلب داغونمو بده.تقاص غرورمو تقاص اعتمادمو بخششمو گذشتمو.ادما چرا اینقدر پست شدن؟چی میخوان از زندگی؟کی میدونه چند روز دیگه زنده ست؟
    خدایا خودت نجاتم بده از جهنمی که خودم ساختم برا خودم

  3. کاربر روبرو از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (شنبه 21 فروردین 95)

  4. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    چطوری میتونم عضویت و تمام مطالبم رو حذف کنم؟

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام دوست عزیز... من تاپیک شما رو الان خوندم ... خیلی متاسف شدم... اون خانم هر کسی هست خوب داره آتیش بیار معرکه میشه... ولی شوهر شما هم صد در صد مقصره عزیزم.

    پیشنهاد من بهت اینه:
    الان که خدا رو شکر عقدین و اتفاق خاصی نیفتاده... حتما ازش جدا شو... این ادم به درد زندگی نمیخوره... هیچی بهش نگو.. فقط بگو میخوام ازت جدا شم.... بذار حالا که کار به اینجا رسیده حداقل تو پیشنهاد طلاق داده باشی.
    دختر خوب غم و غصه نخور.. به خدا توکل کن... ایشالا اینده روشنی در پیش خواهی داشت عزیزم.

  6. 2 کاربر از پست مفید نارجیس تشکرکرده اند .

    Dr.Goebbels (جمعه 03 اردیبهشت 95), ZENDEGIBEHTAR (شنبه 21 فروردین 95)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام عزیزم

    تو چرا بعد از بار اول که بخشیدیش ادامه دادی اخه ؟ به نظرم تو خیلی فهمیده ای اگه قبلا با تهدید خودکشی کردنش مانع می شد الان بهترین فرصته خودتو نجات بدی . خونه خریدین ؟ با پول تو ؟ چقدر سهم داری تو مخارج خونه ؟ همه حساباتو جدا کن بگو پولمو بدین . یا مهریتو بگیر و خودتو خلاص کن یه زندگی جدید برای خودت بساز . اگه نظر منو بخوای تحمل نبودنش از تحمل خیانت بهتره . این نظر منه چون من رو خیانت و این بی مسئولیتیا خیلی حساسم

    از یه طرف تو که مادرش نبودی اینقدر بهش لطف کردی تو زنش بودی و اون باید تورو تامین می کرد و ازت حمایت می کرد نه تو از اون . به هر حال اون شمارو مادرش می بینه و اون خانم یا هر خانم دیگه ای که تو زندگیشه زنش . به نظر محکم وایسا کمکایی که کردی (حقتو ) پس بگیر و بیا بیرون .

    ببخشید یکم تند و رک گفتم خیانت می شنوم ناراحت می شم . توام قوی باش و بیا رو پای خودت وایسا و اون آقا رو ول کن .

  8. 3 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    Dr.Goebbels (جمعه 03 اردیبهشت 95), ZENDEGIBEHTAR (یکشنبه 22 فروردین 95), بارن (دوشنبه 23 فروردین 95)

