به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array

    اتفاق ناگواری که برای یکی از نزدیکانم افتاده ، مدت ها با او در ارتباط نبوم ، الان چه کنم؟

    سلام

    عروسمون فرزند 9 ماهه اش را سقط کرده است. این خانم در سالیان گذشته بارها و بارها موجب

    دلشکستگی اطرافیان شده . وعلنا ابراز کرده که تمایلی به رفت و آمد ندارد. و اوایل بارداریش کاری کرد که

    موجب قطع ارتباط شد.

    در این چند ماه ما فقط سکوت کردیم حتی گلایه هم نکردیم که مبادا دچار استرس ومشکلی بشود وطبق خواسته ایشون رفت و آمد نکردیم.

    در این یک سال مشکلات زیادی رو پشت سر گذاشتم ودر بحران ها که احتیاج به حمایت برادرم داشتم تنها بودم ،

    بارها اشک های پدر و مادرم رو دیدم. پدر پیری که برای انجام امورات روز مره اش نیازمند همراهی های پسرش هست ، اما حتی از دیدنش هم محروم بود.

    پدر مادرم چون فرزندشونه تونستند با قضیه کنار بیان ، و بعد از این اتفاق به دیدارشون رفتند و بهشون تسکین و آرامش دادند.

    اما من هر کار می کنم نمی تونم به برادرم وهمسرش بعد از این قطع ارتباط چند ماهه ، تماس بگیرم.

    خوشحالی نمی کنم و می ترسم از اینکه چرا ناراحت نیستم. حتی برای این حالتم گریه می کنم ، که خدایا مادری داغ از دست دادن کودکش رو به دوش می کشه و من خود

    یک مادرم ، چرا منی که اینقدر نسبت به همه مهربانم ، از ناراحتی شون ناراحت نیستم . واین برای من یک درده.
    ویرایش توسط بی نهایت : سه شنبه 25 اسفند 94 در ساعت 09:51

  2. 3 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 25 اسفند 94), sinafun (سه شنبه 25 اسفند 94), سها** (سه شنبه 25 اسفند 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 96 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    4,637
    سطح
    43
    Points: 4,637, Level: 43
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsOverdrive1 year registered
    تشکرها
    270

    تشکرشده 319 در 160 پست

    Rep Power
    52
    Array
    سلام روز بخیر

    متاسفم این اتفاق ممکنه از داشتننه استرس بوده یا....

    ولی الان وضعیتش خیلیییی بده باعث افسردگی میشه

    ببین وقتی میخای یه سیبی از یک درختی بچینی و نارس باشه

    سیب رو محکم میکشی اون وقت ساقشم میشکنه برای یه خانم خیلی بده که فرزندشو سقط کنه تمامه سیستمه بدنش میزه به هم خونریزی شدید

    داره حتی باعث کم خونی میشه و مشکلاته دیگه

    پس درکش کن جدای از کارای قبلیش بگیر وقتی کسی نامهربونی میکنه

    بیشتر از هر کسه دیگه ای به مهربونی احتیاج داره

    ببین اونم خودش یه سری دلتنگی هایی داره که تا حالا کسی حاضر نشده پای صحبتش بشینه

    ادمها در سختی هاست که همو میشناسن بع یکدیگر احتیاج دارن

    شما خودت یه فرده بالغی هستی مشکلات عروس مادر شوهر همیشگیست

    منتها گاهی وقتا با صبوری و محبت بی دریغ مشکلات راحت تر حال میشه شما باید اگه کدورتی هست بین اون و مادرت بر طرف کنی

    نه که خدایی نکرده پر بال بدی

  4. 4 کاربر از پست مفید سها** تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 25 اسفند 94), sinafun (سه شنبه 25 اسفند 94), بی نهایت (سه شنبه 25 اسفند 94), بارن (سه شنبه 25 اسفند 94)

  5. #3
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    هلنا جان شاید کامل توضیح ندادم.

    بحث مادر شوهر و عروس نیست. سال هاست با ایشون با محبت و مدارا برخورد شده . ایشون طبق گفته حتی پدرشون مشکل دارند .

