سلام
من راضیه هستم . خیلی وقته با سایت آشنا شدم اما اولین باره که مطلب می ذارم . خواهش می کنم به من کمک کنید خیلی خسته و مستاصل شدم.
چهار سال ونیمه که ازدواج کردم و 31 سالمه. شوهرم بسیار دهن بین و وابسته به خانواده و بی عرضه است . توی مراحل ازدواجم به من خیلی دروغ گفته نوع استخدامش توی اداره ، میزان درآمدش و سنش و ...
به همه این بدبختی ها این رو هم اضافه کنید که شوهرم نمی تونه بچه دار بشه و ما جز زوج های نابارور هستیم .
خانواده من با ازدواج ما مخالف بودن من اصرار کردم و بعد از ازدواج نصف مهریه ام رو بخشیدم برای اینکه شوهرم گفت اگر این کار رو انجام بدی و مادرم رو خوشحال کنی منم جبران می کنم و من هم این حماقت رو کردم الان اصلا یادش می افتم می خوام سکته کنم . از دستش خسته شدم دوست دارم جدا بشم اما از عواقب طلاق می ترسم .
- - - Updated - - -
می خوام بیشتر توضیح بدم شاید کسی بتونه کمکم کنه :
از شوهرم متنفر شدم لحظاتی که با هم خوبیم می بینم بیشتر از اینکه دوستش داشته باشم دلم براش می سوزه
اون 40 سالشه و بچه بزرگ خونست پدر نداره و سالها کار کرده و خرج خواهر و برادرهاش رو داده روزی که با من ازدواج کرد فقط یه پژو داشت که یک هفته بعد از ازدواج مامانش اون رو ازش گرفت گفت شما هر دو کارمند هستید پول جمع کنید و دوباره بخرید .
سالهای اول اجازه نداشتیم مسافرت تنهایی بریم الان که بچه دار نمی شیم و من از لحاظ روحی داغون شدم دیگه خودش توجه بهشون نمی کنه و مسافرت رفتن رو پذیرفته
من خودم هم کارمند هستم و تمام حقوقم رو توی خونه خرج می کنم و کمکش می دم ، خانواده من هم خیلی حوامون رو دارن اما دریغ از این که یک بار تشکر کنه
اوایل ازدواج مامانش اجازه نمی داد بیاد خوانه ما ، می گفت ما به هم وابسته ایم و باید هر جا بریم باید همه با هم باشیم
خلاصه همه چیز زیر نظر مادر شوهر و خواهرشوهر بود ...
و این مرد 40 ساله بی اراده آیینه دق من شده
دیگه خسته شدم
قرارمون این بود که من نصف مهریه ام رو ببخشم و اگر با هم خونه خریدیم به اسم من باشه حالا که وقت عمل رسیده می زنه زیر همه چی میگه من نگفتم ...
احساس می کنم با یه آدم کلاش طرف هستم و به خاطرش دارم زجر می کشم تو رو خدا کمکم کنید
بمونم بازم یا برم از این زندگی
علاقه مندی ها (Bookmarks)