به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 29
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 خرداد 97 [ 22:42]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,545
    سطح
    30
    Points: 2,545, Level: 30
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خیلی حالم بده.کاش میمیردم.دارم جدا میشم.نه راه پس دارم نه راه پیش.

    سلام به همگی.من دارم جدا میشم.مطمنم نمیتونم برگردم دیگه.چون خودم خواستم .همه احتراما از بین رفت.کاش میمیردم این روزارو نمیدیدم.فکر کنید من یه دختر 26 ساله باید مطلقه شم.دلم به حال خودم میسوزه.میدونم دیگه همه چی خراب شده.شوهرم هزاربار به من گفته از ازدواج با من پشیمونه. اگه مهریه رو ببخشم طلاقم میده.ما عقد هستیم.متاسفانه رابطه کامل جنسی داشتیم.وای خداااااااااا.همه خاطراتش.همه لحظاتمون همه محبتاش توجهاش.دوست داشتناش میاد جلوی چشمم.از اون طرف همه دعواهامون.همه لجبازی های من.همه دعوا کردن اون بخاطر خوانوادش.همه فحش هایی که به من و خانوادم داده میاد تو ذهنم.وای حس خیییییییییییییییلی بدی دارم.یه حال بدی که تا ادم تجربه اش نکنه نمیفهمه.احساس بدبختی کل زندگیمو گرفته. به زور جلوی اشکامو میگرم نیاد.تو خونه خودم خوب نشون میدم تا خانوادم غصه نخورن.اما دارم داغون میشم.نگید فکر کن برگرد.چون همه چی از بین رفته.فقط میخوام یکی بگه اینا همش خوابه. یه خواب طولانی .اونوقت بیدار شم ببینم تو خواب هم خندیدیم هم گریه کردم. مدام همسرم میاد جلوی چشمام. فقط دلم میخواد یه قرص بخورم برای 1 ساعت فکر نکنم به هیچی.من واقعاً دارم میمیرممممممممممممم.

  2. 2 کاربر از پست مفید Elmira sh تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (چهارشنبه 12 اسفند 94), بارن (چهارشنبه 12 اسفند 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 تیر 97 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1392-5-02
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    7,253
    سطح
    56
    Points: 7,253, Level: 56
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    143

    تشکرشده 309 در 147 پست

    Rep Power
    46
    Array
    واقعا ازین مشکلی که برات پیش اومده متاسفم
    از لحن حرف زدن معلومه خیلی اشفته هستی و ضربه سنگینی بهت وارد شده
    اما یکم اروم باش و تحملت رو ببر بالا
    کاملا درکت میکنم چون خود منم چنین شرایطی هستم با این تفاوت که من مرد هستم و شما خانم
    علت مشکلتون چیه؟
    چرا همسرتون میخاد طلاقتون بده؟
    امیدوارم بتونید مشکلتون رو حل کنید
    ارزشش رو داره تمام تلاشتون رو بکنید
    سعی کنید بفهمید شوهرتون چه مدل زنی دوست داره همون بشید تا از طلاق منصرف بشه
    رک باهاش حرف بزنید ببینید چرا دلزده شده
    اگر دیدید دلیل منطقی نداره و بهانه گیریه حرفاش یا دوستتون نداره یه فکری به حال خودتون بکنید
    موندن توی یه رابطه صرف ترس از طلاق و عواقبش اشتباهه
    هیچوقت راضی نشید یه نفر که باید عاشق زندگی در کنارتون رو باشه فقط تحملتون کنه چون اینجوری طعم خوشبختی رو نخواهید چشید...
    بشرط اینکه همه راههارو امتحان کرده باشید
    امیدوارم خدا کمکتون کنه تا مشکلتون رو حل کنید

  4. کاربر روبرو از پست مفید amf66 تشکرکرده است .

    mohamad.reza164 (چهارشنبه 12 اسفند 94)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    سلام المیرا

