به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 20 مرداد 96 [ 00:43]
    تاریخ عضویت
    1394-12-24
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,092
    سطح
    17
    Points: 1,092, Level: 17
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    اختلاف با مادر شوهرو خواهر شوهر

    با سلام
    من 24 سالمه و همسرم 27 سال.حدود 1 ساله که با هم ازدواج کردیم.پدر همسرمن سال ها پیش فوت کرده و مادر شوهرم و خواهر شوهرم که 18 ساله است با فاصله 2 کوچه از ما زندگی میکنند.
    همسرم مرد بسیار خوبی است و تقریبا تنها مشکلی که وجود دارد اهمیت دادن زیاد همسرم به خواسته های خانواده اش هست.درزمان نامزدی همسرم می گفت که بعد از ازدواج ممکن است من برای حل بعضی از مشکلات مادرو خواهرم به آنجا بروم.اما بعد از ازدواج بیشتر مسایل زندگی ما حول محور خواسته های خواهر و مادرش پیش میرود.
    به طور مثال :
    1-باید خواهرش را به مدرسه ببرد و بیارد و حتی دوست خواهرش را هم برساند چون پدر دوست خواهر شوهرم هم گاهی ان ها را می رساند به منزل ولی وقتی من به شوهرم میگویم سر راه بریم خونه مادرم یه چیزی از مادرم بگیرم میره خونه و دم در خونه به من میگه خودت با ماشین برو هر چی میخوای بیار.
    2-از تمام اتفاقاتی که تو خونه مادرشوهرم می افته با خبره و انگار 24 ساعته باهاشون در تماسه و میدونه الان کجا هستن و کجا می خوان برن و چی میخوان بخورن.
    3-برای دیدن اقوامشون مجبوریم از صب زود بریم یکی از شهرستان های اطراف و تا 12 شب بمونیم و بعد با منت که ما به خاطرتو برگشتیم وگرنه شب هم خونه اونها میخوابیم برگردیم و من این همه ساعت معذب باشم و از اونور تمایلی به اومدن خونه اقوام من نداره.درضمن اگه مادر شوهرم اراده کنه باید حتما اونو ببره دیدن اقوامش و مهم نیست من درس یا امتحان داشته باشم یا بخوام تنها باشیم تو خونه.
    4-ما دو روز بود از سفر ماه عسل اومده بودیم ولی به خاطر خانوادش دوباره رفتیم سفر که اونا هم سفر رفته باشن در صورتی که من خیلی خسته بودم و کلا ادمی هستم که زیاد از مسافرت خوشم نمیاد.
    5-شوهرم خیلی ادم حساسیه رو روابط صمیمی درجمع وتوی جمع کنار من نمیشینه و اصلا حتی نگاهم هم نمیکنه و به زور با من صحبت میکنه ولی وقتی خواهرش کنارشه موهاش ونوازش میکنه و کنارش میشینه و اونم پاهای شوهرمو ماساژ میده و حتی با هم تو یه ظرف غذا میخورن و تو یه لیوان با هم میخورن و شوهرم وقتی از کنار خواهرش رد میشه خودشو مرتب بهش می ماله و این کارها منو تا حد انفجار عصبانی میکنه که مردی که با زنش مث یه دختر غریبه رفتار میکنه چرا جلوی زنش همچین رفتاری انجام میده و به احساساست من اهمیت نمیده.
    6-مادر شوهرم با حرفاش خیلی اذیتم میکنه.حرف های سنگین به من میزنه.بهم میگه باید پسر بیاری.همش میگه دختر بی آبرویی به بار میاره و حتی لیست کارهایی که باعث پسر دارشدن هست برام میاره در صورتی که منو شوهرم اصلا نه علاقه و نه شرایط بچه دار شدن را نداریم.
    7-من و خانوادم چندین سال خارج از کشور زندگی کردیم ولی پدر و مادرم از هم جدا شدن.در ضمن خانواده من ازلحاظ اجتماعی بالا هستن و پدرم دکتره و آن ها اول که آمده بودن خاستگاری کلی وعده و و عید الکی و دروغ های زیاد که فلان باغ و زمین داریم و فلان خانه میگیریم و وسایل زندگی از خارج بخریم ولی بعد مادرش گفت بیاین تو یکی ازاتاق های ما که خودشان هم مستاجر هستن زندگی کنین و وسایل خانه را هم به اقوامشان زنگ زدن که برای هدیه عروسی یکی فرش بخرد یکی تلوزیون یکی اجاق و مبل های کهنه مادرش را استفاده کنیم تا او مبل نو بخرد و وقتی من مبل خریدم به من گفت این مبل مضخرف چی بوده خریدین با این سلیقتون.سرمهریه خیلی چک و چونه زدن و مادرشوهرم به شوهرم گفت زنت تو را دوست ندارد وگرنه به خاطر تو با خانواده اش میجنگید تا مهریه اش را کم کنند و لباس عروسی هم میخواست از دختر خاله شوهرم برایم بگیرد و در آخر شوهرم گفت حالا ببینیم ارزش داره میخوایم واسه یه شب اینقدر پول بدیم.من عروسیم و خیلی ساده تو رستوران گرفتم ولی مادرش میگفت برای عروسی مهمونا رو دعوت کنیم خونه ناهار بخورن.در واقع عروسی و ظهر بگیریم !!!!!!!!!!!!!
    خیلی این مساعل منو اذیت میکنه و از مادر و خواهرشوهرم متنفر شدم و تحملشونو ندارم دیگه.نمیدونم باید چیکار کنم.مادرش میخواهد رئیس زندگی ما باشد و تحمل شنیدن مخالفت را ندارد و به شدت برخورد میکند و شوهر مرا مثل شوهر خودش و پدر خواهرشوهرم میداند و توقعش از او این است و مدام شکوه و شکایت از بدبختی هایش میکند و از شانس بلند من که شوهرم مرا دوست دارد میکند و از پیشونی سیاه خودش و همچنین از بی تابی و گریه زاری و غذا نخوردن خواهرشوهرم از دوری برادرش میکند.خیلی دلم شکسته ....... چرا خودشون و جای من نمیذارن.شوهرم تحمل دیدن کمترین مخالفت من با خانودش رو نداره و در مقابل توهین های مادرش فقط سکوت میکنه و خودش را با این جمله که من نسبت به آن ها عذاب وجدان دارم توجبح میکنه.

