به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 98 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1394-11-10
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    4,395
    سطح
    42
    Points: 4,395, Level: 42
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 155
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    100

    تشکرشده 134 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Bow ترس از تنهایی مادرشوهرم

    سلام دوستان خوبم
    من عقد کرده هستم
    من قبلا هم تایپیکی باز کرده بودم و به لطف دوستان و آقای خاله قزی مشکلم رو فهمیدم و خداروشکر خیللللللی خوب از پسش بر اومدم و خیلی کم شده از دعواهامون
    دیگه بحثی نمیکنم
    اونروزا همیشه تا دعوای بچه گانه ای میشد بحث میکردمو تذکر میدادم اما الان فقط سکوت میکنم و این خیلی جواب داده خداروشکر اراده ی قوی از انرژی که شما بهم دادید بدست اوردم
    اول تشکر بابت این موضوع
    و حالا موضوع اصلی
    دوستان
    من اوایل که همسرم به خاستگاریم امده بود خانوادم بخاطر اینکه مادرش تنها بود(مادرپدرش متارکه کردند)
    نگران بودند و میگفتند که مریض هم هست و اگر قبول کنی باید با مادرش قبولش کنی چون حامی دیگری نداره
    من با خودش صحبت کردم و گفتم هیچوقت قبول نمیکنم که با مادرت زندگی کنم و اونم منو مطمن کرد که هیچوقت قرار نیست این اتفاق بیوفته و خودش هم دوست نداره با مادرش زندگی کنه
    در تایپیک قبلی هم گفتم مادرش زنی بسیار شکاکه و اصلا به شوهر من نمیرسه
    و اینکه خیلی مستقل هستند در بحث مالی مادرش از دوجا حقوق میگیره و اگر بهم پول بدن فورا برمیگردونن
    اما گاهی همسرم وقتایی که با مادرش خوب میشه میگه من باید به مادرم کمک کنم اون فقط منو داره
    منم بهش میگم اره جفتمون باید به خانواده هامون کمک کنیم
    اما ته دلم خالی میشه
    نکنه باز یه موردی پیش بیاد مادرشو مجبور شم من نگه دارم!
    البته براش احترام قائلم ولی به هیچ وجه حاضر نیستم باهاشون زندگی کنم
    حتی میدونه من قرار بود با کسی ازدواج کنم و در اخر وقتی دیدم دوست داره یک هفته رو 5 روزش مادرش خونمون باشه به همین دلیل باهاش ازدواج نکردم..
    مادرم میگه تو دوران عقد باید طوری مدیریت کنی که شوهرت هیچوقت به این فکر نیوفته که باهاش زندگی کنید اما این به معنی بی احترامی به هیچ کدومشون نیست و باید سیاست داشته باشی..
    ولی راه حل نمیده و همش تو دلمو خالی میکنه ولی من نمیدونم چطوری
    اقای خاله قزی خانم نارجیس که خیلی خوب راهنمایی میکنید اعضاروووو
    لطفا کمکم کنید

  2. 5 کاربر از پست مفید پاپیون تشکرکرده اند .

    hamdardiuser (دوشنبه 10 اسفند 94), khaleghezey (سه شنبه 11 اسفند 94), گیسو کمند (سه شنبه 18 اسفند 94), نارجیس (دوشنبه 10 اسفند 94), سمیراه (سه شنبه 11 اسفند 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    ممنون دوست خوب که اسم منو تو تاپیکت آوردی ... کم کم داشتم به آقای خاله فزی حسادت میکردم ... امیدوارم بتونم کمکت کنم ..

    چندتا سوال :

    1- شوهرت تک پسره؟ چند خواهر و چند برادر داره؟
    2- احساس مسوولیت در کدوم یکیشون بیشتره؟
    3- اگر روزی خدای نکرده مادرشوهرت مریض بشه و لازم باشه کسی همیشه کنارش باشه اون آدم کی میتونه باشه؟
    4- چرا نمیخوای با مادرشوهرت زندگی کنی؟
    5- فکر میکنی ته دل شوهرت چه خبره؟ دلش میخواد با مادرش زندگی کنه یا نه؟

  4. 2 کاربر از پست مفید نارجیس تشکرکرده اند .

    پاپیون (دوشنبه 10 اسفند 94), سمیراه (سه شنبه 11 اسفند 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 98 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1394-11-10
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    4,395
    سطح
    42
    Points: 4,395, Level: 42
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 155
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    100

    تشکرشده 134 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نارجیس نمایش پست ها
    ممنون دوست خوب که اسم منو تو تاپیکت آوردی ... کم کم داشتم به آقای خاله فزی حسادت میکردم ... امیدوارم بتونم کمکت کنم ..