    تاپیکهاتون رو خوندم ،
    با توجه به مواردی که از خودت و همسرت اشاره کردی ؛

    خودت خیلی مقصر بودی
    رابطه اتون میتونست خیلی زیاد عمیق و درست باشه ، ولی خودت خرابش کردی :
    بگم 3 سال با هم دوست بودیم تو اون مدت هم دعوا زیاد میکردیم. اما اصلا عصبانی نمیشد کوتاه میومد.خودش خیلی مایل به ازدواج با من بود. اما بعد عقد عصبی شد
    فکرکنم خیلی بی انصافی کردم نسبت به همسرم.اخلاقای خوبش خیلی زیاده.کلا میگه طرف حقم .به من میگه میای خونمون اخم نکن.با پدر و مادرم به حالت خصومت و دشمنی حرف نزن.ساکت یه جا نشین.خداییش میاد خونه ما خیلی خوب رفتار میکنه
    با ویژگیهایی که از همسرت گفتی میتونستی خیلی راحت و فقط با درایت یه رابطه محکم بسازی که مادرش و مادرت و هیچ کس دیگه ای نتونه بهش خدشه ای وارد کنه ،
    وقتی میری با اخم میشینی یعنی مشکل داری ، خانواده همسرت که نمیگن مشکل از ماست بلکه میگن عروسمون با پسرمون مشکل داره .

    وقتی میبینن بعد از عقد پسرشون عصبی شده یا عصبی تر شده ، توقع داری چهطور فکر کنن؟ اینکه پسرشون از ازدواجش خیلی انرژی مثبت گرفته ؟

    الانم اتفاق خاصی نیوافتاده یه پیشنهادی داده ، از روی آشفتگی و فشاری که روش هست ،
    بزار این فشار کمتر بشه بعدش حداقل به اندازه سهم خودت اشتباهتو برطرف کن.

    اما حالا هیچ کاری نکن ، حتی فکرم نکن ، فقط نفس بکش
    یه مدت دور باش ، بزار زمان بخوره ، بعدش راهنمایی های مراحل بعدو میگیری ، ولی الان فقط دور بایست ، کاری نکن فکر نکن تصمیم نگیر فقط گذره زمان.