    اما ایشون ذاتا هیچ علاقه ای به ما نداشتند ما می تونیم دیگران رو دوست داشته باشیم اما نمی تونیم ازشون بخواهیم که ما را دوست داشته باشند.

    در مقابل تمام بی احترامی ها شون ما فقط سکوت کردیم چون برامون زندگی برادرمون مهم بود .

    ایشون از یک سری کمبود ها رنج می برد و آدم پر استرسی هستند. وقتی پدر ایشون می آیند می گویند دختر من مریض هست به خونش نرید خوب ما باید دیگه چه کار کنیم.

    بارها با از کاه کوه ساختنش بحث به وجود آورد و هیشه ما به خاطر زندگی برادرمون سکوت کردیم.

    ایشون نه تنها با مادرم با کل فامیل ما مشکل دارند.

    یک مثال می زنم ، چند سال پیش چند جا با هم رفتیم دید و بازدید عید از اقوام ما. دیدم ناراحت رفتن توی لابی نشستند .رفتم پیششون وپرسیدم از چیزی ناراحت هستید؟ گفتند من دوست ندارم با کسانی که با ما متفاوتند رفت و آمد کنیم اذیت می شم.

    حالا تفاوت در چه بود اینکه خانه اقوام که می رفتیم همه متمول و اعیانی هستند با این حال خیلی مهربان وبسیار احترام می گذارند. خودش هم چیزی در زندگی کم نداره.

    موارد اینچنینی که حتی منجر شده اوقات همه را تلخ کند به وفور زیاده وموارد دیگه.
    خدا شاهده نمی خوام از ایشون بدی بگم به هر حال ایشون خصوصیات اخلاقی خودش را دره و ما با این قضیه کنار اومدیم وطبق خواسته خودش و پدرش سعی کردیم فاصله ها رو حفظ کنیم تا کمتر اذیت بشه.

    الان من با حس خودم مشکل دارم. که چرا ناراحت نیستم.

    می دونم الان شیر می یاد براش و آغوشش خالی از بچس. امروز رفته اند بچه را به خاک بسپارند.

    اما چرا من نباید ناراحت باشم. چرا نمی تونم بهشون زنگ بزنم. و این برای من یک زنگ خطره.

  6. 2 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 25 اسفند 94), سها** (سه شنبه 25 اسفند 94)

  7. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو بی نهایت گرامی

    کاری با رفتارها و کارهای قبلیش ندارم و کاری هم که در آینده ممکنه چگونه برخورد کنه ندارم ولی نوشته بانو هانا بنظرم خیلی به دل میشینه.
    یادمه وقتی مادرم فوت کرد با یکسری از اقوام فامیل های پدریم خانوم هم بودن به مشکل خوردن و واقعا هم هم با مادرم بود نه اینکه چون پسرشم حق رو بهش بدم نه ولی وقتی مادرم فوت کرد اونها اومدن کمک کردن توی برگزاری مراسم مادرم این حرف خواهرم هیچوقت یادم نمیره که با کمکی که کردن حتی مادرم هم بخشیدشون.(یکچیزی توی همین مایه ها بودش)

    احتمال زیاد اخلاقش بعد از دیدار شما هم تغییر زیادی نمیکنه ولی دوتا نکته هست هم اینکه شما مادر هستی و احساسش رو بهتر درک میکنی و اینکه جواب بدی رو با بدی نمیدن و مهمترنی نکته نباید فراموش کنی شما کار یمیکنی برای رضای خودت باشه و داداشت رو هم مد نظر قرار بده همینطوری که تو به داداشت نیاز داری بعض اوقات هم یک برادر به خواهرش نیاز داره

    لازم نیست خیلی اغراق بشه ولی ناراحتی خودت را نشان بده و همدلی و همحسی کن خودت بهتر البته می دانی.

