راستشو بخوای خیلی از چیزایی که میگی رو من هم تا حدودی تجربه کردم
ما سه تا خواهر بودیمو یه برادر!!!!!! نگفته همه میدونن یکی یدونه یا خل میشه یا دیونه
برادر ماهم تمام کارهای برادر شما رو انجام میداد و اذیتمون کرد
همه چیز توی خونه متعلق به برادرم بود از تلویزیونو کامپیوتر و ماشین و ......خلاصه همه چیز
وقتی برادرم میومد فورا کنترل تلویزیون تو دستاش بود وقتی اعتراض میکردیم پدر مادرم میگفتن عیب نداره شما بعدا تکرار سریالو ببینید
وقتی جایی میرفتیم پدرم میگفت خواهراتو برسون فلان جا فورا برمیگشت میگفت اژانسو واسه این موقعها گذاشتن
من و خواهر کوچیکم تو مدرسه تیزهوشان درس میخوندیم و هرسال شهریه نسبتا زیادی میگرفتن برادرم هرسال جنگ و دعوا مرافعه میکرد که چرا باید این میزان شهریه برای مدرسه این دوتا باید بدین بیارینشون بیرون بذاریدشون نمونه دولتی چون ما اونم قبول شده بودیم که منجر به هزاران بحث و دعوا میشد این قضیه و جالب اینه هیچ ارتباطی به اون نداشت و اگر مقاومت پدرم نبود شاید مسیر زندگی ماها عوض میشد
من تو شهر خودمون به زرنگی مشهور بودم و همین قضیه لج برادرمو در میاورد و مدام میگفت سحر هرچقدرم درس بخونه که من نمیذارم بره شهر دیگه اگه رتبه ی یک رقمی هم بیاره به جون خودش باید لیسانس شهر خودمونو بزنه منم اونموقع ساده بودم میزدم زیر گریه و به پدرم میگفتم برادرم اینجوری گفته پدرمم میخندید میگفت تو دکترا قبول شو من اونور دنیا هم که بری میفرستمت داداشت هیچ کارس اما یه بار بهش نمیگفتن تو کاری به اینا نداشته باش
مدام خواهرم که مامایی قبول شده بودو تحقیر میکرد که بیچاره اخر سر باید بری تزریقاتی بزنی و مدام اذیتمون میکرد و من همون کارهاش باعث شد قسم بخورم اگه خودمم کشتم باید به جایی برسم که از برادرم بالاتر باشم که دیگه نتونه اینقدر اذیتم کنه
اگر بخوام از رفتارهای زشت و نامردی هاش برات بگم یه مثنوی باید بنویسم متاسفانه تک پسرها هم اغلب از حمایت همه جانبه مادر پدر برخوردار هستن
به جای کل کل کردن و حرص خوردن فقط خودتو بکش بالا
به تمام کارهاش بی تفاوت باش
این اواخر قبل ازینکه برادرم بیاد خونه من تلویزیونو خاموش میکردم میرفتم تو اتاق که احساس نکنه ما خیلی ناراحت میشیم وقتی شبکه رو عوض میکنه
هروقت سر به سرمون میذاشت من با بی نهایت بی تفاوتی باهاش رفتار میکردم و انگار نه انگار کارهاش اینقدر ازارمون میده
حالا چون اونموقع ها اینقدر اذیتمون میکرد و همش تو دلمون تلنبار شده من رابطه ی کاملا سردی باهاش دارم و به اصطلاح خیلی تحویلش نمیگیرم و حالا اونه که مدام در پی ما هستش و به صد نفر گفته سحر منو دوس نداره به من زنگ نمیزنه تحویلم نمیگیره
تاحالا به هزار نفر گفته که به سحر بگید به من زنگ بزنه و با من اینقدر سرد و رسمی نباشه اما متاسفانه دلم باهام راه نمیاد
فقط یه چیزی بهتون میگم
من هر اتفاق ناخوشایندی تو زندگیم افتاد ازش استفاده کردم و خودمو بالا کشیدم شماهم نذارید این مسخره بازی ها تبدیلتون بکنه به یه ادم حساس لجوج و خود کم بین
به اطرافتون بی اهمیت باشید اگر دیگران ازارتون میدن شماخودتونو ازار ندین
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)