  2. کاربر روبرو از پست مفید سایه92 تشکرکرده است .

    بارن (دوشنبه 24 اسفند 94)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    با سلام
    سایه عزیز
    اول اینکه عنوانی که انتخاب کردی رو بهتر هست تغییر بدی چون یک عنوان کلیشه ای هست و شاید زیاد باعث جذب مخاطب نشه
    همسر شما فرزند چندم هستند آیا خواهر برادر دیگه ای هم دارن و آیا از نظر مالی هم مادر شوهرتون به شوهرتون وابسته است؟

    البته مواردی که توضیح دادی شاید به نظر برخی افراد حساسیت به شمار بیاد ولی من اینطور فکر نمی کنم چون مدتی نه چندان کوتاه در شرایطی مشابه قرار داشتم و این احساسی که شما دارید کامل درک می کنم و تا حد زیادی به شما حق میدم که ناراحت باشید از شرایطی که درونش قرار گرفتید

    متاسفانه افرادی که قبل ازدواج پدرشونو از دست میدن خیلی وقتا چنین شرایطی برای همسرشون در آینده توسط خودشون و خانوادشون ایجاد میشه یه جورایی افراط می کنن در توجه به خانواده پدریشون و زندگی مشترکشون رو تلخ می کنن

    نمیدونم همسر شما در چه حد انتقاد پذیر هستن ولی پیشنهاد می کنم در فضایی دوستانه دلخوریهاتون رو حتما مطرح کنید البته دقت کن در فضایی کاملا دوستانه و با احساس نه در شرایطی که عصبانی یا خسته هستید و کاملا یادت باشه که در هیچ شرایطی نه در کلام و نه در عمل و رفتار بی احترامی به خانواده ایشون نداشته باشید حتی زمانیکه دارید از ناراحتیتون از شرایط موجود صحبت می کنید در مورد همه با احترام حرف بزن

    در مورد حرکاتی که خواهر شوهرتون انجام میده و البته همسرتون هم استقبال می کنه حتما ناراحتیتون به همسرتون بگید و اگر علتشو فوت پدرشون عنوان کردن بهشون بگید این حرکات رو دختر بالغ هم صحیح نیست که با پدرش انجام بده و در ضمن به ایشون بگید شما برای پر کردن خلا ایشون که نباید به احساسات من آسیب بزنی و اونا رو جریحه دار کنی که اینجا یتیم شماره 1 توی جمع موجود من باشم

