سلام
دوستان من رو یادتونه ؟؟
دفعه اخری که تایپیک زدم برای 9 ماه پیش بد که از نامزدم جدا شدم..
بخاطر خیانتش..
و خداروشکر وقتی که ازش جدا شدم به جرات میتونم بگم تا کمتر از یکماه بعد حالم خوب شد و تونستم خودم رو دوست داشته باشم
و بعد از جدایی فهمیدم چه عذابی که نمیکشیدم تو اون رابطه و خداروشکر میکنم که باور کردم ادم خوبی نیست..
شاید باورتون نشه ولی الان من ازدواج کردم
خیلی زوده نه ؟
راستش عد یکی دوماه از جداییم یکی از خاستگارهای قبلیم که پسر دوست پدرم بود مجدد اومد خاستگاریم ما سالهاست که میشناختیمشون و در نهایت من جواب مثبت دادم
دوماه صیغه بودیم و بعدش عقدو عروسی یکجا گرفتیم
الان 4 ماهه خونه خودمم
شوهرم مرد خوب و زحمت کشیه
من تو نامزدی قبلیم خیلی ناپخته عمل کردم و چون شکست خوردم الان واقعا نمیدونم
چطوری باهاش رفتار کنم ، با شوهرم...
بزارید قشنگ توضیح بدم :
ببینید شوهر من خیلی غر میزنه
من سعی میکردم درکش کنم و مدام باهاش همدلی میکردم
مثلا از وقتی میاد خونه یا حتی دوران نامزدی وقتی که میدیدمش مدام میگفت سرم درد میکنه
کمرم درد میکنه سرم گیج میره اخ دندونم درد گرفت وای دستم زخم شد
(منم خیلی وقتا این دردهارو تجربه میکردم اما بروی خودم نمیووردم مگر اینکه خیلی شدید باشه)
اما اون کوچکترین نا ارومی رو به زبون میاره
من همیشه براش دلسوزی میکردم
و میگفتم بریم دکتر یا انواع داروهای گیاهی دمنوش براش درست میکردم و قربون صدقش میرفتم
اما دیگه خسته شدم...
گفتم شاید طالب محبته و اینجوری میخاد بهش محبت کنم منم میکردم صدبرابر قبل اما کمتر نشد کاراش...
یا مثلا هروقت بهش زنگ میزنم یا اون زنگ میزنه میپرسه چه خبر خوبی؟ من حتی اگر خسته باشم و روزم بد بوده باشه میگم اره خوبه ( البته اگر خیلی شدید باشه به زبون میارم اما دوست ندارم بخاطر ناارومی های کوچیک اذیت شه ) اما اون مدام غر میزنه همیشه تا میگم امروز از کارت چه خبر روزت چطوری بود میگه روزم گند و مزخرف بود خسته شدم از کار از زندگی تکراری
همیشه همین رو میگه هروقت از همکارهاش می خواد تعریف کنه از کارهای بدشون میگه
مداااااااام در حال غر زدن و تعریف کردن از چیزای منفیه
(فکر نکنید شغلش رو دوست نداره ها چون یبار بهش پینهاد دادم جات رو عوض کن تو شرکت وقتی میگی کارت از همه سختتره من حاضرم کمتر خرج کنم تا تو اروم باشی اونجا میگه نه کاره دیگه همه جا گنده...)
مامانم میگه اهمیت نده به غرهاش و یه گوشتو در یه گوشت دروازه
میگه اگ زیادی غصشو بخوری هلاک میشی
میگه الکی همه چیرو گنده میکنه انقدرم بد نیست که اون میگه تو فقط زیاد بهش محبت کن
من همین کارارو کردم اما درست نشد
چیکار کنم ؟
خستم کرده
و خیلی دوست داره بگه که از من بدبختره مثلا من میگم امروز می خوام استراحت کنم میگه اره تو استراحت کن من ولی میرم سرکار یا اره تو بو خونه مادرم مهمونی ولی من میرم سرکار
عین بچه ها...
دوست داره ثابت کنه که اگر حال من بده حال اون بدتره
چطور باید باهاش رفتار کنم که نه خودم انقدر حالم بد بشه نه اون لطمه بخوره ؟؟
یبار بهش گفتم تتو از زندگیمون راضیی؟
گفت اره 100%
گفتم پس چرا همش میگی زندگی تکراریه و انرژیت منفیه
میگه نه من عاشق تو و زندگیمونم و فقط وقتی باتوام حالم خوشه اگرم چیزی میگم تو لحظست
نکه از زندگیم ناراضی باشم...
اما بدبختی من اینه که زندگیمون پره ازین لحظه ها!!
چیکار کنم ؟
من دوست دارم مثبت باشه کمتر غر بزنه و هرچیزه منفی تو محل کارشو برای من تعریف نکنه!
دوست دار یکم خوددار باشه
من همیشه میدیدم پدرم اتفاقای بدرو اصلا به ماها نمیگفت و خوباشو جدا میکرد میگفت
میگفت زن لطیفه بزار زشتیا ال ما مردا باشه!!
من قبول ندارم انقدرم خودشو عذاب بده ها اما دوست دارم یکم مثب باشه
چیکار کنم بچه ها ؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)