به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 26
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array

    مشکل با خانواده همسرم در مورد خودخواهی و نافهمی

    سلام

    دوستان خیلی عصبی و ناراحت هستم ببخشید طولانیه اما به کمکتون احتیاج دارم . من یکساله که به صورت موقت عقد هستم و کلا تو فامیل اعلام همگانی شده منظورم از این حرف اینه که جدایی همون قدر روم اثر می ذاره که طلاق بعد از ازدواج ممکنه اثر بذاره . من دختری هستم که خانواده مادرم در یکی از شهرستان های بزرگ و با فرهنگ قوی زندگی می کنند و از هر کس در مورد افراد اون شهر بپرسی اهل هر جا باشند از آدمای شهر من تعریف می کنندو دوسشون دارم این مقدمه ای بود برای معرفی مهمون نوازی که تو ذاتمون هست. حالا بریم سر مشکل

    من و همسرم برای تعطیلات عید برنامه ریزی کردیم که با هر دو خانواده به شهر من و خونه مادربزرگ من سفر کنیم از خونواده من فقط مادرم همرام می اومد بگذریم که قبل از سفر چون مادر همسرم نمی خواست با ما همراه باشه بنا به ناسازگاری گذاشت و تاریخی که قرار بود بریم رو جلو می انداخت و توقع داشت من هم همراه پسزشون باشم و مادرم را تنها راهی سفر کنم که با کمی تدبیر و عصبانی نشدنی که تو همین انجمن یاد گرفتم موضوع رو همونطوری که دوست داشتم فیصله دادم. یعنی با مادر و همسرم در تاریخ تعیین شده از قبل راهی شدیم و قرار شد خانواده همسرم روز بعد به ما ملحق شوند (به خاطر یه روز این و اون ور لجبازی می کردن) قبلا بهشون گفته بودم که زودتر بیان تا قبل از سال تحویل همه جارو ببینیم چون بعد از سال تحویل شلوغ می شه و کلافه می شیم اما دقیقا گذاشتند شبی که فرداش سال تحویل بود اومدند

    تولد مادر همسرم 1 فروردین بود من و مادرم تدارک تولد دیدم کیک و کادو و میوه خریدیم که سوپرایزشون کنیم . و این کار رو کردیم به چشم زحمات مادرم رو می دیدم که تو اشپزخونه بود یا ظرفا رو می شست یا چایی دم می کرد یا میوه برای پذیرایی می شست یا شام و ناهار درست می کرد نمی ذاشت مادربزرگ پیرم دست به چیزی بزنه یا من که باید با اونها می رفتم و شهر رونشونشون می دادم

    به هر صورت می دیدم مادرم داره واقعا از جون مایه می ذاره و داییم همسرمو خیلی دوست داره بارها به خودم گفته هر موقع وقت داشت می اومد خونه مادربزرگم شده 1 ساعت می نشست و می رفت که همسرم تنها نباشه.

    من خودم دختر مغرور و البته قدر دانی هستم و هر موقع که پیش می اومد ازشون تشکر می کردم . خانواده همسرم جا برای اقامت گیرشان نیامد بگذریم که چقدر من و مادربزرگم اصرار کردیم منزل مادر بزرگم بمانند یا داییم اصرار کرد اگر انجا راحت نیستند به منزل ایشان بروند ولی مرغ مادر همسرم یه پا داشت و باید مستقل میماندند (همین با هم ماندن صمیمیت می آورد که مادر همسرم امتناع می کرد). همسرم خونه مادربزرگم می موند امابه محض اینکه مادرش رسید بردش خونه ای که با بدبختی پیدا کرده بودن و حتی موکت هم زیر پاشون نبود والا به من یکی بر خورد یعنی خونه مادربزرگ من از اون خرابه بدتر بود. همسر منم بدون هیچ حرفی رفت پیش مادرش.