  9. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    ممنون نارجیس عزیزم
    امروز بهم پیام داد و گفت بیا پارکی که اولین بار همو دیدیم صحبت کنیم.دیشب بهم گفت من قبلا غلط اضافه زیاد کردم ولی اینقدر زندگیمو تورو دوست داشتم که بهت تعهد دادم و توبه کردم.گفت هنوزم دوستت دارم.میگه فشار روم زیاده راستشو بخواین خیلی رومون فشار بود هیچکس کمکمون نکرد اخر سرم که مادرش پولمونو اینجوری کرد.منم همش بهش غر میزدم و میگفتم چرا پولمونو نمیدن.حتی با مادرش دعواش شد و گفتن پولتونو نمیدیم میگه من ازت خجالت میکشم بهم ریختم خیلی باهم بحث میکنیم برا همین گفتم یکم از هم دور شیم تا قدر خیلی چیزارو بدونیم میگه مادرم زنگ زد گفت بیا خونه گفتم من نمیخوام حتی باهات روبه رو شم و رفتم قم زیارت.مادرش میگه زنگ زد شماره قطعه مزار مادر بزرگشو پرسید.امروز پیام داده میگه بیا پارک باهم هم حرف بزنیم.میگه تو منو به عنوان مرد خونه قبول نداری همش رو حرفم حرف میزنی.تو بحثای تلفنی دیروز بهش گفتم تو الان پیش اونی.بهم ریخت گفت نه من جایی رو نداشتم اومدم قم.من دیگه حماقت نمیکنم.میگه بیا برج 3 بریم مشهد.من واقعا نمیدونم خوب و بد چیه مادرم میگن میخوام باهاش صحبت کنم ازونور همسرم گفت چرا به بقیه گفتی؟این یه دعوای ساده بود حالا مادر من هیچی چرا به خانواده خودت گفتی؟تو منو قبول نداری...البته هیچکس قضیه خیانتارو نمیدونه
    خیلی برام سخته جدا شم نمیدونم چجوری تو روی پدرم نگاه کنم خیلی هم هنوز دوستش دارم شاید احمقم اما دوستش دارم.من برا همه نسخه میپیچم بعد تو کار خودم موندم.خیلی سخته از همه زندگیت مایه بذاری بعد بخوای یهو ازش دل بکنی بری همه چیزت بهم میریزه.تنها خطایی که کرد تو این مدت همین قضیه اون خانم بود وگرنه خیلی ساده و دست و دلباز و احساسی و مهربون و اهل خانواده ست.همه چیزو بهم میگه و ازم مشورت میگیره.همیشه پشتمه و برام خرج میکنه.هیچی تو دلش نمیمونه,همیشه بهم میگه چشم,اهل مسافرت و مهمونیه و اخلاقای خوب زیاد داره.تنها ویژگی بد و البته بزرگش همون لغضش دوران دوستی بود و اینکه نمیدونم چه مشکلی داره که در سال مثلا دوبار خیلی بد میره تو خودش و میگه باید به حال خودم باشم تو تنها کاری که برام میکنی این باشه که بذاری تو خودم باشم.یه جا تو یه مطلب روانشناسی خوندم که نوشته بود مردها هم مثل عادت ماهیانه خانما همچین دوره ای رو دارن که نیاز دارن با خودشون تنها باشن.این ماه هایی که گذروندیم خیلی بد بودن خییلی خیلیی بد.میگه همش خانواده ش زنگ میزدن که میخواد خود کشی کنه... میگه من حماقت کردم نادون بودم ولی بخدا قسم توبه کردم پای توبه م هم هستم وگرنه چرا باهات ازدواج میکردم
    دعوای اخرمونم یه بحث خیلی مسخره بود که دوتامون حسابی مایه گذاشتیم مخصوصا من.تازگی پرخواشگر شدم عصبی شدم و تو دعوا همه چی بهش میگم.همش رفتاراری خانواده شو بروش میارم و میگم من برات اینکارو کردم.خودم از درونم خبر دارم تازگی یه حس خودبرتر بینی پیدا کردم نسبت بهش همش فکر میکنم به من بدهکاره.راست میگه مثل یه شوهر بهش نگاه نمیکنم حس میکنم من بهش لطف کردم و اون زیر دین منه و باید برام همه کاری بکنه
    این قضایای خیانت مال سال سوم دوستیمون بود از وقتی عقد کردیم فقط اون خانم یبار بهش پیام داد برای مثلا عروسیش و یبارم نیمه شعبان بهش زنگ زد که هربار همسرم خطشو عوض میکرد.من اینو میدونم که اون خانم خیلی بی خانواده وبی ارزش تشریف دارن که دست از سر مرد زن دار برنمیداره و تو بی شوهری داره میمیره انگار و همش شروع کننده اون بوده.همسر منم ساده ست.دوستیشون کمتر از 1سال بوده و همون دوست رابطمون که از نزدیکان هر دومونه میگه دوستیشون خیلی معمولی بود و بیشتر تقاضا از سمت اون خانم بود برای دوستی.همسرم میگه یکاری کرده بودمو توش مونده بودم بخاطر همین هربار میذاشتمش کنار خانواده ش زنگ میزدن که بیمارستانه خودکشی کرده ... من عذا ب وجدان داشتم فکر میکردم من مقصرم.همه اینا مال یک سال اخر دوستیمونه.میگه من تمومش میکردم و باز اون شروع میکرد و قرار نبود ادامه داشته باشه و حتی اگه نمیفهمیدی هم تموم میشد.هر دو هم ا ز دو شهر مختلف و خیلی دور هستن.
    این قضایا مربوط به الان نمیشه.بعید میدونم بهم خیانت کرده باشه از بعد عقدمون.
    نمیدونم تصمیم درست چیه
    راه اخر همینه؟باید جدا شم؟

