به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 آذر 95 [ 17:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    302
    سطح
    6
    Points: 302, Level: 6
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خسته از مادرشوهر

    سلام. نمیدونم از کجای مشکلم بگم که خیلی پیچیده و طولانیش نکنم.مشکل اصلی من مادرشوهرمه.من با مادر شوهرم تو یه ساختمون زندگی میکنم.2 ساله عروسی کردم.پدرشوهرم 80 سالشه و افسردگی داره مادر شوهرم 65سالشه و اضافه وزن زیادی داره.متاسفانه دختر هم ندارن . 4تا پسر داره و من عروس آخرشم. من کاملا درک میکنم که اونها نیاز به هم صحبت و رسیدگی ما دارن. ولی مشکل اینجاست که دوتا از جاری ها که از قضا مادرشوهر خالشون هم میشه کلا خودشونو کشیدن کنار.بهونه شون هم رسیدگی به بچه هاشونه.یه جاری دیگه که 10 ساله عروسشونه و تو سن 16 سالگی ازدواج کرده و از روستا به تهران اومده به طرز افراطی به مادرشوهر خدمت میکرد البته مربوط به زمانی میشه که مادرشوهر و پدرشوهر سرحال بودن.و با ازدواج ما یه جورایی خواستن از دست مادرشوهر خلاص بشن به خاطر همین واحدشون را مجانی در اختیار ما قرار دادن و از اون ساختمون رفتن.خودشون دلیلشون اینه که خواستن به همسر من کمکی کرده باشن چون همسرم اون موقع شرایط حتی اجاره خونه رم نداشته و کارش هم شیفتیه و نمیخواستن من تو خونه تنها باشم. من در حد توان خودم به مادرشوهر سر میزنم ولی بارها شده که غیر مستقیم گفته تو که خونت کاری نداری نه بچه ای نه چیزی ....به همین دلیل بارها شده منو صدا میکنه بیا پایین غذا بخوریم. ولی من خیلی معذبم و اصلا دوست ندارم پیششون باشم.منم به مرور سعی کردم کمتر برم پایین. غذا درست میکردم میفرستادم پایین.یا اگه مهمونی داشتن میرفتم برای پذیرایی. ولی الان برخوردها و کنایه های مادرشوهر عذابم میده.جوری شده که به زور با اون حرف میزنم اصلا دوست ندارن حتی نگاهش کنم. خیلی دارم اذیت میشم اصلا این وضعیتو دوست ندارم. از طرفی همسرم هم خیلی ناراحته. خواهش میکنم کمکم کنید تا زندگیم از این وضعیت آشفته خارج بشه

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 اردیبهشت 96 [ 15:14]
    تاریخ عضویت
    1391-8-17
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    5,053
    سطح
    45
    Points: 5,053, Level: 45
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    163

    تشکرشده 177 در 80 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام .

    دو سوال دارم ...

    1- اگر به جای پدر و مادر شوهرت ... پدر و مادر خود شما بودند با انها چه برخوردی می کردی ؟؟ ایا باز هم حاضر به رسیدگی بودی ؟

    2- اگر شما جای پدر و مادر شوهرت بودی دوست داشتی توی این دوره کهنسالی چه برخوردی با شما بشه ؟

    ================

    تا حالا همه خدمت هایی که کردید قابل تحسین هست و جای سپاس گذاری داره
    .... من قبول دارم گاهی اوقات رفتار های ادم های مربوط به دهه های 30 و پاینن تر اصلا درست نیست ... ولی قبول کنید انها مال یه دنیای دیگه بودند ..... ما ها هم ( خودم دهه 60 ام ) مال یه دنیای دیگه ایم ... زمان اون ها عروس ها برا مادر شوهرشون همه کار می کردند حالا اغراق نباشه ولی خوب کار می کردند ... به طبع حالا این ها هم یه هم چین توقعی رو دارند هر چند که درست نیست .... ولی خوب شرایط مادر و پدر شوهر شما هم چندان خوب نیست .... بهتر شما کمی مراعاتشون رو بکنید ... خیلی سخت هست ولی بدون شک نتیجه اش رو در اینده می بینید .

    یا علی

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 آذر 95 [ 17:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    302
    سطح
    6
    Points: 302, Level: 6
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط skyzare نمایش پست ها
    سلام .

    دو سوال دارم ...