    موقع تحویل سال با اینکه سال اول بود که من عروسشان بودم هیچ کادویی سر سفره به من نداند و گفتند کادوی شما رو وقتی اومدید منزل ما میدیم حتی انقدر برای خونواده من ارزش قائل نشدند که بیارن نشون بدن بعد ازم بگیرن . نمی دونم می خواستن چیو نشون بدن . به هر حال من خودم کادو این رسومات مهم نبود ندید گرفتم به مادرمم که ناراحت شده بود گفتم اشکال نداره اصلا اینجا بدن که چی بشه نمی خوایم پز چیزی رو بدیم که (مادرها انجام دادن رسومات و احترام به بچشون می دونن) ما رسم داریم تو دوره نامزدی هر عید یا مناسبتی به کادوی کوچیک مثل گوشواره یاانگشتری یا هر چیزی که به درد دختر دم بخت می خوره به عروس کادو بدن که اینا ندادن و برای منم مهم نبود به روی خودم نیاوردم.

    روز بعد برنامه گذاشته بودیم به یه جای خوش اب و هوا بریم و کباب درست کنیم تفلک داییم با اینکه کار داشت و منم می دونستم کار داده تا بهش گفتیم قبول کرد و جوجه خریدن و آماده کردن تمام طول روز مادر همسرم خودشو گرفته بود حتی پا نشد یه آب برای خودش بریزه بعد هم دست شوهرشو گرفت و رفتن قدم بزنن (انگار مادر و زن دایی من کلفت این خانم بودن که ناهار رو اماده کنن). خلاصه کلاسی گذاشته بود بیا و ببین مادر بزرگ من پا درد داره و هیج جا نمی ره اما به خاطر اینا اومده یود منم می فهمیدم به احترام اینا می آد چون می شناختمشون .

    قبلا با خونواده همسرم سفر و گردش رفته بودم من زود خسته می شدم اما اونا بازم پیاده روی می کردن که چند بار مادرش بهم گفت باید عادت کنی.

    حالا با این شناخت از خسته نشدنشون وقتی شام خونه یکی دیگه از داییام بودیم همسرم و خونوادش اخم کرده بودن و نشسته بودن انگار به زور اوردیشون بعد من می پرسیدم چی شده می گفتن خسته ایم :| اما من اصلا خسته نبودم تازه من کمک داییم کباب درست می کردم کمک مادرم لیوان ها رو می شستم ولی اونا راحت واسه خودشون نشسته بودن.

    روز بعد به دلیل موجهی (دل درد شدید داشتم) به همسرم مسیج دارم که نمی تونم باهاشون جایی برم که روز قبل تصمیم گرفته بودیم بریم اونم قبول کرد و با مهربونی حالمو پرسید قرار بود ظهر ناهار بریم خونه همون داییم که همسرمو دوست داشت و چیزی از احترام واسشون کم نذاشت ساعت 2 زنگ زدم گفتن تازه دارن میان بیرون برن سمت ماشین من گفتم ساعت 2 کی میخواین ناهار بخورین

    خلاصه خیلی از دستشون ناراحت بودم توقع داشتم مادرش نره یه روز بگرده بیاد به من سر بزنه حالا شعور اون نمی رسه به پسرش بگه تو برو ما خودمون می ریم تو پیش زنت باش ببین چشه . یا نه شعورش به اونم نمی رسه حداقل بیاد دلجویی کنه یا اونم نه سر وقت ناهار احترام بذارن و بیان. ساعت 3 رسیدن واسه ناهار باز هم همه اعضای خانوادم با لبخند و مهربونی تحویلشون گرفتن . اما من واقعا ناراحت بودم یه هفته اونجا بودیم نه درست با دختر داییام حرف زدم نه گفتیم نه خندیدیم انگار کارشناس بیمه که بخواد بره یه جا سرکشی کنه و منتظر بهانه باشه هر کار خوبی کرده باشی ندید بگیره منتظر باشه تو یه سوتی بدی بازم من به اونها هیچ بی احترامی نگردم فقط یه کم پیش یه دختر داییم نشستم حرف زدیم یه کم رفتم با بچه های فامیل حرف زدیم دریغ از اینکه شوهرم یا مادرش از جاشون جم بخورن بابا اعلا خضرت که نیستین واسه کی کلاس گذاشتین ؟ من و داییام و مامانم واسه خودمون کم کسی نیستیم ثروت مامانم به تنهایی برابری می کنه با ثروت کل خاندان اونا فک کردن خاکی هستیم و احترام می ذاریم کی هستن دیگه. خلاصه زن داییم بنده خدا سفره چید از این ور تا اون ور سالن چقدر هم زحمت کشیده بود بعد از ناهار حدود نیم ساعت نشستن بعدش به حالت قهر رفتن گه چرا هیشکی پیش ما ننشسته به من می گن خودت تو اتاق دختر داییتی (ده دقیقه اونجا بودم) مامانت تو اشپزخونست داییت کتاب اورده مارو سرگرم کنه :|

    بی شعوری و بی انصافی و به حد خودش رسوندن و رفتن منم ماس مالی می کردم که خسته بودن و از این چرت و پرتا . خستگی شونو واسه ما اورده بودن بیچاره داییم گفت می خواستم واسه عروس دوماد اهنگی چیزی بذارم جشن بگیریم جرات نکردم.

