نوشته اصلی توسط
farsaaa
من 5 سال هستش که با پسری دوستم که هزار کیلومتر از شهر ما فاصله دارن و تفاوت فرهنگی و حتی مذهب متفاوت با همدیگه داریم و همسن هم هستیم. و خیلی عاشق همیم اون خیلی پسرخوب و مثبتیه. البته بار ها سر فرهنگ و مذهب با هم جر و بحثمون شده و من خواستم اونو به شکل خودم دربیارم. خونوادش هم ازین که با من ازدواج کنه خیلی مشتاق نیستن و فقط مگر بخاطر اون قبول کنن وگرنه مطمانا بعدا غر غرهای فامیلش و خونوادش که چرا اینو با این مذهب گرفته هست.بخاطر این که دوتامون دانشجو هستیم و اون خیلی دهن بین و مطیع مادرش هست و اون گفته تا یک مقطع بالاتر نخونه براش زن نمی گیره منی که 21 سالمه باید شش سال بخاطر اون صبر کنم و این خودش یه مشکله. چون خیلی آدم مثبت و مهربونیه و خوب میشناسمش می دونم دروغ نمی گه و با من جدیه فقط این مشکلات بزرگ بینمون هست و من واقعا نمی دونم عشق رو به منطق ترجیح بدم یا نه. الان یه خواستگار برام پیدا شده که همشهری هست و هیچ کدوم از مشکلاتی که با اون ممکنه داشته باشم رو با این ندارم و پنج سال هم از من بزرگتره و کلا از هر لحاظ برای من مناسب تر از اونه و خونوادم هم قبولش دارن. فقط من یه مشکل خیلی بزرگ دارم اونم اینه که وقتی عاشق یه نفر دیگم که برام مناسب نیست اونم یه رابطه ی خیلی عمیق عاطفی چجوری می تونم این کارو کنم؟ به خودم میگم بهتره ایده آل گرا نباشم من با عشق خودم هم می تونم به یه درجه ای از خوشبختی هر چند کم برسم ولی اگه با این آدم ازدواج کنم ممکنه فکر اون و دلتنگی برای اون دست از سرم بر نداره درسته؟ از طرفی من اگه منتظر عشقم باشم و ازدواج نکنم اون موقه 27 ساله میشم و تازه اگر سر چیزی عروسی بهم بخوره من هر چی خواستگار خوب بوده از دستش دادم. الان مشکل من اینه عاشق و وابسته ی کسی هستم که خودم هم به این واقف هستم که مناسب هم نیستیم. فقط یه درگیری ذهنی که برام درست شده اینه که اگه من الان با این یکی ازدواج کنم از دلتنگی عشقم روانی میشم واقعا همچین کاری ممکنه؟ احساس می کنم کل زندگیم میشه این که فکر کنم عشقم الان چیکار می کنه به زنش حسودی کنم به این که الان چه تغییراتی کرده فکر کنم دلم بخواد باهاش حرف بزنم بغض کنم و خیلی چیزای دیگه حتی از خیانت هم می ترسم:((((((((( امیدوارم هیچ کسی به درد من مبتلا نشه که وابسته ی کسی شه که مناسبش نیست:(((((((((( به نظرتون ازدواج با تفاوت فرهنگی و مذهبی خیلی می تونه افتضاح باشه؟ اگه من از قبل با اون نبودم مطمانا این همشهری و هم مذهب خیلی بهتر بود ولی الان احساس میکنم درسته این بهتره ولی دلتنگی برای عشقم خرابش می کنه:(((( این واقعا از هر لحاظ از عشق خودم بهتره ولی چه فایده که من تو نوجونی یه وابستگی ایجاد کردم که قابل جبران نیست:((((((( بهتره با عشقم اردواج کنم هر چتد کیفیت خوشبختیم پایین تره اینطور نیست؟:((((((((( تصور این که کسی دیگه زن اون شه روانیم می کنه:((((((( اگه ازش جدا شم و با این ازدواج کنم حتی نباید روابط اجتماعی با عشقم داشته باشم؟:(((((( چون حذف کاملش از زندگیم کاملا غیرممکنه:(((((( از طرفی شاید من با این خواستگار ازدواج کنم خودش یه نوع ریسکه ممکنه از زندگیم راضی نباشم و پشیمون عشقم شم
سلام .
در مورد قطع رابطه که بقیه کاربران نظر دادند ... ولی در مورد این دو جمله اخر .....
اگه ازش جدا شم و با این ازدواج کنم حتی نباید روابط اجتماعی با عشقم داشته باشم؟:(((((( چون حذف کاملش از زندگیم کاملا غیرممکنه:((((((
به نظر من بعد از قطع رابطه .... باید فرصتی رو به خود بدید که ایشون رو فراموش کنید تا اون موقع حتی شاید امدن خواستگار برا شما درست نباشه ..رابطه اجتماعی با عشقت برا چی اون وقت داشته باشی ؟؟ که چی بشه ؟؟ جز این که گذشته برات زنده بشه و فرضا زندگی جدیدت به جهنم کشیده بشه چیزی عایدت میشه ؟؟؟ دوست داشتی مثلا همسر اینده ات با دوست دخترش هم رابطه اجتماعی داشته باشه ؟؟
یا علی
==============================
علاقه مندی ها (Bookmarks)