    خانواده همسر شما هرگز تمایلی به استقلال ندارند و از این صحبت که چرا خودشونو جای من نمیذارن دست بردار ولی عملا سعی کن در جهت رسیدن به یک استقلال نسبی تلاش کنی

    من فکر می کنم اولین قدم برای شما بتونه فروش خودرو تون باشه که توقعات غیر معقول رو از شما بسیار کم بکنه و فاصله خانه شما از مادرشوهرتون از یک دقیقه حداقل به 10 دقیقه تبدیل بشه تا در عین حال که خیلی دور نیستید و همسرتون میتونه به برخی وظایف نسبت به اونها عمل بکنه برخی توقعات کم بشه مثل توقع اینکه الزاما برای رفتن به مدرسه همسر شما باید بره و ... این کار رو میتونی با برنامه ریزی انجام بدی مثلا برنامه برای خرید مسکن که لازم باشه ماشین فروخته بشه و پولش توی بانک باشه تا وامی گرفته بشه به اون منظور یا برای هر فکر اقتصادی دیگه ای که صلاح میدونی

    در هر صورت به همسرت بگو نیاز به استقلال بیشتری دارید و در عین حال که به خانوادش احترام میذاری و نمیخوای شرایط سختی داشته باشن میخواین یه زندگی نرمال تر داشته باشید و در غیر این صورت با روند موجود فقط زندگی مشترکتون سرد میشه و خاطرات ناپسند اون به دلیل عدم مدیریت صحیح تا ابد در خاطرتون می مونه

    در مورد مادرشوهر اصلا از همسرت توقع دفاع نداشته باش خودت همون موقع یه جور معقول حرفهاشو خنثی کن در مورد بچه پسر، بگو من اطرافم ندیدم دختری آبروی پدر مادرشو برده باشه و این چیزی هست که به خواست خدا برمیگرده در تعیین جنسیت بچه ام هیچ دخالتی توی کار خدا نمی کنم و البته فعلا که شرایطمون مناسب بچه دار شدن نیست

    جوابی که توش بی احترامی و داد و بیداد نباشه ولی محدوده هر کسی رو بهش بفهمونه

    موفق باشی
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 20 مرداد 96 [ 00:43]
    تاریخ عضویت
    1394-12-24
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,092
    سطح
    17
    Points: 1,092, Level: 17
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فکور نمایش پست ها
    با سلام
    سایه عزیز
    اول اینکه عنوانی که انتخاب کردی رو بهتر هست تغییر بدی چون یک عنوان کلیشه ای هست و شاید زیاد باعث جذب مخاطب نشه
    همسر شما فرزند چندم هستند آیا خواهر برادر دیگه ای هم دارن و آیا از نظر مالی هم مادر شوهرتون به شوهرتون وابسته است؟

    البته مواردی که توضیح دادی شاید به نظر برخی افراد حساسیت به شمار بیاد ولی من اینطور فکر نمی کنم چون مدتی نه چندان کوتاه در شرایطی مشابه قرار داشتم و این احساسی که شما دارید کامل درک می کنم و تا حد زیادی به شما حق میدم که ناراحت باشید از شرایطی که درونش قرار گرفتید

    متاسفانه افرادی که قبل ازدواج پدرشونو از دست میدن خیلی وقتا چنین شرایطی برای همسرشون در آینده توسط خودشون و خانوادشون ایجاد میشه یه جورایی افراط می کنن در توجه به خانواده پدریشون و زندگی مشترکشون رو تلخ می کنن

    نمیدونم همسر شما در چه حد انتقاد پذیر هستن ولی پیشنهاد می کنم در فضایی دوستانه دلخوریهاتون رو حتما مطرح کنید البته دقت کن در فضایی کاملا دوستانه و با احساس نه در شرایطی که عصبانی یا خسته هستید و کاملا یادت باشه که در هیچ شرایطی نه در کلام و نه در عمل و رفتار بی احترامی به خانواده ایشون نداشته باشید حتی زمانیکه دارید از ناراحتیتون از شرایط موجود صحبت می کنید در مورد همه با احترام حرف بزن