    بعدش بابای همسرم هرچی از دهنش در اومد زنگ زد به من گفت که پسرمونو ول کن از سر راه که نیاوردیمش اتفاقی نبفتاده جدا شو (سر هیچی ) حتما یه مرضی داری که حال نداری بیای بگردی باید دلت درد می کرد می اومدی خلاصه خیلی بیشعورن و مادرش پدرشو پر می کنه می ندازه وسط . چششون و بستن دهنشونو باز کردم من به همسرم گفتم اون حق رو به من می ده می گه به خونوادت چیزی نگو نمی خوام از دستت بدم . از یه طرف می خوام به بابام بگم حقشونو بذاره کف دستشون از یه طرف مث طلاقه دیگه ابروم می ره اگه شوهرم طرفم نبود دودل نبودم.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 اردیبهشت 96 [ 15:14]
    تاریخ عضویت
    1391-8-17
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    5,053
    سطح
    45
    Points: 5,053, Level: 45
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    163

    تشکرشده 177 در 80 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام .

    نظر شخصی ام رو میدم ... و من مشاور نیستم ...

    اولین کاری که می کنی ... یک کاغذ بردار .... همه صفات خوب همسرت رو بنویس .... بعد در ادامه اش همه صفات بدش رو بنویس ...

    حالا بیا سراغ خودت ... همه صفات خوب و ید خودت هم بنویس ...

    خوب فکر کن ببین بهم می خورید ... ببین همسرت با این صفات قبول داری ....یا نه ...

    همین که همسرت یه ادم حق پذیری هست یه صفت خیلی خیلی خوب هست چون شما در اخر گفتی که :

    همسرم گفتم اون حق رو به من می ده می گه به خونوادت چیزی نگو نمی خوام از دستت بدم

    اما در مورد چیز هایی که نوشتید ببینید ..

    مدیر رفتارهای ما ، رفتار و موضع دیگران نیست . رفتار درست قواعدی در دین و عقل دارد که باید آنها را لحاظ کرد . ما که برده و ذلیل نظر و موضع دیگران

    نیسیتم که با رفتار آنها خودمان را تنظیم کنیم

    میخوام این رو بگم این که یکی به ما بی احترامی میکنه دلیل نمیشه که ما هم بخوایم بهش بی احترامی کنیم .درسته اونها بی احترامی کردند ولی شما باید مودبانه برخورد کنید .....هیچ چیز مثل ادب نمی تونه یه فرد بی ادب رو خلع صلاح کنه .
    الان من به پست شما که نگاه می کنم شما هم شاید به ظاهر جلوی مادر شوهر خود احترام گذاشتید اما الان به وضوح توی نوشته هاتون مشخص هست که احترام ایشون رو رعایت نکردید ... این نوعی دو رویی و نفاق رو میرسونه که صفت خیلی بدی هست ... ادم باید همیشه احترام ادم ها رو داشته باشه چه جلو چه پشت سرشون ... احترام توی دنیا هیچ حد ومرزی نداره ...

    به نظر می رسه یه خورده هم زود رنج هستید ....زود رنجی افت بزرگی در زندگی هست .......

    یه چیز دیگه اشتباهات خانواده شوهرت هیچ ارتباطی به شوهرت نداره .... هی تو سرش نزن که چرا مادرت این کار کرد چرا پدرت این حرف زد و چیزای دیگه ....

    این ها یه نظر کاملا شخصی هست بهتره برا تصمیم گیری بهتر مشاوره برید .

    یا علی .....

