به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 31
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 مهر 95 [ 15:57]
    تاریخ عضویت
    1394-12-24
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    697
    سطح
    13
    Points: 697, Level: 13
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    همسر نامهربان و بی خیال من و دلزدگی از زندگی

    امتحان میکنم

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 تیر 97 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1392-5-02
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    7,253
    سطح
    56
    Points: 7,253, Level: 56
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    143

    تشکرشده 309 در 147 پست

    Rep Power
    46
    Array
    همسرتون رو امتحان میکنید یا خودتونو؟!!

    نیازی به امتحان نیست عملیاتیش کن

    درسته ابشار خانم
    همینجا مشکلتو بگو و حرفاتو بزن و بعد ارسال کن تا دوستان نظرشون رو بدن و بعدا شما بیا بخون
    موفق باشید
    ویرایش توسط amf66 : دوشنبه 24 اسفند 94 در ساعت 13:56

  3. کاربر روبرو از پست مفید amf66 تشکرکرده است .

    دل آرا (دوشنبه 24 اسفند 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 مهر 95 [ 15:57]
    تاریخ عضویت
    1394-12-24
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    697
    سطح
    13
    Points: 697, Level: 13
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان سلام، متاسفانه من به امور کامپیوتری خیلی وارد نیستم، اون روز دو بار هر بار به مدت یک ساعت و خورده ای متنمو تایپ کردم که بعد از ارسال هر بار به مشکل خورد یک بار سیستم ارور داد و بار بعد گفت سه پست در روز رو فرستادین و دیگه نمیتونید چیزی ارسال کنید، این شد که تاپیک من نیمه کاره موند و بدلیل خوردن به آخر سال و کارهای زیادی که داشتم فرصت تایپ دوباره نداشتم، الان هم ترجیح میدم تو دو تیکه مجزا متنمو ارسال کنم، راستش چشمم ترسیده، ببینم ارسال میشه یا نه

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 مهر 95 [ 15:57]
    تاریخ عضویت
    1394-12-24
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    697
    سطح
    13
    Points: 697, Level: 13
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا هروقت متنهای بلند میفرستم ارسال نمیشه و ارور میده؟؟؟ واقعا دیوونه شدم

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-10-26
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    15,299
    سطح
    79
    Points: 15,299, Level: 79
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 91.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    526

    تشکرشده 1,129 در 328 پست

    Rep Power
    101
    Array
    برای اینکه تو ارسال متن های طولانی به مشکل برنخورید،اول تو یه صفحه word متن رو تایپ کنید بعد اینجا کپی پیست کنید.

  7. کاربر روبرو از پست مفید آی تک تشکرکرده است .

    alireza198 (دوشنبه 02 فروردین 95)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 مهر 95 [ 15:57]
    تاریخ عضویت
    1394-12-24
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    697
    سطح
    13
    Points: 697, Level: 13
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان من دوازده ساله ازدواج کردم بصورت سنتی،با معرفی یکی از اقوام،، از همون ابتدای امر به مشکل خوردیم، ظاهرش به دلم ننشست، و حتی بدم اومد، بخاطر اصرار پدرو و مادرم که میگفتن روش فکر کن و مورد مناسبیه، درواقع مجبور شدم روش فکر کنم،سنی نداشتم نوزده سال،به بلوغ عقلی نرسیده بودم، نه خودمو مبشناختم نه میدونستم چی از همسر آینده م میخوام، متاسفانه بخاطر اینکه خانواده م راغب به این ازدواج بودن و منو ترغیب میکردن، چون از همون فامیل واسطه شنیده بودن، خانواده همسرم خانواده خوبین و وضعیت مالی نسبتا خوبی داشتن، مایل بودن من جواب مثبت بدم و وقتی بهشون میگفتم که از ظاهر ایشون خوشم نمیاد میگفتن قیافه بعد یه مدت عادی میشه، و راهنمایی اشتباه داشتن، بهرحال بخاطر جلب رضایت پدر و مادرم جواب مثبت دادم، چون یه جورایی همیشه متهم به حرف گوش ندادن بودم، میخواستم با این جواب مطابق عقل و میل اونا، رضایتشونو بدست بیارم و دختر خوبه باشم، بهرحال نامزد شدیم، تو دوران نامزدی کوتاه ما، وقتی پدر و مادرم میدیدن من خوشحال نیستم و برعکس همش ناراحت و گرفته هستم، انگار تازه فهمیدن چه اشتباهی کردن و بهم گفتن اگه واقعا دوسش نداری بگو بهمش میزنیم، ولی باز من از روی بچگی فکر میکردم اگه الان بعد نامزدی بهم بزنیم آبروریزی میشه و اون معرف که فامیلمون بود درواقع یه فکر نامناسب درمورد من میکنه، گفتم نه خوبیم، متاسفانه خیلی بچه ونادون بودم، اصلا فکر نمیکردم همه چیز به همین بله ختم نمبشه و بحث یک عمر زندگیه