    - - - Updated - - -

    ممنون نارجیس عزیزم
    امروز بهم پیام داد و گفت بیا پارکی که اولین بار همو دیدیم صحبت کنیم.دیشب بهم گفت من قبلا غلط اضافه زیاد کردم ولی اینقدر زندگیمو تورو دوست داشتم که بهت تعهد دادم و توبه کردم.گفت هنوزم دوستت دارم.میگه فشار روم زیاده راستشو بخواین خیلی رومون فشار بود هیچکس کمکمون نکرد اخر سرم که مادرش پولمونو اینجوری کرد.منم همش بهش غر میزدم و میگفتم چرا پولمونو نمیدن.حتی با مادرش دعواش شد و گفتن پولتونو نمیدیم میگه من ازت خجالت میکشم بهم ریختم خیلی باهم بحث میکنیم برا همین گفتم یکم از هم دور شیم تا قدر خیلی چیزارو بدونیم میگه مادرم زنگ زد گفت بیا خونه گفتم من نمیخوام حتی باهات روبه رو شم و رفتم قم زیارت.مادرش میگه زنگ زد شماره قطعه مزار مادر بزرگشو پرسید.امروز پیام داده میگه بیا پارک باهم هم حرف بزنیم.میگه تو منو به عنوان مرد خونه قبول نداری همش رو حرفم حرف میزنی.تو بحثای تلفنی دیروز بهش گفتم تو الان پیش اونی.بهم ریخت گفت نه من جایی رو نداشتم اومدم قم.من دیگه حماقت نمیکنم.میگه بیا برج 3 بریم مشهد.من واقعا نمیدونم خوب و بد چیه مادرم میگن میخوام باهاش صحبت کنم ازونور همسرم گفت چرا به بقیه گفتی؟این یه دعوای ساده بود حالا مادر من هیچی چرا به خانواده خودت گفتی؟تو منو قبول نداری...البته هیچکس قضیه خیانتارو نمیدونه
    خیلی برام سخته جدا شم نمیدونم چجوری تو روی پدرم نگاه کنم خیلی هم هنوز دوستش دارم شاید احمقم اما دوستش دارم.من برا همه نسخه میپیچم بعد تو کار خودم موندم.خیلی سخته از همه زندگیت مایه بذاری بعد بخوای یهو ازش دل بکنی بری همه چیزت بهم میریزه.تنها خطایی که کرد تو این مدت همین قضیه اون خانم بود وگرنه خیلی ساده و دست و دلباز و احساسی و مهربون و اهل خانواده ست.همه چیزو بهم میگه و ازم مشورت میگیره.همیشه پشتمه و برام خرج میکنه.هیچی تو دلش نمیمونه,همیشه بهم میگه چشم,اهل مسافرت و مهمونیه و اخلاقای خوب زیاد داره.تنها ویژگی بد و البته بزرگش همون لغضش دوران دوستی بود و اینکه نمیدونم چه مشکلی داره که در سال مثلا دوبار خیلی بد میره تو خودش و میگه باید به حال خودم باشم تو تنها کاری که برام میکنی این باشه که بذاری تو خودم باشم.یه جا تو یه مطلب روانشناسی خوندم که نوشته بود مردها هم مثل عادت ماهیانه خانما همچین دوره ای رو دارن که نیاز دارن با خودشون تنها باشن.این ماه هایی که گذروندیم خیلی بد بودن خییلی خیلیی بد.میگه همش خانواده ش زنگ میزدن که میخواد خود کشی کنه... میگه من حماقت کردم نادون بودم ولی بخدا قسم توبه کردم پای توبه م هم هستم وگرنه چرا باهات ازدواج میکردم
    دعوای اخرمونم یه بحث خیلی مسخره بود که دوتامون حسابی مایه گذاشتیم مخصوصا من.تازگی پرخواشگر شدم عصبی شدم و تو دعوا همه چی بهش میگم.همش رفتاراری خانواده شو بروش میارم و میگم من برات اینکارو کردم.خودم از درونم خبر دارم تازگی یه حس خودبرتر بینی پیدا کردم نسبت بهش همش فکر میکنم به من بدهکاره.راست میگه مثل یه شوهر بهش نگاه نمیکنم حس میکنم من بهش لطف کردم و اون زیر دین منه و باید برام همه کاری بکنه
    این قضایای خیانت مال سال سوم دوستیمون بود از وقتی عقد کردیم فقط اون خانم یبار بهش پیام داد برای مثلا عروسیش و یبارم نیمه شعبان بهش زنگ زد که هربار همسرم خطشو عوض میکرد.من اینو میدونم که اون خانم خیلی بی خانواده وبی ارزش تشریف دارن که دست از سر مرد زن دار برنمیداره و تو بی شوهری داره میمیره انگار و همش شروع کننده اون بوده.همسر منم ساده ست.دوستیشون کمتر از 1سال بوده و همون دوست رابطمون که از نزدیکان هر دومونه میگه دوستیشون خیلی معمولی بود و بیشتر تقاضا از سمت اون خانم بود برای دوستی.همسرم میگه یکاری کرده بودمو توش مونده بودم بخاطر همین هربار میذاشتمش کنار خانواده ش زنگ میزدن که بیمارستانه خودکشی کرده ... من عذا ب وجدان داشتم فکر میکردم من مقصرم.همه اینا مال یک سال اخر دوستیمونه.میگه من تمومش میکردم و باز اون شروع میکرد و قرار نبود ادامه داشته باشه و حتی اگه نمیفهمیدی هم تموم میشد.هر دو هم ا ز دو شهر مختلف و خیلی دور هستن.
    این قضایا مربوط به الان نمیشه.بعید میدونم بهم خیانت کرده باشه از بعد عقدمون.
    نمیدونم تصمیم درست چیه
    راه اخر همینه؟باید جدا شم؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده است .