  3. 3 کاربر از پست مفید skyzare تشکرکرده اند .

    maryam.mim (جمعه 06 فروردین 95), solhesefid (شنبه 21 فروردین 95), شیدا. (جمعه 06 فروردین 95)

  4. #3
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam.mim نمایش پست ها

    بعدش بابای همسرم هرچی از دهنش در اومد زنگ زد به من گفت که پسرمونو ول کن از سر راه که نیاوردیمش اتفاقی نبفتاده جدا شو (سر هیچی ) حتما یه مرضی داری که حال نداری بیای بگردی باید دلت درد می کرد می اومدی خلاصه خیلی بیشعورن و مادرش پدرشو پر می کنه می ندازه وسط . چششون و بستن دهنشونو باز کردم من به همسرم گفتم اون حق رو به من می ده می گه به خونوادت چیزی نگو نمی خوام از دستت بدم . از یه طرف می خوام به بابام بگم حقشونو بذاره کف دستشون از یه طرف مث طلاقه دیگه ابروم می ره اگه شوهرم طرفم نبود دودل نبودم.
    سلام

    دختر آروم و فهمیده ای هستی ... پس باز هم متانت و درایت به خرج بده و زندگیت را حفظ کن
    موضوع مهمی نیست که بخاطرش بخواهی به طلاق، حتی فکر کنی.

    اگر احساس می کنی نیاز به مشاوره و راهنمایی داری
    و
    پدرت این توانایی را داره که شما را راهنمایی کنه و موضوع را به جنگ و دعوا و اختلاف بین خانواده ها نرسونه
    می تونی با پدرت صحبت کنی و ازش بخواهی نظرش را راجع به رفتار پدرشوهرت و بهترین برخورد در این مورد و ... بهت بگه.
    نگاهش به موضوع به عنوان یک مرد و پدر می تونه کمک خوبی برات باشه.

    اما فعلا چون همسرت هم قول همراهی داده و از رفتار والدینش ناراحته، بهتره صحبت مستقیمی بین خانواده ها پیش نیاد.


    اگر امکانش باشه این مسافرتهای دسته جمعی و مهمونی های گروهی را هم بین دو خانواده کمتر کن
    شاید فرهنگ و رفتار دو خانواده خیلی هماهنگ نیست و باعث سوتفاهم می شه.
    رفت و آمدت را رسمی تر کن و فاصله را کمی بیشتر کن.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  5. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    maryam.mim (جمعه 06 فروردین 95), mercedes62 (پنجشنبه 06 خرداد 95), مهندس خانوم (چهارشنبه 11 فروردین 95), بارن (جمعه 03 اردیبهشت 95)

  6. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    ممنون از پاسختون من با وجود بی احترامی که ازشون دیدم و نفرتی که از رفتارهاشون دارم هیچ بی احترامی نکزدم همسرم از همه لحاظ خوبه و ایده آل منه تا الان با شخص خودش مشکلی نداشتم و ناراحتی ام اگه بوده با هم حرف می زدیم و حل می کردیم اتفاقا اصلا زودرنج نیستم تحملم خیلی زیاده ولی اینکه برگردن و به جای تشکر بگن از پسرمون فاصله بگیر خیلی سنگینه . اونم بعد از اون همه احترام . من سعی می کردم برای مادر شوهرم مثل دختر باشم حتی وقتی پسرش عصبانی بود من ارومش می کردم می گفتم مادرته الان ازشون نفرت دارم نمی تونمم نقش قدیسه رو بازی کنم اتفاقا چون دو رو نیستم پیش مشاور رفتم و متهم شدم به بی سیاستی و ساده لوحی . مادر ایشون توی تاپیک های قبلی من هست دخالت های زیادی کردن که ما به هم نرسیم و دختر دوستشونو در نظر داشتن که به پسرشون قالب کنن اما هیچ عیبی در من پیدا نکردن الان تو این ماجرا هم انگار دنبال بهانه بودن . همسرم گفته قیدشونو می زنم فقط کنارم باش . چون واقعا دید که چه رفتار بچه گانه ای نشون دادن . اخه انقدر نمک نشناس ؟

    - - - Updated - - -

    شیدا جان ممنون حق با شماست ولی احساس می کنم غرورم له شده . هیچ وقت حتی پدرم اونطور منو تحقیر نکزده بود حس می کنم توسط اشخاصی که اصلا صلاحیتشم ندارن تحقیر شدم . خیلی برام سخته .