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 مهر 95 [ 15:57]
    تاریخ عضویت
    1394-12-24
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    697
    سطح
    13
    Points: 697, Level: 13
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عقد کردیم و در دوران عقد بخاطر اظهار علاقه هایی که میکرد، و اخلاق نسبتا خوبش، احساسم کمی بهتر شد و بهش علاقمند شدم ولی همیشه در پس ذهنم اون مطلب بود، و ظاهرش آزارم میداد، بهرحال ازدواج کردیم ولی بعد ازدواج کم کم اخلاقیات واقعی خودشو نشون میداد، بی توجهی و کم محلی هاش شروع شد، موضوعاتی بود که منو ناراحت میکرد یا رفتارهایی که آزارم میداد ولی وقتی ازش میخواستم تکرارشون نکنه اصلا گوش نمیداد و کار خودشو میکرد، بعضی شبها از ناراحتی گریه میکردم و دوست داشتم که بیاد دلجویی کنه ولی اصلا به روش نمیاورد و میگرفت میخوابید، در حالیکه من کنارش روی تخت گریه بی صدا داشتم ولی هر موجودی بود براحتی میفهمید دارم گریه میکنم، ولی اون اصلا اهمیتی نمیداد و بعد چند دقیقه هم صدای خرو پفش بلند میشد، کم کم فهمیدم که اونقدرا هم براش مهم نیستم، گاهی ابراز علاقه زبانی میکرد ولی در عمل هیچی نمیدیدم و براحتی، ناراحتم میکرد و براش مهم نبود، به سرو وضعش اهمیت نمیداد و اکثر اوقات ژولیده و کثیف بود و بوی بد میداد و این در حالی بود که من اکثر قریب به اتفاق زمانها، تمیز و آرایش کرده بودم، دلم میخواست همونطور که من براش ارزش قائلم و خودمو براش زیبا میکنم، اونم به دل و دیده ی من اهمیت بده ولی اینطور نبود، ضمنا اختلاف دیدگاه و تفکر زیادی داشتیم، ایشون بی خیال و من بسیار حساس بودم، از لحاظ ظاهری با هم متفاوت بودیم، به گفته دیگران دختر خوشگلی بحساب میومدم، ولی ایشون طوری بود که گاها بعضی از دوستان و فامیل یا غریبه ها حتی بنوعی . اظهار میکردن که خیلی با هم متفاوتید و چطور انتخابش کردی،همه اینها فشار بهم میآورد، ولی از همه بدتر اخلاقها و بی خیالی ها و کم توجهی های خودش آزارم میداد، ضمنا ایشون دیپلم هم نداشتن که من اونموقع فکر میکردم دارن، ومن سال اول دانشگاه بودم وقتی که ایشون به خواستگاریم اومدن، خانواده شون هم میشع گفت تقریبا بی سواد بودن ولی بی فرهنگ نبودن، در حد خودشون رفتار خوبی داشتن، و خانواده من تحصیلکرده بودن همگی، و متاسفانه با این همه تحصیلات اینطور منو راهنمایی کردن، بگذریم، سالها میگذشت و همین منوال ادامه داشت هرچه جلوتر میرفتیم این اختلاف دیدگاهها بیشتر نمود پیدا میکرد، من هم چون هیچوقت از ادامه این زندگی مطمئن