سلام ... ممنون عزیزم.
و اما واقعیت های زندگی شما که دیگه بعدش قضاوت با خودتونه:
1- عزیزم همسر شما یه مادر تنها داره... حتی اگر همسرت بگه که نمیخواد با اون زندگی کنه... به نظر خودت روزی که مادرش واقعااا به کمک نیاز داشت و نیاز بود کسی هر روز نزدیکش باشه و ازش مراقبت کنه چه کسی میتونه غیر از پسرش این کار رو انجام بده؟؟؟
شاید تا چندین سال دیگه هم ابشون نیاره نداشته باشه ولی به احتمال زیاد روزی خواهد رسید که این پیرزن تنها نیاز خواهد داشت که کسی ازش مراقبت کنه... و خدا رو شکر که میگی دوستش داری و مشکلی بینتون وجود نداره...
2- بله درسته همسر شما واقعااا هیچ گونه علاقه ای نداره که با مادرش زندگی کنه و شما رو هم خیلی دوست داره... ولی دختر خوب به نظرم اینجا باید کمی واقع بین باشی... فکر نمیکنی اگه رابطه شوهرت با مادرش بهتر بشه شوهرت وضعبت روحی بهتری خواهد داشت؟؟... تا حالا فکر کردی که چقدرررر رابطه خوب مردها با خانوادشون توی اخلاق و روحیاتشون تاثییر میذاره؟؟... و اگر این اتفاق بیفته اولین کسی که سود کرده خود شما خواهی بود؟؟...
اصلا تا حالا فکر کردی که ناراحتی های شوهرت چه چیزهایی هستند که بخوای بهش کمک کنی؟؟
چر ا شوهرت تو این سن باید افسردگی داشته باشه و گریه کنه؟
نمیخوای بهش کمک کنی؟ تا اینجوری به خودت کمک کرده باشی؟ شاید اون هم میترسه از اینکه یه روزی برسه که بخواد بین شما و مادرش یکی رو انتخاب کنه و این افسردگیشو تشدید میکنه.
3- به نظر میرسه مادرشما هم بخشی از مشکلاتت هستن... همین که هر ار گاه تو گوشت میخونه که مبادااااااااا... اینجا شما باید خیلی خیلی محتاط باشی.. که مبادا به خاطر حرفهای مادرت بخوای اجساسی تصمیم بگیری.
4- من فکر میکنم به جای این که تمرکز داشته باشی روی مساله اینکه با مادرش زندگی میکنی یا نه بهتره به راههایی که میتونه کمک کنه زندگیت بهتر و بهتر بشه فکر کنی.... مگه غیر از اینه که شما دنبال یه زندگی خوب هستی؟؟
در نهایت یه پبشنهاد: چشماتو ببندو و برای فقط یک لحظه خودتو بذار جای اون پیرزن تنها (خدای نکرده)
عزیزم خدا همیشه در همه حال پاداش کارهایی رو که برای رضای اون انجام میدیم رو میده... اصلاااا شک نکن
علاقه مندی ها (Bookmarks)