    1- اگر به جای پدر و مادر شوهرت ... پدر و مادر خود شما بودند با انها چه برخوردی می کردی ؟؟ ایا باز هم حاضر به رسیدگی بودی ؟

    2- اگر شما جای پدر و مادر شوهرت بودی دوست داشتی توی این دوره کهنسالی چه برخوردی با شما بشه ؟

    ================

    تا حالا همه خدمت هایی که کردید قابل تحسین هست و جای سپاس گذاری داره
    .... من قبول دارم گاهی اوقات رفتار های ادم های مربوط به دهه های 30 و پاینن تر اصلا درست نیست ... ولی قبول کنید انها مال یه دنیای دیگه بودند ..... ما ها هم ( خودم دهه 60 ام ) مال یه دنیای دیگه ایم ... زمان اون ها عروس ها برا مادر شوهرشون همه کار می کردند حالا اغراق نباشه ولی خوب کار می کردند ... به طبع حالا این ها هم یه هم چین توقعی رو دارند هر چند که درست نیست .... ولی خوب شرایط مادر و پدر شوهر شما هم چندان خوب نیست .... بهتر شما کمی مراعاتشون رو بکنید ... خیلی سخت هست ولی بدون شک نتیجه اش رو در اینده می بینید .

    یا علی
    ممنون از اینکه پاسخ دادید. من مشکلم اینه که بغیر از من 3 عروس و پسر دیگه ای هم توی این خانواده هست.متاسفانه اون دوتا جاری که خواهر زاده های مادرشوهر هستن به بهانه بچه داری خودشون رو کشیدن کنار.این درسته منی که نوعروس هستم به دلیل اخلاق مادرشوهر و مریضی پدرشوهر هیچ تفریحی نداشته باشم؟نتونم با همسرم حتی سینما هم برم؟ واقعا احساس سرخوردگی میکنم تو زندگیم

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 04 تیر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-1-01
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    447
    سطح
    8
    Points: 447, Level: 8
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 20 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تقریبا اکثر خانم ها مخصوصا در خانواده های سنتی این مشکل را دارند مرور زمان همه چیز را درست می کند فقط باید یک کار بکنید
    صبر

  5. کاربر روبرو از پست مفید ghasem.h تشکرکرده است .

    skyzare (دوشنبه 09 فروردین 95)

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 آذر 95 [ 17:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    302
    سطح
    6
    Points: 302, Level: 6
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بدبختانه چیزی که ذره ای تو وجود من نیست همین صبره

  7. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 تیر 97 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1392-5-02
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    7,253
    سطح
    56
    Points: 7,253, Level: 56
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    143

    تشکرشده 309 در 147 پست

    Rep Power
    46
    Array
    سلام
    من فقط یه حرفی دارم درباره این مشکلتون
    اگر مادر شوهر و خواهر شوهر و کلا خونواده شوهر نبودن خانمها به چه وسیله ای زندگی خودشونو شوهرشون رو خراب میکردن و لحظه هایی که میتونه شیرین باشه رو زهر میکردن به کام خودشون..
    بخدا همین مادر یه عمر زحمت کشیده و مردی تربیت کرده که الان همه وجودش مال شماست
    انقد دنبال این حرفای بیهوده و قیاس و چشم و هم چشمی نباشین
    اگر این روش رو ادامه بدید مهمترین کس و متصل کننده شما و خونواده شوهرتون رو از دست میدید
    منظورم شوهرتونه
    ببخشید که یکم رک حرف زدم چون این حرفا و گلایه های مادرشوهر خواهرشوهر و عروس از نظر من پوچ ترین و بزرگترین منبع اختلاف زناشوییه...
    فکر کنم یه خانم بهتر حرفاتونو درک کنه تا یه مرد که خودش بخاطر همین حرفا زندگیش رو به نابودیه
    توصیه ام به شما:دیدتون و طرز فکرتون رو نسبت به خونواده شوهر کلا تغییر بدید
    امیدوارم همه ما یکم بالغانه تر رفتار کنیم...
    موفق باشید..
    ویرایش توسط amf66 : یکشنبه 08 فروردین 95 در ساعت 23:52

  8. کاربر روبرو از پست مفید amf66 تشکرکرده است .

    skyzare (دوشنبه 09 فروردین 95)