نبودم، بچه دار نمیشدم، و نمیخواستم یه آدم دیگه رو بدبخت کنم، ولی بعد شش هفت سال، واقعا جای یه بچه خالی بود تو زندگی مون، و فشار اطرافیان و.. و اینکه خودم عاشق بچه بودم و وقتی میدیدم انگار جسارت طلاق گرفتن رو ندارم، بهرحال به این منجر شد که بچه دار شم و اشتباه بعدی رو مرتکب شدم، در کمال خامی فکر میکردم اگه بچه بیاد سرک بهش گرم میشع و کمتر به مشکلاتم فکر میکنم و شاید وقتی همسرم پدر بچه م هم بشه بیشتر بهش علاقمند شم، خلاصه میکنم، بعد بچه، اخلاق شوهرم صد برابر بدتر شد و جلوی بچه دایم سر من به بهانه های کوچیک داد میکشید و منم علی رغم تحمل، از یه جایی عصبح میشدم و جوابشو میدادم، وگرنه میگفتم ترخدا جلوی بچه بحث راه ننداز بذار وقتی بچه خوابید هرچی دلت خواست بهم بگو فحش بده ولی اصلا گوشش بدهکار نبود، نتیجه ش هرروز دعواهای ما بیشتر و بیشتر میشد، چند مشاور رفتم، نیومد و تاثیر چندانی نداشت، ضمنا وسواس شدید داشت که بشدت روی زندگی مون تاثیر گذار بود، و باعث خیلی از دعواها میشد و حاضر به ترکش هم نبود و همکاری نمیکرد که بریم دکتر تا کمکش کنه، بسیار هم تنبل و بی خیال هست که این هم آزار دهنده ست و دست به سیاه و سفید توی خونه نمیزنه و ضمنا همیشه هم از من طلبکاره و زبان قدر شناس هم نداره، ببخشید من فقط میخوام خلاصه ش کنم بخاطر همین متنم ترتیب و نظم نداره، اینم بگم من هم مقصرم خیلی چیزها رو بلد نبودم، حساسیتم زیاد بوده و زود واکنش نشون دادم اونم بخاطر اینکه نمیخواستم یه رفتار غلط نهادینه و تکرار بشه ولی روشم اشتباه بوده، ضمنا شوهرم اصلا اعتماد به نفس نداره و چهار کلمه حرف معمولی رو تو جمع نمیتونه بزنه و طوری که خجالت زده میشم از حرف زدنش، منی که همیشه آرزوی یک شوهر با اعتماد به نفس و با اطلاعات رو داشتم که وقتی توی یه جمعی صحبت میکنه همه از اطلاعات و طرز صحبت کردنش مات و مبهوت بمونن، ولی دقیقا نقطه مقابلش نصیبم شده، خسته تون نکنم، الان زندگیم به جایی رسیده که اصلا حتی دوست ندارم ببینمش، از خدامه نباشه تو خونه، چون وقتی هست جز دعوا کاری با هم نداریم،بچه م هم عصبی شده و من بیشتر از خودم ایشون رو مقصر میدونم، من اینجا همه چیز رو ننوشتم و خیلی مسائل رو هم یادم رفت که بگم. نمیدونم چیکار کنیم، احساس میکنم به طلاق رسیدم، خیلی باهاش حرف زدم همیشه، ساعتها منطقی باهاش صحبت کردم، طوری که خودش هم میگه چقدر خوب حرف میزنی و استدلال میکنی ولی هیچ تاثیری نداشته، چون شوهرم اصلا آدم منطقی نیست و ترجیح میده همه چیز رو با بی خیالی بگذرونه و رنجی که من میکشم هم براش ذره ای مهم نیست