  7. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    دوستان کسی می دونه اگر خونواده همسرم ، همسرمو راضی کردن عقد موقت رو به هم بزنه ، من می تونم شکایت کنم یا نه ؟ یا اینکه اصلا ادامه بدم با این وضعیت ؟ چون انگار قراره هر دفعه کوچکترین چیزی که باب میلشون نباشه اینجوری من و همسرمو عذاب بدن الان تعطیلات عیده تفلک همسرم همش تو فکر و ناراحته . اینم شد عید واسه من ؟ حرفهای پدر شوهرم یادم نمی ره . ازشون نفرت پیدا کردم چی کار کنم ؟ ادامه دادنش درسته . من می گم فردا مادر و پسرن دیگه آشتی می کنن ناراحتیش واسه من می مونه فقط و لحظه های عیدی که خراب شده و می تونست اولین عیدم بهترین عیدم باشه اما تبدیل به کابوس کردنش . من خیلی خودمو گرفتم که جلوی شوهرم ناراحت نباشم بگم و بخندم انگار چیزی نشده اما از درون دارم می سوزم . با حرفهاشون ترسیدم دیگه احساس امنیت نمی کنم به شوهرم سرد شدم نمی تونم حتی دستشو بگیرم انگار می دونم بالاخره یه روز مارو از هم جدا می کنن. اگرم نکنن بلایی به سرم میارن که خودم برم .

  8. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    دوستان لطفا کمکم کنید خواهر مادر شوهرم فوت کرده با حرفایی که به زدن و توهین هایی که کردن باید تسلیت بگم . خودمو بیشتر از این کوچیک نمی کنم اگه تسلیت بگم ؟ یا اصلا به روی خودم نیارم . به شوهرم بگم از طرف من تسلیت بگو بهتر نیست تورو خدا کمکم کنید خیلی ناراحتم

  9. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    اگر مراسمی دارند حتما شرکت کن
    فرداش اگه خواستی بازم قهر باشی، دوباره قهر باش

    بعدها این قهر و آشتی ها تمام می شه، اما مادرشوهرت همیشه یادش می مونه که تو مراسم خواهرش شرکت نکردی
    و می شه یه موضوعی که تو تمام بحثها مطرح می شه
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  10. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    نیکیا (چهارشنبه 11 فروردین 95), بارن (جمعه 03 اردیبهشت 95)

  11. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    اگر مراسمی دارند حتما شرکت کن
    فرداش اگه خواستی بازم قهر باشی، دوباره قهر باش

    بعدها این قهر و آشتی ها تمام می شه، اما مادرشوهرت همیشه یادش می مونه که تو مراسم خواهرش شرکت نکردی
    و می شه یه موضوعی که تو تمام بحثها مطرح می شه

    آخه شرایطم جوری نیست که شرکت کنم اونا شهرستانن و من نمی تونم برم چون مرخصی ندارم . من به سهم خودم تسلیت گفتم اما حتی جواب هم نداد . خیلی ناراحتم از این رفتارای خودخواهانشون از یه طرف می گم تا پایان تاریخ عقد موقت صبر کنم بعدش شمارو به خیر و مارو به سلامت . تا آخر عمر خودمو درگیر همچین خونواده ای نکنم از یه طرف شوهرمو دوست دارم دلم نمی خواد ازش دور بشم اما رفتار خونوادش به حسم آسیب می زنه . سرد می شم :(

  12. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    دوستان سلام

    اونجوری که انتظار داشتم اینجا کمکی بهم نشد البته شیدا جان حرفهای خوبی زدن که بهش عمل کردم و می خوام نتیجشو بنویسم شاید یکی مشابه قضیه من براش پیش بیاد و بتونه حلش کنه .

    راستش من پیش یه مشاور رفتم و برای ادامه دادن با این فرهنگ بسیار متفاوت و عدم انعطاف طرف مقابلم (خانواده همسرم) مشورت کردم . البته حرفهای مشاور من رو نتونست زیاد قانع کنه و حتی کمی به صلاحیتش شک کردم چون به جای آرام کردن من و دادن راه حل منطقی انگشت اتهام رو سمت من گرفت و اظهار کرد وقتی پدر شوهرت تماس گرفت نباید حرفی می زدی و باید عذر خواهی می کردی . حالا شما فک کنید اگر من شخصی رو اینقدر تحقیر و خورد می کردم باز هم من مقصر می شدم و با حرف یکی از دوستانم کاملا موافقم از من جوون و مغرور انتظار گذشت و بزرگی می ره اما از او آدمای 50 و 60 ساله نه که به اصطلاح خودشون بچه هاشون رو هم تربیت می کنند و باید بالغ تر و عاقل تر باشند .