    کالا واضحه که اگه شما فقط کمی درایت به خرج بدید و مشاوره تخصصی بشید میتونید رابطه ای حتی خیلی قشنگ تر از همه این اتفاقات درست کنید .
    ولی همون شرطی که گفتمو داره . مشکل خاصی وجود نداره که یه آدم خیلی قوی و صبور بخواد فقط باید منطقی باشی همین.
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  6. 4 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (چهارشنبه 12 اسفند 94), کمال (چهارشنبه 12 اسفند 94), نیکیا (چهارشنبه 12 اسفند 94), ستاره زیبا (جمعه 14 اسفند 94)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 خرداد 97 [ 22:42]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,545
    سطح
    30
    Points: 2,545, Level: 30
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون آقای amf66 و گیسوکمند عزیز.
    الان سرکارم.و حالمم خیلی بده.دوتا قرص ارام بخش خردم.چون مسبب همه بدبختیام خودم هستم.بعد 5 سال رابطه به قول همسرم اخرش این باید بشه.خیلی خام رفتار کردم.خییییییییلیییی.یادم نمیره همسرم چقدر دوسم داشت.چون مادرش هزاربار گفته که مخالف ازدواج ما بودن ولی همسرم انقدر اصرار میکنه تو خونه دعوا میکنه حتی دست به خودکشی میزنه که بالاخره راضی میشن.اما من با رفتارام و بی سیاستی کاری کردم که جلوی مادرش هزار بار بهم گفت از ازدواج با تو پشیمون شدم.نمیدونید تو یه سال عقد چه حرفایی که بهم نزده.از همون روز اول نامزدیمون دعوامون کشید خونشون.اونجا من فقط گریه کردم ولی اون بیرحمانه میگفت من بهش سردم.تو دعواهای بعدی شروع کرد به فحش دادن.همشم بخاطر اینکه من به خونوادش محل نمیدادم و یا به چیزی گیر میدادم یا اون در مورد خونوادم حرف میزد ناراحت میشدم.چون نمیتونستم حرفای گذشته فراموش کنم.اون فحش هایی که میداد و اون حرفایی که راجب من میگفت .میگفت اشتباه کرده از اینکه منو گرفته.حالا خوب فکر میکنم میبینم ما هیچ وقت نمیتونستیم باهم کنار بیایم.تو دنیای اون پول مهمه و پول.خدا شاهده من فقط میخواستم حداقل جلوی خانوادش به من توهین نکنه فحش نده.اما اون.......جلوی مادرش هرچی از دهنش درمیومد بهم میگفت سرم داد میزد هرچقدر گریه میکردم بدتر میکرد.نمیدونم این یعنی دوست داشتن.نتونست بین منو مادرش و مدیریت نکنه.نتونست به من احترام بزاره احترم ببینه.به خدا هیچ وقت دعوامونو نیوردم خونمون که وجه همسرم کوچیک نشه. اونم از این موضوع سوء استفاده میکرد.تا اینکه 3 روز پیش رفتم خونشون از سر کار که بریم خونه فامیلشون. از در رفتم داخل اومدن پیشوازم با مادرش که من با حالت ناراحتی تمام رفتم نشستم رو مبل.یه سلام الکی دادم.چون به همسرم گفته بودم بیاد دنبالم نزدیک خونشون 5 دقیقه راهه.اونم گفت من حموم نمیتونم بیام.منم ناراحت شدم چون یه ساعت پیش گفتم برو حموم.بگذریم.گفت چی شده خیلی خسته ای. گفتم اره .گفت منم خیلی خسته ام و از این حرفا.مادرشم ساکت نشسته بود.منم گفتم من از صبح تو خونه نشسته بودم.(منظورم این بود منم سرکار بودم از صبح.) اینو گفتم هسرم شروع کرد که مگه حقوقتو میاری تو این خونه.مگه میدی به من یا مادرم که غرشو سر ما میزنی.من هیچی نگفتم کیفمو برداشتم رفتم اتاق اونم اومد.تو اتاق بهش گفتم این چه حرفیه گفت بیخود میکنی اینطور میگی و.......کلی حرف دیگه.اخرشم گفت هیچ جا نمیریم که من خواهش و التماس که بریم اونم قبول کرد رفت پذیرایی که مادرش داد زد این دختره رو ببر بزار خونشون.دیگه باید جدا شید.همسرممم گفت بحثی بین خودمون ولی اون ول کن نبود.همسرمم باهاش همراه شد هرچی دلشون میخواست بهم گفتن.حتی شوهرم خواست منو بزنه.بعد منم حاضر شدم که منو بیاره خونمون ولی اینبار بر خلاف همیشه تو راه خونه به همسرم اصرار نکردم دعوا رو خونه نکشه چون تصمیمو گرفته بودم بدجور داشت غروورم له میشد.اومد خونمون که حرف بزنه ولی همون اول با اینکه من حرفی نمیزدم اومد سمتم دو تا ضربه با نوک انگشتاش زد به سرم.بعد مامانم گفت دخترمونزن و اون گفت زنمه اختیارشو دارم. هیچی نگفت رفت.بعد رفتن اون منم همه قضیه رو گفتم و تو این چند وقت چند بار اینطوری شده و هرچی از دهنش درمیاد میگه و دو سه بار منو زده و به خونوادمم توهین کرده. که بابام گوشیرو برداشت زنگ زد به همسرم گفت یک بار دیگه بیای سمت دخترم میکشمت.همسرم خیلی ترسیده بود و همش میخواست توضیح بده که بابام فقط داد میزد واقعاً دلم خنک شده بود جواب بد دهنی و تحقیرایی که به من کرده بود جلوی خانوادش.بعد بابام به پدرش گفت تو دادگاه همو میبینیم.بعد از اون روز همسرم 10 بار زنگ میزنه به داداشم که باهاش حرف بزنه البته من به داداشم گفته بودم جواب نده. بعد میره سراغ دامادمون که دامادمون باهاش حرف زده. دامادمون میگفن حرفاش فقط این بود به مادرم محل نمیده.منم به دامادمون گفتم من به طلاق فکر میکنم.همسرم همیشه دعواهامونو میکشید خونشون و جلوی مادر و پدرش هرچی میخواست بهم میگفت.من فقط ازش احترام میخواستم و بهم ارزش بزاره.فقط اینکه بهم فحش نده و به خوانوادم توهین نکنه.یعنی بعد طلاق چی پیش میاد.نمیتونم جوونیمو بزارم پای همچین ادمی. ادمی که حرمتارو شکسته.ادمی که منو برای لذتاش میخواد. نمیتونم تو دلم غمگین باشم ولی تو ظاهر بخاط ترس از طلاق باهاش بخندم. و اجازه بدم بهم توهین کنه. اگه این ادم فرشته بشه من نمیتونم حرفای گذشته و توهیناشو ببخشم. پس طلاق بهترین گزینه ست.وای که چقدر همه جا تاریکه و من غمگینم.فقط چشام میبینه.دلم میخواد چند سال بعد و ببینم.که این روزا تموم شده. و من قلب پر از ارمش دارم.چه خوبه که شماها هستین و این سایت هست ومیتونم دردل کنم.