    نارجیس (یکشنبه 22 فروردین 95)

  11. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    دوستان حس میکنم چون زیاده گویی کردم یکم منظور منو بد برداشت کردین
    1-ما 3سال باهم با اطلاع خانواده ها دوست بودیم.
    2-از همون اول قصدشون ازدواج بود و چون تازه از سربازی برگشته بود بهش فرصت دادم سرمایه جمع کنه و تو این سه سال همه سعیشو کردو من وقتی به مشکل میخورد حمایتش میکردم
    3-اخلاقای خیلی خیلی خوب زیاد داره اخلاقایی که شاید اکثر خانما آرزوشو داشته باشن
    4-سال آخر دوستیمونم بهم خیانت کرد.خودش میگفت گول خوردم و هربار تمومش کردم اون خانم پیگیرم شد و از طریق مادر و دوستان خود خانم بهم پیغام میدادن که این خانم خودکشی کرده و ... من تو این مدت عذاب وجدان داشتم
    5-زمانی که با اون خانم دوست بود من متوجه تغییر رفتار همسرم شده بودم.خیلی ناراحت بود و حالت آدمای گناه کارو داشت که دارن عذاب میکشن
    6-توسط یکی از دوستان مشترکمون من متوجه این رابطه شدم و که با گریه و زاری و التماس همسرم بخشیدمش چون میدونستم ارزششو داره و هردو برای هم سختی زیاد کشیدیم
    7-یک ماه قبل خواستگاری همسرم همه جریانو خودش برام تعریف کرد و گفت تو تمام این مدت عذاب وجدان داشتم.ناراحت بودم که یه لحظه وسوسه شدم و گول یکی دیگه رو خوردم و به تو بد میکردم.گفت اگه منو ببخشی تا اخر عمر نوکریتو میکنم اگر منو نبخشی بهت حق میدم.فقط قبل خواستگاری دارم بهت میگم که بعدا این خانم برام مزاحمت ایجاد نکنه و تو از همه چی بیخبر باشی.من بهم ریختم اما بخاطر صداقتش و سختی هایی که کشیدیم بخشیدمش
    8-همسرم 3سال شب و روزشو با من بود و چه اشک ها که نریخت و به همه اقوام رو زد تا بیان خواستگاری
    9-دوست مشترکمون تمام حرفای همرسمو تایید کرد و گفت دوستیشون در حد تلفن بود چون خونه اون خانم بندر عباس بود و ما تهران و اون خانم کاملا از حضور شما باخبر بود و بخاطر همین بخودش اجازه نمیداد که به همسرت نزدیک شه.و هربار که همسرت رابطه رو تموم میکرد اونا همسرتو جریح میکردن و مادرو دوستای خانمم کمکمش میکرن.این دوست مشترک یه هیچ وجه دروغ نمیگفت وگرنه دلیلی نداشت قضیه رابطه شونو به من بگه
    10-ما عقد کردیم و تو این مدت همسرم هیچ لغزشی نکرده جز یبار که اون خانم بهش پیام داده بود برای باز کردن مجدد رابطه چون فکر میکرد همسرم دروغ گفته که باهم ازدواج کردیم به قولی میخواست تلاش اخر خودشم بکنه.همسرم پیامشو بهم نشون نداد و من عکس العمل همسرمو وقتی براش پیام اومد دیدم که داشت فکر میکرد پیام از طرف کیه و شماره اون خانمو نمیشناخت.من به خانم زنگ زدم و تهدیدش کردم
    11-بار دوم شب نیمه شعبان بود که خانم به همسرم زنگ زد و من فهمیدم اما همسرم به روی من نیاورد و بد جوابشو داد و قطع کرد.بعد من گفتم میدونم کی بود و همسرم گریه و زاری کرد که بخدا من مقصر نیستم