    در مورد حرکاتی که خواهر شوهرتون انجام میده و البته همسرتون هم استقبال می کنه حتما ناراحتیتون به همسرتون بگید و اگر علتشو فوت پدرشون عنوان کردن بهشون بگید این حرکات رو دختر بالغ هم صحیح نیست که با پدرش انجام بده و در ضمن به ایشون بگید شما برای پر کردن خلا ایشون که نباید به احساسات من آسیب بزنی و اونا رو جریحه دار کنی که اینجا یتیم شماره 1 توی جمع موجود من باشم

    خانواده همسر شما هرگز تمایلی به استقلال ندارند و از این صحبت که چرا خودشونو جای من نمیذارن دست بردار ولی عملا سعی کن در جهت رسیدن به یک استقلال نسبی تلاش کنی

    من فکر می کنم اولین قدم برای شما بتونه فروش خودرو تون باشه که توقعات غیر معقول رو از شما بسیار کم بکنه و فاصله خانه شما از مادرشوهرتون از یک دقیقه حداقل به 10 دقیقه تبدیل بشه تا در عین حال که خیلی دور نیستید و همسرتون میتونه به برخی وظایف نسبت به اونها عمل بکنه برخی توقعات کم بشه مثل توقع اینکه الزاما برای رفتن به مدرسه همسر شما باید بره و ... این کار رو میتونی با برنامه ریزی انجام بدی مثلا برنامه برای خرید مسکن که لازم باشه ماشین فروخته بشه و پولش توی بانک باشه تا وامی گرفته بشه به اون منظور یا برای هر فکر اقتصادی دیگه ای که صلاح میدونی

    در هر صورت به همسرت بگو نیاز به استقلال بیشتری دارید و در عین حال که به خانوادش احترام میذاری و نمیخوای شرایط سختی داشته باشن میخواین یه زندگی نرمال تر داشته باشید و در غیر این صورت با روند موجود فقط زندگی مشترکتون سرد میشه و خاطرات ناپسند اون به دلیل عدم مدیریت صحیح تا ابد در خاطرتون می مونه

    در مورد مادرشوهر اصلا از همسرت توقع دفاع نداشته باش خودت همون موقع یه جور معقول حرفهاشو خنثی کن در مورد بچه پسر، بگو من اطرافم ندیدم دختری آبروی پدر مادرشو برده باشه و این چیزی هست که به خواست خدا برمیگرده در تعیین جنسیت بچه ام هیچ دخالتی توی کار خدا نمی کنم و البته فعلا که شرایطمون مناسب بچه دار شدن نیست