  8. کاربر روبرو از پست مفید Elmira sh تشکرکرده است .

    mohamad.reza164 (چهارشنبه 12 اسفند 94)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 98 [ 14:41]
    تاریخ عضویت
    1393-10-05
    نوشته ها
    72
    امتیاز
    13,113
    سطح
    74
    Points: 13,113, Level: 74
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,148

    تشکرشده 151 در 51 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببخشید ولی فکر میکنی کوچکترین حقی داری که ناراحت بشی؟
    آخه این چه طرز رفتاریه؟
    یمدت با خودت خلوت کن ، به نظر من رفتارت با خونواده همسرت پر از اشکاله
    اگه خونوادش مخالف بودن شما باید طوری رفتار میکردی که اونا از مخالفتشون پشیمون بشن و بگن چه عروس خوبی داریم، چقد اشتباه کردیم ... ولی دقیقا اونارو رسوندی به حرف خودشون که آره این دختر اصلا مناسب ما نیست.
    هر چقدر کینه داشته باشی ولی توی رفتارت با خونواده شوهرت باید باید درست رفتار کنی ، انگشت اتهامو بگیر سمت خودت چون تنها خودت باعث شدی این همه بی حرمتی پیش بیاد
    الانم میشه درستش کرد منتها یمدت باید از هم دور باشین تا شدت این قضیه کم بشه

  10. 3 کاربر از پست مفید بارن تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (چهارشنبه 12 اسفند 94), کمال (چهارشنبه 12 اسفند 94), ستاره زیبا (جمعه 14 اسفند 94)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    میخوای به آرامش برسی ؟
    اشتباهتو واقعا بپذیر ، و دنبال فرصتی باش برای جبران .

    فرض کنیم الان جدا بشی و به آرامش برسی ، مطمئن باش بعدها حتما به خاطر اینکه چرا برای زندگیت تلاشتو نکردی عذاب وجدان میگیری و حتی بیشتر از الانت اذیت میشی .

    چرا نمیخواهی قبول کنی که هر دو مقصر بودید؟

    ببین المیرا ، تو غرورت شکسته و پیش خانوادش تحقیر شدی، به همین خاطر انقدر برات سنگینه ، نمیتونی حرفای اونارو تحمل کنی.
    همسرت هم غرورش شکسته ، جلوی چشمای مادرش که میگی خیلی هم قبولش داره ، به خاطر تو خودکشی میکنه ، جلوشون می ایسته برای تو ، نهایتا تو می آیی و به خانوادش بی محلی میکنی .

    اون به خاطر تو جنگید ، تحمل کرد ، تو به خاطر خودت و روابطتتون چقدر گذشت کردی ؟ تو هم تلافی کردی ولی به روشه خودت ، بدون اینکه درنظر بگیری داری غرور و شخصیت و انتخاب و عقل همسرت رو هدف میگیری!

    همسرت بهت میگه کی میشه از این خونه برم و راحت بشم ،
    یعنی اینکه تحت فشاره ، یعنی صبرش لبریز شده .
    از طرفی زن بیشترین تامین کننده آرامشه ، ولی تو بهش اینو ندادی
    برعکس اون آرامشی هم که داشته با گیردادن هات و بهانه هات ازش گرفتی

    میخوام بگم رفتار همسرت طبیعیه .
    هرچند تایید نمیکنم.

    تو به خاطر غرورت و تحقیری که شدی حاضر نیستی برگردی به زندگیت. حتی نمیتونی فراموش کنی .
    همسرت با وجود اینکه پیش مادرش تحقیر شد . پیش خانوادش زیر سوال رفت ، بازم با اینکه پدر شما هم حسابی جلوش دراومد ، برادرت جوابشو نداد (اونم تحقیر شد)، سعی کرد مشکلش رو مطرح کنه و حل کنه .