  10. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-2-06
    نوشته ها
    339
    امتیاز
    15,253
    سطح
    79
    Points: 15,253, Level: 79
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    700

    تشکرشده 557 در 227 پست

    Rep Power
    69
    Array
    سلام ببخشید کل متنتو خوندم انگارداستان زندگیت عبرت من بود البته اگه با پسری که من ب دلش ننشسته بودم بازور ازدواج میکردم البته یمقدارفرق داشتیم منم هی به اون میگفتم قیافه عادی میشه انگارولی نمیشه خواستم بگم امشب ناراحت بودم اما پستت باعث شد بیشترفکرکنموبترسم
    ازته دلم ازخدا میخوام مشکلت حل شه

  11. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 تیر 97 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1392-5-02
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    7,253
    سطح
    56
    Points: 7,253, Level: 56
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    143

    تشکرشده 309 در 147 پست

    Rep Power
    46
    Array
    سلام دوست عزیز
    امیدوارم مشکلتون حل بشه و اوضاع زندگیتون بهبود پیدا کنه و هیچوقت به طلاق به چشم یه راه حل نگاه نکنید
    من صحبتهاتون رو خوندم شما دایم خودتون رو مقایسه کردید با همسرتون و صفات و خصوصیات منفیش رو خیلی برجسته کردید مثلا ظاهرش و اراستگیش اعتماد بنفسش در جمع و .....
    بنظر من این بخاطر همون بی میلی شما نسبت به ازدواج با ایشون بوده شما شاید به دلایلی مثل عادت کردن به ظاهرش به مرور زمان و یا بچه دار شدن و سرگرم شدنتون به بچه خودتونو متقاعد کردید که این حس از بین میره اما
    این حس بی علاقگی و ازدواج اجباری در وجودتون باقی مونده و باعث شده بدی ها و اشتباهات همسرتون پیش چشمتون بیش ازون چیزی که هست بزرگ بنظر بیاد و البته صددرصد خوبیهاشونم توی خاطرتون ماندگار نیست و با کوچکترین خطا از طرف ایشون همش رو فراموش میکنین و زندگیتون رو صرفا سیاه و سفید می بینید
    انگیزه داشتن شرط لازم برای نشاط و پویندگی در زندگی و امید به اینده است و مسلما باعث میشه ایرادات و کم و کاستی های موجود کمتر به چشم بیاد
    و حس رضایت و علاقه متقابل باعث بوجود اومدن این انگیزه میشه
    متاسفانه شما چون از ابتدای زندگی از انتخابتون راضی نبودید و ناچارا تن به این ازدواج دادید انگیزه لازم برای بهبود سطح و کیفیت زندگی مشترکتون رو نداشتید و چه بسا انگیزه شوهرتون هم به مرور تحت تاثیر کم توجهی و دلسردی شما فروکش کرده باشه(شاید بگید من نگذاشتم متوجه این بی علاقگیم بشه.اما شک نکنید این بی علاقگی توی رفتارتون نمود پیدا میکنه و روی اونم تاثیر گذاشته)
    اخر اینکه شما به احتمال زیاد بخاطر دلسردیتون نسبت به شوهرتون و این حس خودبرتربینی و نگاه کردن به همسرتون از بالا باعث رکود و سردی در رابطتون شدید
    بنظر من از خودتون شروع کنید و نه به ظاهر بلکه به واقع شوهرتون رو همونطور که هست مخصوصا بخاطر ظاهرش بپذیرید و بدونید که ایشون انتخاب شماست
    پس به انتخاب خودتون احترام بگذارید و بپذیرید...
    موفق باشید
    ویرایش توسط amf66 : سه شنبه 03 فروردین 95 در ساعت 23:48

  12. کاربر روبرو از پست مفید amf66 تشکرکرده است .

    بالهای صداقت (سه شنبه 10 فروردین 95)

  13. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 مهر 95 [ 15:57]
    تاریخ عضویت
    1394-12-24
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    697
    سطح
    13
    Points: 697, Level: 13
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی ممنون از اینکه لطف کردین و به تاپیک من پاسخ دادین، راستش من مدت دو ساله که با این سایت آشنا شدم و کم و بیش اعضا رو میشناسم، چون خیلی از تاپیکها رو خوندم و باهاشون همدردی کردم و حتی گریه و،اشک شوق باهاشون ریختم، انگار به اینجا عادت کردم یه جورایی معتاد و وابسته شدم، امیدوارم مشکل منم بکمک این سایت حل بشه.، خانم zخداروشکر که تاپیک منو دیدین، من اصلا توصیه تون نمیکنم به این ازدواج، اول باید طرفین همو.بپسندن، در قدم اول، بعد بقیه مراحل طی بشه، خانم یا آقای amfدرست میگید کاملا قبول دارم، حاضرم تغییر، کنم ولی واقعا نمیدونم چجوری و از کجا باید شروع کنم، لطفا راهکار کاربردی بهم بگید، و البته خیلی اخلاق های شوهرم واقعا از اول بود و ربطی،به ازدواج و پبامدهاش نداره، اینو با اطمینان میتونم بگم، راهی هست بتونم لااقل یکم کمرنگشون کنم؟ ؟ ؟

  14. کاربر روبرو از پست مفید آبشار یاس تشکرکرده است .

    zzzz (پنجشنبه 05 فروردین 95)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.