    حالا که فکرشو میکنم میبینم یاد حرف های مدیر میوفتم خود من توی محیطی که میخوام مغازه رو بزنم از نظر فرهنگی قشر های متوسط و روی به پائینی داره گرچه خیابان اصلی شغل های سطح بالایی داره و بورس کاشی و سرامیک و جکوزی و سونا و شیرآلات و.... هست ولی محیط مردمی خوب ینداره افراد با سطح فرهنگ و دانش پائین مشروب خور معتاد فحاش بی تربیت بی ادب و بعضی هاشون هم از خودراضی و مغرور واقعا بخوام به شخصیت خودم باشه به بعضی هاشون باید یا معمولی خیلی رفتار کنم یا اصلا راه ندم ولی برعکسش رفتار میکنم با هرکسی که خودم خوشم نمیاد سعی میکنم محترمانه تر رفتار کنم بخاطر شخصیت خودم و اینکه دوست دارم خودم رو آپدیت کنم شخصیتم رو محک بزنم قویتر کنم یکی از الگوهای من توی این زمینه توی سایت همدردی هم شما هستید
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  8. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    sinafun (سه شنبه 25 اسفند 94), بی نهایت (سه شنبه 25 اسفند 94), بارن (سه شنبه 25 اسفند 94)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 فروردین 95 [ 23:06]
    تاریخ عضویت
    1394-12-18
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    472
    سطح
    9
    Points: 472, Level: 9
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    23

    تشکرشده 56 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اولا اینکه با توصیفاتی که کردی، به نظر من وظیفه ای نداری که بهشون سر بزنی ولی اگر می تونی برو. نه به خاطر اون خانم یا حتی برادرت بلکه به خاطر خودت. چون احتمال اینکه بعدا پشیمون شی و ناراحت بشی که چرا نرفتی هست. در ضمن سر زدن بهشون به معنی این نیست که همه ی ارتباطات و دوستی ها عادی و صمیمی می شه.

  10. 4 کاربر از پست مفید Rainbow-Dance تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 25 اسفند 94), setare_000 (سه شنبه 25 اسفند 94), sinafun (سه شنبه 25 اسفند 94), سها** (سه شنبه 25 اسفند 94)

  11. #6
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    با تشکر از دوستان گرامی حرف هاتون کاملا هر کدوم به جا و منطقیه.

    من حتی در خودم این رو می بینم که خودم رو مجبور کنم و تماس بگیرم و حتی باهاشون همدلی کنم .

    اما می دونم این قلبی نیست.

    من از خودم در تعجبم و از خودم ناراحتم که چرا ناراحت نیستم. چرا میل و رغبتی ندارم برای همدلی. من از خودم می ترسم.

    - - - Updated - - -

    به خاطر مشکلاتی که در سال گذشته پشت سر گذاشتم و زیر نظر مشاور بودم ، روی یک نکته خیلی تاکید می شد.

    هر کسی مسوول رفتارهای خودشه و اگه کسی اشتباهی در گذشته انجام داده این خودشه که باید عواقبش رو بپذیره .

    اونقدر این تکرار شد که دچار یه حس بی تفاوتی شدم. اما اینم می دونم از لحاظ اخلاقی در قبال همدیگه وظیفه داریم در مواقع سختی در کنار هم باشیم.

    با این حال می تونم هم در کنارشون باشم اما به سختی نه از روی میل قلبی.

  12. 4 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 25 اسفند 94), setare_000 (سه شنبه 25 اسفند 94), sinafun (سه شنبه 25 اسفند 94), سها** (سه شنبه 25 اسفند 94)

  13. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,370 در 1,793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.

    دلیل این حالت شما احتمالا واکنش معکوس باشه.ـ

    در صورتی که فرد به دلایلی ازموقعیت اضطراب واسترس احساس رنج زیاد کند ناخودآگاه ممکنه از واکنش معکوس استفاده کنه وخودشو بی تفاوت نشون بده...شرایط اضطراب در گذشته و احساس بودن وعاطفی بودن خود فرد میتونه دراین عامل موثر باشه.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  14. 3 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 25 اسفند 94), گیسو کمند (سه شنبه 25 اسفند 94), بی نهایت (سه شنبه 25 اسفند 94)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    85
    Array
    بی نهایت جان شما که اسمت بی نهایته قلبتم بی نهایت باشه
    البته منظورم بخشش نیست . اما میتونی بهشون سر بزنی هیچ کس نه فقط داداشتو دلداری بدی
    ..فک میکنم از ناراحتی زیاد اینجوری بی حس شدی

    هیچ کار دنیا بی حکمت و بی جواب نیست !
    همیشه لبخند بزن......
    برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
    گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..


