سلام دوستان
عذرخواهی میکنم بابت متن طولانیم دوروزه داغونم و فقط به اینجا تونستم پناه بیارم.تا الان به کسی هیچی نمیگفتم ولی حس میکنم لازمه که دیگه سکوتو بشکنم
من 24 ساله و همسرم 26 ساله.من با تحصیلات کازشناسی حسابداری و همسرم دیپلم حسابداری هر دو شاغلیم
5سال پیش توی محیط کار باهم اشنا شدیم.از همون قصد همسرم خواستگاری و ازدواج بود اما مادرش مخالفت میکرد و میگفتن هیچی نداری.راستم میگفت,همسرم تازه از سربازی برگشته بود و 3ماه بود مشغول کار بود.خیلی دوستم داشت منم همینطور کلی ویژگی های خوب داشت که منو مجذوب خودش کرد.منم دختر مستقل و زیبا و تحصیل کرده و فهمیده ای بودم.بهش زمان دادم تا یه سرمایه ای جمع کنه.از همون اول برنامه ریزی میکرد و از منم میخواست همراهیش کنم مثلا چندجا باهم توی وام خونگی ثبت نام کردیم... روزای خیلی خیلی خوب باهم زیاد داشتیم صبح تا شب باهم بودیم و همه جا باهم میرفتیم.مادرم از اول در جریان همه چیز بود و خانواده همسرم هم همشون در جریان بودن.
گذشت تا اینکه بهم گفت بهم ریختم و نیاز دارم تنها باشم منم برام سخت بود گفتم باشه.سه روز ازش خبری نبود و گوشیشو هم خاموش کرده بود که به گفته خودش ارامش بیشتری داشته باشه.تا اینکه یکی از دوستای صمیمی مشتکرمون بهم زنگ زد و گفت سه روزه با دوست دختر جدیدیش و خواهر همون خانم رفتن شمال البته با چادر.دنیا رو سرم خراب شد و بالاخره یجوری بهش گفتم و همه چیزو و تمومش کردم.اینقدرررر گریه زاری کرد و قسم خورد و اظهار پشیمونی کردم که بهش فرصت دادم ایشونم خطشو عوض کرد.بار دوم باهم بیرون بودیم بازم یروز خوب داشتیم و گوشیش دستم بود که یهو براش پیام اومد عشقم شب منتظر پیامتم.باز مردم و زنده شدم و باز گریه و التماس و خواهش که غلط کردم منو ببخش وگرنه خودمو میکشم و ...باز بخاطر اینکه دوستش داشتم بخشیدمش.توبه کرد و گفت دیگه تکرار نمیشه.3سال باهم دوست بودیم و تو این مدت باهم سرمایه ای جمع کردیم و سه بار خواستگاری اومد و پدرم موافقت کردن بخاطر من.نمیدونم چند ماهی از عقدمون گذشته بود که باهم دعوامون شد.شب گوشیش دستم بود که دیدم تو لاین به همون خانم پیام داده که خیلی بی معرفتی.بهش گفتم و خواستم به خانواده ها بگم و جدا شیم باز گریه و زاری و التماس که بچگی کردم و چون باهم دعوا کردیم بهش پیام دادم و با دست خط خودش تعهد داد که دیگه تکرار نمیشه و اگر تکرار شد هرکاری خواستم درموردش انجام بدم.چند ماه بعد خونه مادرم براش پیام اومد و من اولشو دیدم چون داشتیم با گوشیش بازی میکردیم که پیامو پاک کرد.گفت بخدا اون بهم پیام داد و بی تقصیرم.من فردا با خط خودم پیام دادم به اون خانم که ما باهم ازدواج کردیم و میتونم برم از خط همسرم پرینت بگیرم و دمار از روزگار هردوتون در بیارم.خانم پیام دادن که من کاری با همسرت ندارم دیگه برام مرده فقط عروسیم بود خواستم دعوتتون کنم که خلاصه با تهدید تموم شد.نیمه شعبان وقتی باهم بیرون بودیم به همسرم زنگ زد و من متوجه شدم که خانم به همسرم گفت کجایی؟همسرم گفت درگیر دوستامم.اسمی از من نبرد و گفت خدافظ.فهمیدم چی بوده و بهش گفتم و زدم به سیم اخر گفت به خدا من کاری ندارم شماره مو پیدا کرده این بار اول بود زنگ زد ...
موضوع اینه که این خانم شماره اکثر دوستای همسرمو داره و خیلی راحت میتونه شماره جدید همسرمو پیدا کنه.
با وجود تمام سختیایی که کشیدیم با وجود تمام این خیانتا و در عین حال عشقی که بهم داشت با وجود اذیت ها و بی احترامی های زیاد خانواده ش خونه گرفتیم و خواستیم بدون عروسی بریم خونمون ولی پول جهیزیه من دست مادرشون به رسم امانت بود چون لازم داشتن حالا ندارن که پس بدن.ماهم نمیتونیم وسیله بخریم.
با 4شنبه شب بحثمون شد و ایشون گفتن میخوام تنها باشم و گفت میرم خونه مادرم توهم برو خونه مادرت گفتم باشه.5شنبه رفتم به خونه سر بزنم خواستم برم حمام پیام دادم ابگرمکن چطوری روشن میشه همسرم جواب نداد زنگ زدم خونشون که مادرش گفت دو روزه اینجا نیست.زنگ زدم همسرم گفت تو خیابونم گفتم دیشب کجا خوابیدی گفت قم بودم زیارت و گفت نمیخوام برگردم خونه ما نمیتونیم باهم خوشبخت شیم همش باهم بحث میکنیم و دعوامون میشه گفتم بیا خونه حرف بزنیم گفت دوست ندارم ببینمت.گفت برو به همه بگو که جدا شیم.منم تا حالا حرفی نزده بودم ولی جونم به لبم رسید ماجرا رو به مادرش و مادرم گفتم و مادرش طرف منو گرفت و زنگ زد باهاش دعوا کرد.من اومدم خونه مادرم و با مادرم صحبت کردم.همسرم زنگ زد که چرا گفتی؟.... گفت امروز میاد تا باهم صحبت کنیم ببینیم میتونیم ادامه بدیم یا نه.دیشبم هرچی گفتم بیا خونه گفت نمیام.
حالا من چیکار باید بکنم؟نه زنگ زده نه پیام داده باهاش حرفم میزنم سرد جواب میده.ازش بریدم خیلی داغونم
ببخشید عرایضم طولانی شد لطفا کمکم کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)