سلام به همه دوستان؛
دختری 25 ساله هستم که 18 سالم بود با وجود مخالفت های شدید خانوادم ازدواج کردم؛ متاسفانه به دلایل خیلی زیاااااد جدا شدم والبته 2 سال طول کشید تا موفق شم طلاقمو بگیرم؛
بعد از جداییم حدود 1سالو نیم پیش با پسری آشنا شدم که دانشجوی تهرانه ولی ساکن گیلان؛
من با توجه به شرایطم اولش سعی کردم که رابطمون تعریف شده باشه در حدو حدود خیلی ساده و معمولی، چون قلبا خیلی دوسش داشتم ولی سعی میکردم پا رو دلم بذارم که وارد یه ربطه بی اساس نشم؛ و همون اولش در جریان قرارش دادم که زیاد جدی نگیره چون خانوادش فوق العاده متعصب و مذهبی هستند و با این موضوع مخالفت میکردند
به هر حال اتفاقی که نباید میفتاد، افتاد....بعد حدود 3 ماه ما عاشق هم شدیم :(
ایشون به من اطمینان داد که خانوادمو راضی میکنم فقط فرصت بده که من یکم روبراه شم.
حالا 1 سال ونیم گذشته...
خانواده اش موضوع را فهمیدن و بیشتر از اونچه که فکرش رو میکردیم با خشم مخالفت کردند. طوری که ایشون به من گفت ببین دیگه بیشتر از این عمرتو تلف نکن واسه من اینجوری که پیش اومد اینا به هیج عنوان راضی نمیشن، منم ناراحت و عصبی شدم که جرا به من قول داده و منو وابسته کرده... حالا دوباره ازم فرصت خواسته یه مدت ولی رابطمون خیلی کم شده :(
شرایط روحی جفتمون خیلی بده، و چیز بدتر اینکه ایشون یکم در مقابل خانوادش ضعیفه :( نمیتونه حرفشو به کرسی بنشونه، همه افراد خانوادش مخالفت کردن و این بنده خدا نمیدونه چیکار کنه اخرین فرزند و ته تغاری و یه دونه پسره؛ خواهش میکنم راهنماییمون کنید :((( حالمون بده :((