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 آذر 95 [ 17:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-06
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    302
    سطح
    6
    Points: 302, Level: 6
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط amf66 نمایش پست ها
    سلام
    من فقط یه حرفی دارم درباره این مشکلتون
    اگر مادر شوهر و خواهر شوهر و کلا خونواده شوهر نبودن خانمها به چه وسیله ای زندگی خودشونو شوهرشون رو خراب میکردن و لحظه هایی که میتونه شیرین باشه رو زهر میکردن به کام خودشون..
    بخدا همین مادر یه عمر زحمت کشیده و مردی تربیت کرده که الان همه وجودش مال شماست
    انقد دنبال این حرفای بیهوده و قیاس و چشم و هم چشمی نباشین
    اگر این روش رو ادامه بدید مهمترین کس و متصل کننده شما و خونواده شوهرتون رو از دست میدید
    منظورم شوهرتونه
    ببخشید که یکم رک حرف زدم چون این حرفا و گلایه های مادرشوهر خواهرشوهر و عروس از نظر من پوچ ترین و بزرگترین منبع اختلاف زناشوییه...
    فکر کنم یه خانم بهتر حرفاتونو درک کنه تا یه مرد که خودش بخاطر همین حرفا زندگیش رو به نابودیه
    توصیه ام به شما:دیدتون و طرز فکرتون رو نسبت به خونواده شوهر کلا تغییر بدید
    امیدوارم همه ما یکم بالغانه تر رفتار کنیم...
    موفق باشید..
    ممنون از پاسختون. متاسفانه کسی مشکل منو به درستی متوجه نشد. من پدرشوهر و مادرشوهرمو دوست دارم البته نه بیشتر از پدر و مادر خودم که فک کنم طبیعی باشه و مسلمه که من با پدر مادرم خیلی راحت ترم و اگه زبونم لال مشکلی براشون پیش بیاد هر کاری از دستم بیاد براشون انجام میدم به شرطی که همسرم مشکلی نداشته باشه. ولی قضیه اینه که بغیر از من 3 تا عروس دیگه دارن همونطور که گفتم دوتاشون خواهر زادش هستن و به بهونه بچه داری خودشونو کشیدن کنار. این وسط این منم که بیشتر باید درگیر مادرشوهر پدرشوهرم باشم به چند دلیل:نداشتن بچه،سکونت در یک ساختمان با مادرشوهر،عروس آخر بودن و ........ حرف من اینه که چرا زمانیکه حال پدرشوهر مادرشوهر خوب بود همه دور ورشون بودن ولی حالا خودشونو کشیدن کنار. شغل شوهر من شیفتیه و زمان کمی را باهم سپری میکنیم. خب منم دوست دارم تو اون تایم کوتاه با همسرم باشم و یه گردش و تفریحی داشته باشیم ولی با این وضعیتی که گفتم عملا هیچ تفریحی نداریم. بارها شده همسرم خسته از سرکار اومده ومن مجبورش کردم پدرشو حموم ببره ،موهاشو اصلاح کنه و ......ولی مادرشوهرم انتظارش خیلی زیاده دوست داره عین جاری قبلیم کل روز و شب رو پیش اونا باشیم.ولی من هیچ وقت نمیتونم همچین چیزی رو قبول کنم مگر اینکه روزای هفته بین برادرا تقسیم بشه.به خاطر همین موضوع احساس میکنم مادرشوهرم با همسرم سرد برخورد میکنه. خودمم اصلا احساس راحتی تو اون ساختمونو ندارم خیلی معذبم در ضمن اعتماد به نفسم به شدت اومده پایین.واقعا نمیدونم چطور از این شرایط خلاص بشم

  10. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    امکانش هست براشون پرستار بگیرید همه با هم مخارجشو تقسیم کنید ؟ و شما خودتون هفته ای یه بار برید اونجا ؟ یا واحدی که توش هستید رو اجاره بدن هزینه پرستار کنن شما برید جای دیگه . بگو از اون محله خوشتون نمی آد یا وقتی بیرون میرید مزاحم زیاد دارید یا برید سرکار بعدا بگید محل کارتون تا خونه دوره خونه رو عوض کنید . هیچی جز مشغول کردن خودتون نمی تونه شمارو نجات بده بهانه ای باید جور شه . منم مث شما بودم تاره من تو دوران نامزدی هستم و خونواده همسرم مشکل جسمی ندارند فقط می خواستن هر هفته ناهار یا شام برم خونشون اول با همسرم حرف زدم کردمش دو هفته یه بار بعدش هم دانشگاه قبول شدم درسو بهانه کردم و کمتر رفتم و اومدم خودشونم عادت کردن دیگه .

    امیدوارم کمکی کرده باشم :)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.