    میخوام بگم ، منصفانه نگاه کن که چه کسی منعطف تر هست؟

    دنبال آرامشی باش که سطحی و کاذب نباشه . بعدها عذاب وجدان بیشتر اذیتت نکنه.
    این بعدها یعنی روزی که دلت یه همدم بخواد و بترسی از ازدواج ، یا روزی که ازدواج کنی و همسر بعدیت ، این مشکلو نداشته باشه ولی ایرادای بیشتری داشته باشه
    تلاشی که میخواهی بعدها در ازدواج دوم یا ترمیم روحیه یا... کنی ، الان بکن.

    فقط اول بزار زمان بخوره.
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  12. 3 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (چهارشنبه 12 اسفند 94), کمال (چهارشنبه 12 اسفند 94), ستاره زیبا (جمعه 14 اسفند 94)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 خرداد 97 [ 22:42]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,545
    سطح
    30
    Points: 2,545, Level: 30
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون گیسوکمند عزیز.کاش چند روز پیش میومدی این حرفارو میگفتی .نمیدونم.باورت میشه هنوز سرکارم و بی هدف نشستم پشت میزم؟؟؟پای رفتن به خونه ندارم .همیشه پنجشنبه جمعه ها باهم بودیم.فقط دلش میخواست من کنارش باشم.تو چند دقیقه سرنوشت زندگی من عوض شد.دیگه نمیتونم برگردم.چون همه حرفایی که همسرم و خونوادش گفتن و به خونوادم گفتم.بابامم دیگه نمیزاره.خودمم نمیخوام.ابی که رفته به جوی برنمیگرده.همه تقصیرارو قبول میکنم.من تحمل این غمو ندارم.من ضعیف تر از اون چیزیم که نشون میدم.من نمیخواستم زندگیم خوب بشه.شاید خواست خدا این بوده.نمیدونم همسرم الان داره چیکار میکنه.یعنی اصلا ناراحت نیست که اینطور شده؟؟؟؟؟؟چشام پر از اشک میشه اما بغضمو میخورم.بعد سریع سرمو میگیرم پایین کسی نبینه من ادم ضعیفی هستم. فکر نمیکنم اون ناراحت بشه چون چند اخری که دعوامون شده گفته راحت میشم. ولی بعدش که خوب شدیم گفته چجوری ازت دل بکنم اخه ؟ پیش خودم میگم چجوری منو میخواد از من دور بمونه.اخه حتی یک روزم باهم قهر نبودیم.دعوا می کردیم ولی شبش یا من زنگ میزدم یا اون.به زور امروز ناهار دو لقمه غذا خوردم.فکر کنم نمیدونه تصمییم قطعیه برای طلاق.حق من این نبود.خدایااااااااا چرا من؟؟؟؟؟؟؟؟بخدا من صبر ندارم.نمیخوام برگردم به اون زندگی.چون اون زندگی ای که تو دلت نسبت به همسرت کینه و خشم داری ولی ظاهر بخندی از مردن برام بدتره.که من این یک ساله کردم.من فقط میخوام قلبم ارامش بگیره.حتی از ناراحتی نمیتونم دو کلمه حرف بزنم.دستم بی حس میشه.من اشتباه کردم.فقط نگید زندگیمو بسازم.بگید چیکار کنم که فکرش از قلبم بره بیرون. من باختم تو این زندگی.میدونم.اما اونم با ندونم کارییاش.بی سیاستی هاش زود عصبانی شدناش زندگیمونو به اینجا رسوند.نمیدونم بعد طلاق چی میشه؟؟؟؟؟؟یعنی میتونم فراموشش کنم.باید فراموشش کنم. شاید من اگه سیاست داشتم و بلد بودم چجوری رفتار کنم.زندگیم به اینجا نمیرسید.به حای اشک الان رو صورتم خنده بود.به جای بی هدف بودن انگیزه بود.میخوام فریاد بزنم.بغض داره خفم میکنه.من باختم.