    جوابی که توش بی احترامی و داد و بیداد نباشه ولی محدوده هر کسی رو بهش بفهمونه

    موفق باشی
    خیلی ممنون از وقتی که برای جواب دادن به مشکل من گذاشتید.
    شوهر من و خواهر شوهرم تنها بچه های خانوادشون هستند.شوهرم از 15 سالگی که پدرش فوت کرده تمام مسولیت های زندگی خانواده اش را به تنهایی به دوش کشیده و مادرش به هیچ وجه خرید و مسعولیت های دیگر را نداشته.و این مدتی که ما ازدواج کردیم گاهی برای خرید های شخصیشان میروند سوپر مارکت و میوه فروشی که هر بار مادرشوهرم در مقابل شولرم کلی با شکوه و شکایت و ناله از پای دردش و سختی زیادش که این خرید ها را کرده دردودل میکند و این باعث ناراحتی من میشود.از لحاظ مالی مادرشوهرم بازنشسته است و همچنان هم مشغول به کار است و حقوق پدرشوهرم را هم کاملا برای دخترش پس انداز میکند و در واقع از 3 جا حقوق میگیرند و هیچ نیاز مالی ندارند.با وجود انکه راحت می توانند با آژانس رفت و آمد کنند یا سرویس مدرسه بگیرند به شوهرم زنگ میزنند که دنبالشون بره و برسونتشون و از سر کار برگردونتش.از طرفی شوهرم هم نیاز به ماشین دارد و عملا نمیتوانیم ماشین را بفروشیم چون سرمایه ای برای خرید خانه هم نداریم.
    وقتی به شوهرم دررابطه با رفتار زشتی که با خواهرش در حضور من میکند می گویم و از ناراحتیم میگویم فقط سکوت میکند و هیچیز نمیگوید ولی بار دیگر به یک شکل دیگر انرا انجام میدهد.مثلا میگویم تو لیوان مشترک با خواهرت نوشابه نخور پای سفره دفعه دیگه تو لیوان مشترک اب نمیخوره ولی قاشق تو دهنی خواهرش و استفاده میکنه و من بارها ناراحتیمو از اینکه دلم نمیخواهد شوهرم جای دهن کسی جز من را بخورد گفته ام.بارها بهش گفته ام که وقتی با من سرد برخورد میکنی و با خواهرت صمیمی برخورد میکنی خیلی احساس کمبود میکنم ولی او میگوید که من از وقتی ازدواج کرده ام احساس عذاب وجدانم نسبت به ان دو که تنها هستند خیلی بیشتر شده است و تو من را داری ولی ان ها کسی را ندارند و اگر خواهرم ازدواج کند وضعیت فرق میکند.خواهر شوهرم به محضی که شوهر مرا میبیند مثل بچه های دو ساله با او صحبت میکند و صدایش را بچگانه میکند و شوهرم هم همش به من میگوید او خیلی بچه است ولی من یک دختر 18 ساله که اندامی کاملا زنانه حتی زنانه تر از من دارد میبینم چون من بعد از ازدواج هم ظاهرم به خواست شوهرم مثل زمان مجردی و دختری هایم است. مادر شوهرم با مبالغه کردن راجب تنهایی خودش و دخترش و غذا نخوردن دخترش از دوری برادرش و گریه دخترش در نبود برادرش و با بچه جلوه دادن دختر 18 ساله که وقتی تنها است از من و شوهرم میخواهد برویم و برایش غذا گرم کنیم و تنها نماند و گفتن اینکه دختر بیچارم با اتوبوس رفته مدرسه امروز،دختر طفلکم پیاده میرود کلاس و... کلی مظلوم نمایی میکند و احساس عذاب وجدان شوهرم را بیشتر میکند و در مقابل به من میگوید خدا شانس بدهد پسرم که برای ما این کارها را نمیکرد ،من پیشونیم سیاهه که پسرم قدرم و نمیدونه و... در حضور شوهرم باعث میشود شوهرم به من بگوید تو که هیچ کمبودی نداری چون من را داری ولی ان ها هیچ کس را ندارند.
    مادرشوهر من زن بسیار با سیاستیست و رفتارش در تنهایی و نبود شوهرم با من و در مقابل شوهرم بسیار فرق میکند و در تنهایی بسیار نیش و کنایه میزند.
    مثلا برنامه سفر ریخته بودند و من تمایلی نداشتم و مخالفت کردم مادرشوهرم گفت تو میخواهی بین دو فامیل را بهم بزنی و باعث جداییشان شوی.
    در حضور جمع فامیل ها و زمانی که شوهرم در مجلس حضور نداشت با تشر میگفت چرا بچه نمیاری و من گفتم هنوز زوده ما دو ماه است ازدواج کردیم و گفت کی گفته زوده ،نسل ما باید ادامه پیدا کند چون همین یک پسر را داریم.
    برای کمک به شروع کار شوهرم مقداری از طلاهایش را به او داده و این را همیشه به من میگوید که من طلاهایم را به پسرم دادم.درصورتی که این زمانی بوده که من اصلا در زندگی ان ها نبودم و منتی سر من نباید باشد.
    جلوی من به دختر خاله شوهرم گفت لباس های کوچک بچه ات را نگهدار تا من همه را برای بچه پسرم ببرم.و این خیلی مرا ناراحت کرد که میخواهد لباس کهنه دیگران را برای بچه نیامده ما جمع کند و من به دختر خاله شوهرم گفتم این لباس ها را یادگاری برای بچه تان نگه دارین و او هم با شوق گفت اره میخواهم همینکار کنم و مادرشوهرم به من گفت چرا کار مرا خراب میکنی با این حرف.
    بارها لباس ها و ظرف ها و وسایل کهنه و بدرد نخورشان را به من میدهد که خیلی احساس تحقیر شدن میکنم.مثلا وقتی همه با هم میرویم خرید و من به شوهرم میگویم فلان ظرف را بخریم برای خانه وسط بحث ما میگوید نمیخواد بخرین خودم تو خونه دارم میدم بهتون.
    من به دلم مونده که تنها با شوهرم به مهمونی برم چون ان ها در همه جا با ما میان و گاهی که من با شوهرم یواش با هم صحبت میکنیم همش وسط حرف ما میپرد و میپرسد چز گفتین.نمیدونم با این دو مزاحم در زندگیم چیکار کنم.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.