  16. 3 کاربر از پست مفید anisa تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 25 اسفند 94), گیسو کمند (سه شنبه 25 اسفند 94), بارن (سه شنبه 25 اسفند 94)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    من از خودم در تعجبم و از خودم ناراحتم که چرا ناراحت نیستم. چرا میل و رغبتی ندارم برای همدلی
    نقل قول نوشته اصلی توسط ammin نمایش پست ها
    در صورتی که فرد به دلایلی ازموقعیت اضطراب واسترس احساس رنج زیاد کند ناخودآگاه ممکنه از واکنش معکوس استفاده کنه وخودشو بی تفاوت نشون بده.
    بی نهایت ، من خودم شخصا این مورد رو تجربه کردم و ناراحتی هم نداره و کاملا طبیعیه.

    ولی درکل ، ایشون عروس خانواده شما هستن ، هر کاری هم که کرده باشن اینهمه ناراحتی که منجر به این احساس شده غیر طبیعیه (دقت کنید منظورم این احساس فعلی نیست بلکه اون توقع یا ناراحتی قبلیه)
    خانواده ها حق دارن که از فرزندشون محبت و عاطفه و کمک بخوان ولی الان ما به جایی رسیدیم که حتی بعضی خانواده ها فقط آرزو دارن دختر یا پسرشون در کنار همسرش ،خوب و خوش باشه ،

    چون اونقدر عروس ها و دامادها هستن که مدام تن خانواده ها رو میلرزونن و مزاحمت ایجاد میکنن که اون خانواده حتی به طلاق فرزندش راضی میشه .
    میخوام بگم اون توقعه وقتی برآورده نشه میتونه چنین دلخوری هایی به وجود بیاره ، هرچند اون توقع به جا باشه .
    اما ظرفیت آدما و درایتشون که یکی نیست ، پس این ما هستیم که وقتی انتظار درایت و درک داریم و برآورده نمیشه آسیب میبینیم.

    عروستون همینه ، ممکنه تغییر کنه ممکنه تغییر نکنه ، ممکنه متوجه اشتباهش بشه ممکنه نشه ، همینی که هستو سعی کن دوست داشته باشی.
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  18. کاربر روبرو از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده است .

    sinafun (سه شنبه 25 اسفند 94)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 اردیبهشت 95 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-01
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    2,990
    سطح
    33
    Points: 2,990, Level: 33
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    308

    تشکرشده 219 در 87 پست

    Rep Power
    33
    Array
    بله برای این پدر و مادر خیلی سخته منتظر فرزندی بودن و برا ورودش اماده شدن و حالا این طور ...
    اما باید شاکر خدا بود که داغ سنگین تر و بزرکتری برای خانواده تان اتفاق نیفتاده

    حالا شما با برادرت ارتباط داری ؟
    بهش زنگ زدی ؟ حالش را پرسیدی ؟
    در این مدت بارداری ایشون رابطه ای بین شما و برادرتون بود ؟

    اگه زنش دوست نداره و اعلام کرده که خونه من نیایید خب خونش نروید.
    مگه شما مترصد فرصت بودید برا شروع رفت و امد ؟!!وحالا این بهانه و فرصت را به دست اورده اید دوباره شروع به رفت و امد کنید
    باید یه تغییراتفاق بیفته یعنی دو طرف بخوان و دوست داشته باشن رفت و امد ها دوباره شروع بشه وگرنه باز همون اش و همون کاسه

  20. کاربر روبرو از پست مفید کمال تشکرکرده است .

    sinafun (سه شنبه 25 اسفند 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.