    12-همسرم هر بار خطشو عوض میکرد و اون خانم هربار بواسطه دوستای همسرم شماره جدیدشو پیدا میکرد و میخواست رابطه برقرار کنه و شک داشت که همسرم متاهل شده یا نه
    13-همسرم به گفته خودش یبار تو زندگیش اونم سال اخر دوستیمون لغزش کرد و به قول خودش تا الان پاشو داره میخوره
    14-من از این جریانات به کسی چیزی نگفتم.همسرم به من تعهد کتبی با خط خودش داد که من بعد از عقد هیچ خیانتی نکردم و نخواهم کرد اگر غیر از این بود همسرم هر تصمیمی میتونه درمودرم بگیره
    15-خونه رهن کردیم ولی قولنامه و حتی سند ماشین به خواست همسرم به نام من هست و همیشه میگه هرچی دارم مال تو هست
    16-همونقدر که من همسرمو از هر نظر ساپورت کردم ایشونم بیشتر ساپورت کرده.خیلی کارا برام کرده
    17-مشکلش ساده بودن بیش از حدشه و اینکه زود خسته میشه
    18-این اواخر خیلی خیلی زیاد بهمون سخت گذشت.الان بخاطر رفتارای خانواده ش شرمنده ماست و به زبون میاره و از خجالتش خونه مادرم نمیتونه بیاد.منم تو این مدت خیلی غر میزدم و کارای خانواده شو بروش می اوردم
    دیروز باهم صحبت کردیم و گفت ما مشکل خاصی باهم نداریم فقط خسته ایم از 5سال بدو بدو یه تنه تلاش کردن
    19-ما دوساله عقد کردیم و شوهرم تو این مدت خطایی نمرده
    ممکنه من بد نگارش کرده باشم
    جمع بندی:همسرم تو زمان دوستی یبار با یه خانم دوست شد که من از طریق دوست مشترک باخبر شدم و رابطه تلفنی بوده چون هردو ساکن دو شهر با فاصله زیادیم و قبل عقد خودش جریانو بهم گفت و بعد عقد هیچ لغزشی نداشته.بعد عقد فقط دوبار اون خانم سعی به برقراری مجدد رابطه داشت.همسرم اخلاقای خیلی خوب زیاد داره
    حالا نظر دوستان چیه؟جدا شم؟
    ویرایش توسط ZENDEGIBEHTAR : یکشنبه 22 فروردین 95 در ساعت 11:31

  12. کاربر روبرو از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده است .

    نارجیس (یکشنبه 22 فروردین 95)

  13. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    با سلام
    دوست عزیز اتقدر مشکل شما حاد نیست که بخوای به جدایی فکر کنی

    اشکال همسرت سادگی هست فکر می کنم با وجود این اخلاق از هر نظر توی زندگی باید حواستو جمع کنی
    موارد مالی و ... سعی کن از اولش جوری باشه که با مشورت هر دوی شما هر کاری انجام بشه

    در مورد پولی که به مادرش دادی خوب کار عجیبی کردی ولی وقتی آدم پولی رو قرض میده باید آمادگی اینم داشته باشه که پولش به موقع پس داده نشه یا حتی گاها اصلا پس داده نشه مخصوصا اگر قرض گیرنده انقدر نزدیک باشه که ازش چک و ... گرفته نشه

    شما نباید به شوهرت غر میزدی ایشون پولی از شما نگرفته مادرش گرفته

    به دید یک تجربه بهش نگاه کن و میتونی با استناد به این مورد به افرادی که توان برگردوندن پول رو ندارن کلا قرض ندی البته اگر خودت بی نیاز باشی میتونی به دید کمک بهش نگاه کنی و اینکارو انجام بدی

