با سلام و خسته نباشيد من مدتي است كه در اداره اي جهت سرمايه گذاري م آموزش مي روم و در آنجا با خانمي آشنا شدم او دو بار كلاس اموزشي برگزار كرد من روبه روز و هر روز از او سوالات زيادي براي تحقيق و يادگيري مي كردم در اوايل خيلي خوش برخورد و پر اشتياق به سوالات جواب مي داد ولي رفته رفته كمي از اشتياقش خيلي كم شده به قول خودمون هم ديشه مثل اوايل احوال پرسي نميكنه ولي روز به روز علاقه من به او بيشتر مي شود نه اينكه بدون او مي ميرم و يا نميتونم ولي هميشه در ذهنم است هميشه وقتي او را مي بينم سعي مي كنم با پرسيدن سوال با ارتباط برقرار كنم ونكته مهم اينكه او از من بزرگتر است فكر كنم 2 يا 3 يا 4 سال در اوايل وقتي از او سوال مي كردم و بحث را به جاي ديگر مي كشاندم ادامه مي داد ولي الان كمي بي تفاوت شده فكرمي كنم احساس مي كند براي علاقه اين كارها را با او مي كنم تا به نفوذ كنم الان هم كه فكر مي كنم و هم شك دارم كه با كسي در ارتباط باشد و اينكه ممكن است خواستگاري و يا نامزدي داشته باشد و همه اين كارها و بي تفاوتي ها به خاطر همين نفر سوم خواستگار يا نامزد باشد من خودم 22 ساله هستم و زياد هم از نظر فكري هم اعتقادي خرافات و تشريفات ندارم و احساس مي كنم كه يه مرد تنها هستم و زياد از زندگي لذت نمي برم و دائما در خودم هستم و اين موضوع مرا به هم ريخته است از طرفي هم موقعيت ازدواج را ندارم و كاري هم ندارم و بيشتر كه جنبه اغراق دارد آينده نگر هستم و مي گم كه به موقعيت هاي بهتر مي رسم اگر ممكنه منو راهنمايي كني
علاقه مندی ها (Bookmarks)