  14. کاربر روبرو از پست مفید Elmira sh تشکرکرده است .

    mohamad.reza164 (چهارشنبه 12 اسفند 94)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 03:07]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    904
    سطح
    16
    Points: 904, Level: 16
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام المیرا جان،امیدوارم حالت هرچه زودتر خوب بشه،ببین عزیزم همه ی ما تو زندگیمون پعوا داشتیم چه بین خودمون چه خونواده شوهر اینا همش میگذره،منم وقتی با شوهرم دعوام میشه از همه متنفر میشم از حرفایی که بهم زده از همه چیز دوست دارم از این رندگی ببرم منم میگم نمیتونم هیچ وقت ببخشمش میگم دیگه کاری باهاش ندارم،ولی همین که یه انگشتش بهم بخوره همه چی از یادم میره هیچی از دعواهامون یادم نمیمونه چون واقعا دوسش دا رم اونم منو دوست داره خواستم بگم شمام اگه واقعا دوسش داری مطمین باش همین که یه لبخند بهت بزنه همه چی یادت میره دیگه از کینه و خشم اثری نمیمونه این قدرت عشق و دوست داشتنه،شمام بهتره یه فرصت دیگه به هم بدین اشتباهاتتو قبول کن ،به خودت قول بده که تو این فرصتی که به خودت دادی نهایت استفادرو ببری با همه خوب با ش ببین چجوری نتیجشو میگیری،این فرصت میتونه خیلی بهت کمک کنه حداقل دیگه میفهمی که توم واسه زندگیت تلاش کردی ،ولی من مطمینم که همه چی خوب میشه،به پدر مادرتم همینو بگو ،بگو میخوام یه فرصت به هردومون بدم اگه تونستیم که زندگی میکنیم اگه باز اینجوری شد اونوقت اقدام میکنیم،اینقد راحت واسه طلاق صحبت نکن چون بعدش بیشتر پشیمون میشی،حداقل یه فرصت 2،3ماهه با 2،3 ماه بیشتر موندن ضرر نمیکنی تو این همه تحمل کردی اینم روش

  16. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 14:02]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,783
    سطح
    71
    Points: 11,783, Level: 71
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 267
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    المیراجان
    غصه نخور
    البته نباید همسرت جلوی خانواده اش این حرف ها رو میزد
    ولی باور کن این حرف ها مال دوره عقده.
    مطمئن باش خیلی ها حرف های بدتر هم شنیدن وسکوت کردن
    برای رسیدن به همسرت تلاش کردی برای نگهداری زندگیت تلاش نمیکنی؟

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 خرداد 97 [ 22:42]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,545
    سطح
    30
    Points: 2,545, Level: 30
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان. همسرم از اون روز دو بار زنگ زده که من جواب ندادم. ولی هنوز نیومده خونمون. به ایمیلمم پیام داده که چرا منو فروختی به خونوادت؟ چرا از پشت بهم خنجر زدی ؟ (حرفایی که پشت سر خونوادم گفته بود همرو گفتم)از این حرفا. که من جواب ندادم. دیگه چند روز زنگ نزده خیلی جلوی خودمو گرفتم زنگ نزنم.ولی استرس و نگرانی داره میکشتم.تو این یه هفته 2 کیلو کم کردم.از چهره ام مشخصه چقدر داغونم و نای حرف زدن ندارم.از یکی از دوستام قرص اعصاب گرفتم میخورم تا شاید بی قراریم کم بشه ولی فقط خدا میدونه چی میکشم.دوستان عزیزم کمکم کنید.باورتون نمیشه اگه بگم به زور دارم نفس میکشم.فقط تو خوابه که ارومم. به نظر شما من زنگ بزنم؟اگه من زنگ بزنم گستاخ تر میشه اخه اون اومد خونمون داشت منو میزد اخرشم فحش داد و رفت.همش چشم به گوشیمه بزنگه.میدونم خودم خیلی اشتباه داشتم.تورو خدا کمکم کنید.میدونم اشتباه زیاد داشتم. ولی اونم داشته.الان نزدیک عیده همه خوشحالن من ناراحت.کاش فقط ناراحت بودم .نکنه تصمیمشو گرفته برای جدایی؟ اخه تا تالان سابقه نداشته این وضعیت.


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چطور ماشینم و پس بگیرم؟
    توسط راویس در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: پنجشنبه 12 آذر 94, 23:23
  2. خیانت همسرم در دوران باداری و پس از آن
    توسط الهام67 در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: جمعه 28 شهریور 93, 22:56
  3. پاسخ ها: 28
    آخرين نوشته: جمعه 23 فروردین 92, 15:32
  4. + افسردگی پس از طلاق
    توسط مائده ن در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: دوشنبه 02 دی 87, 15:51

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.