    به همسرت احساس اقتدار و مردانگی بده در عین حال حواستو در همه ابعاد زندگی جمع کن
    خوشبخت باشی
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  14. 4 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    Dr.Goebbels (جمعه 03 اردیبهشت 95), tavalode arezoo (یکشنبه 22 فروردین 95), نارجیس (یکشنبه 22 فروردین 95), ZENDEGIBEHTAR (پنجشنبه 20 خرداد 95)

  15. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام گندم جان... مرسی که این دفعه اینقدر کامل برامون گفتی... الان میشه بهتر نتیجه گیری کرد... البته من فقط نظرمو میدم..

    زندگی اونم تو دوران عقد چیزی نیست که هر لحظه تا تقی به توقی میخوره حرف از جدایی بزنه و فرداش انگار نه انگار..

    به نظر من امروز باهاش نرو پارک... بگو امروز نمیتونم بیام.. میخوام کمی فکر کنم.

    یکی دو روز دیگه که بهت پیشنهاد داد برو ولی خیلی جدی باهاش حرف بزن... بگو من هم قبول دارم اشتباهاتی داشتم ولی از کجا بدونم دوباره دو روز دیگه حرف از جدایی نمیزنی و نمیگی برو به همه بگو؟
    بهش بگو اگه بهشون گفته بودم میدونی الان کجا بودیم؟
    بهش بگو تو زندگی هر کس ممکنه مشکلات وجود داشته باشه ولی باید با روش درست حل بشه...

    در مورد خودت هم به نظرم حتما رو این ایراداتی که گفتی کار کن

    مقالات این سایتو حتما خوندی که چطور باید با مردا تو موقعیت های محتلف برخورد کرد... هیچی مثل ایراد گرفتن از عیب ها و کمبودهاشون مردها رو نمیکشنه... پس به نظرم یه خورده به اقتدار شوهرت بیشتر توجه کن. کاری کن که بدونه برای تو یه تکیه گاه محکمیه و هر حرفی که میزنه تو روش حساب باز میکنی

    در مورد خانوادش هم من جای تو بودم تلاش میکردم رابطه شوهرم با مادرشو بهبود بدم... هیچوقت با حرفهایی در مورد خاناودش باعث ناراحتی شوهرم نمیشدم.... در مورد پول عروسی با خوبی خودت به مادرش بگو.. بهش بگو ما باید زودتر عروسی کنیم ممنون میشم اگه شما کمکمون کنید... غیر مستقیم بگو ... ازشون تشکر کن و مثل یه خانم خوب و عاقل و مهربون برخورد کن عزیزم

    برای این مساله هم اینقدر نمیخواد تلاش کنی که مادرت چرا پولمونو نداد و .... اصلا بذار پای قسمت شایدم به صلاحته که عروسی دیرتر انجام بشه.... توکلت به خدا باشه...

  16. 3 کاربر از پست مفید نارجیس تشکرکرده اند .

    tavalode arezoo (یکشنبه 22 فروردین 95), ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 30 فروردین 95), بارن (دوشنبه 23 فروردین 95)

  17. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اردیبهشت 96 [ 22:34]
    تاریخ عضویت
    1392-2-27
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    4,516
    سطح
    42
    Points: 4,516, Level: 42
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    49

    تشکرشده 97 در 48 پست

    Rep Power
    26
    Array
    میخوام تنها باشم اونم بدون هیچ دعوایی ،ایندفعه رو جدی نگیری و بخوای زود اشتی کنی دیگه باید به این کارا عادت کنی

  18. 2 کاربر از پست مفید الهه4 تشکرکرده اند .

    ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 30 فروردین 95), بارن (دوشنبه 23 فروردین 95)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ،،اخلاق و عادات بد روزمره من ،،یه روزمرگی بیخود
    توسط ARAM-ESH در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 مرداد 93, 16:33
  2. مشخص نمودن میزان اضافه وزن یا کمبود وزن(bmi)
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 تیر 91, 14:02
  3. همسرم روزه نمیگیرد چه برخوردی با او داشته باشم
    توسط ghalam63 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: شنبه 09 مهر 90, 14:57
  4. نظر در مورد وزن همسر
    توسط sina.sina11 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 مرداد 90, 04:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.