    حرف مشاور رو مبنی بر ادامه ماجرا پذیرفتم چون نمی خواستم پشت همسرمو خالی کنم . اما تصمیم به دوری و دوستی گرفتم در مورد مساله آخر هم باز با وجود ناراحتی زیادی که ازشون به دل داشتم پیغام تسلیت فرستادم که جوابی نگرفتم

    تصمیمم اینه که رابطه خودمو باهاشون کم و سرد کنم و بیشتر از این شخصیت و غرورمو بازیچشون قرار ندم .
    با پدرم در این مورد صحبت کردم و ایشون کمی از اخلاقیات اونها گفت که طی چندین بار ملاقات متوجه شده بود و اینکه اونها نسبت به فرزندشون حس مالکیت دارند و این فاجعست . پدرم مرد منطقی و با تجربه ایه و گفتند به مرور درست می شه و استقلالتونو می پذیرن.

    اما هرچی که هست در مورد خانواده همسرم همیشه آرزو به دل می مونم که کاش با چندتا آدم فهمیده مثل پسرشون طرف بودم .

  13. کاربر روبرو از پست مفید maryam.mim تشکرکرده است .

    شیدا. (شنبه 21 فروردین 95)

  14. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    دوستان سلام

    می شه ازتون خواهش کنم کمک کنید ؟ در رابطه با این مشکلم اگر امکان داره یه کمک کنید می خوام تصمیم مهمی بگیرم . من و همسرم تصمیم داریم راهمونو ادامه بدیم و عقد کنیم اما خونوادش شورشو در آوردن مادرش زنگ زده به پدرم که ما دخترتونو نمی خوایم و بگو از زندگی پسرمون بره وظیفشه به ما احترام بذاره (در صورتی که یادم نمی آد بی احترامی و وقاحتی که خودش به خرج داده از من دیده باشه) وظیفشه بیاد خونمونو کارامونو انجام بده :| پدرمم به من گفت این جنگ بین اونا و پسرشونه تو خودتو بکش کنار بذار هر کاری می خوان بکنن. اما من اگه پشت همسرمو خالی کنم داغون می شه شاهد ناراحتیاش هستم و خدا شاهده یه کلمه از ناراحتیام در مورد خونوادش نگفتم اما از درون دارم می سوزم . منی که با رفتارم کاری نمی کردم کسی بهم بگه بالای چشمت ابرو الان گیر همچین آدمایی افتادم . چی کار کنم . دودلم . از طرفی جدا شم آبروم می ره می گن چه ایرادی داشته که اینجوری شده هیشکی نمی گه خونواده طرفش بی لیاقت بودن یا خوشی زده زیر دلشون . من مطمئنم مادرش یکی رو از اول زیر نظر داشته و از اول سر ناسازگاری و اذیت گذاشته الانم بهانه ای پیدا نکرده روی واقعیشو نشون داده . پسرش رو عاق کرده گقته نمی خوام ببینمت بعد زنگ زده به پدر من می گه نمی ذاره پسرمو ببینم :| واسه یکی از دوستام تعریف کردم داشت شاخ در می آورد فقط می گفت چرا ؟ و چرا با تو ؟ چون منو می شناسه من یا محبت می کنم یا از کسی بدی ببینم فقط خودمو می کشم کنار اصلا هم تا الان باهاشون حرف نزدم که بی احترامی نشه .
    چی کار کنم ؟ همسرم طرف منه اما از آیندم می ترسم . پدرم هم طرف ماست وقتی حرفامو شنید گفت نمی دونیستم انقدر اذیتت کردن . به شدت ازشون کینه دارم ولی به خاطر همسرم چیزی نمی گم و جلوی خونوادم آبروشونو حفظ می کنم اما احساس حماقت می کنم . دلم می خواد زنگ بزنم بهشون هر چی از دهنم در میاد بگم و خودمو خالی کنم . دارم به حد انفجار می رسم


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.