    چندتا سوال :

    1- شوهرت تک پسره؟ چند خواهر و چند برادر داره؟
    2- احساس مسوولیت در کدوم یکیشون بیشتره؟
    3- اگر روزی خدای نکرده مادرشوهرت مریض بشه و لازم باشه کسی همیشه کنارش باشه اون آدم کی میتونه باشه؟
    4- چرا نمیخوای با مادرشوهرت زندگی کنی؟
    5- فکر میکنی ته دل شوهرت چه خبره؟ دلش میخواد با مادرش زندگی کنه یا نه؟
    نارجیس جان قبلا سعادت صحبت با شمارو نداشتم اما تایپیکهارو خیلی می خوندم و خیلی خوشم میومد انقدر با حوصله و بی دریغ کمک میکنید و خیلی دوست داشتم من رو هم کمک کنید ممنون
    1.تک پسر نیست برادری داره که بعد از جدایی مادرو پدرش که در کودکی اینها بود اینها باهم قطع رابطه کردند
    شوهر من و برادرش بسیار صمیمی بودند برادرش پدرش رو ترجیح داد و با اون رفت و شوهر من با مادرش موند
    درحال حاضر شوهرم از پدرو برادرش بدش میاد و مادرش هم همینطور
    2.احساس مسولیت در شوهر من بیشتره با این که کوچیکتره اما حاضر نشد مادرشو ول کنه و پیش پدرش باشه با اینکه پدرش خیلی سرمایه دار بود،ترجیح داد روی پا خودش بایسته
    3.این اتفاق تو دورا نامزدی ما افتاد ایشون پاهاش لنگش و دستهاش شکست و همسر من تمام کارهای شخصیش رو میکرد حتی براش لگن میزاشت و....
    4.من مادرش رو خیلی دوست دارم اونم همیشه میگه منو بیشتر از پسرش دوست داره ولی
    من ازینکه با شخص سومی زندگی کنم متنفرم حالا اون شخص چه خانواده خودم باشه چه خانواده ی اون
    این هم بگم مادرش به شدت ادم بددل و شکاکیه جوری که خاب و خوراک نزاشته واسه ی پسرش و مدام بهش میگه تو داری به زنت خیانت میکنی!!!یا مثلا اگه شوهرم با دوستش تنها باشه تو اتاق باهاش دعوا میکنه!!!!باورتون نمیشه فکر میکنه حتی اون با دوستهاش هم رابطه جنسی داره!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    5.شوهر من همیشه میگه که از زندگی با مادرش ناراضیه چون مدام چکش میکنه و افسرده هم هست مدام در حال گریه کردنه حتی خیلی وقت پیش می خواست خونه جدا بگیره اما من مخالفت کردم تا قبل ازدواج تنها زندگی کنه همیشه وقتی خونشونیم موذبه و دوست داره ازونجا بریم و وقتی ازونجا میریم اروم و مهربون میشه خودش همیشه میگه که دوست نداره وضعیت خونشونو همیشه میگه که وقتی با منه ارامش داره
    اما خیلی کم پیش میاد که مثلا رابطش با مادرش خوب میشه و کلی رمانتیک میشه براش و میگه من باید کمکش کنم مادرم گناه داره و ازین حرفها.... میترسم واقعا!!!!

    مادرش خیلی مستقله با اینکه پادرد داشت همه جا خودش تنهایی میره و خرجش با خودشه ولی من میترسم
    باز کار دست خودش بده و بیاد بخاد با ما زندگی کنه

    چطور من باید مدیریت کنم ؟؟ اون میدونه من رو این مسله بشدت حساسم

  6. 2 کاربر از پست مفید پاپیون تشکرکرده اند .

    نارجیس (سه شنبه 11 اسفند 94), سمیراه (سه شنبه 11 اسفند 94)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 98 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-21
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    5,584
    سطح
    48
    Points: 5,584, Level: 48
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 166
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 199 در 73 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام عزیزم
    بنظر من دوری و دوستی رو با مادر شوهرت شروع کن یعنی بهشون احترام بزار اما زیاد صمیمی نشو
    یا مثلا با لباسهای خیلی راحت پیششون نگرد که حس کنه خیلی باهاشون راحتی
    این حس رو القا کن صمیمیتی بینتون نیست برای اینکه باهم زندگی کنید
    و این به معنی این نیست که ب احترامی کنی
    اتفاقا شدیدا باید احترام بزاری و خودمونی نشی و همیشه هم از صفت جمع براشون استفاده کن
    و زیاد به همسرت گوشتزد نکن که من با مادرت زندگی نمیکنم
    بگو مثلا اگر خدایی نکرده خانواده هامون به ما نیاز داشتند میتونیم خونه ای نزدیک بهشون بگیریم تا اگر کمک نیاز داشتند کمکشون کنیم
    عادی باش قرار نیست اصلا این اتفاق بیوفته

  8. 2 کاربر از پست مفید سمیراه تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (سه شنبه 18 اسفند 94), پاپیون (سه شنبه 11 اسفند 94)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 14:02]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,783
    سطح
    71
    Points: 11,783, Level: 71
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 267
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    ببین متاسفانه نباید به هیچ وجه باهاش صمیمی بشی

    صمیمیت خیلی آروم آروم پیش میاد
    اگه یه روز یه دردلی کرد که تو به عنوان عروس در مقام اون حرف نبودی بدون خیلی صمیمی شدی
    من هر وقت به مادرشوهرم لبخند میزنم اونم خیلی صمیمی میشه و شروع میکنه به غیبت از جاریهام و این خیلی آزارم میده اگرم صمیمی نباشم یه کم سرسنگین باشم شروع میکنه به غرغر زیر لب

    بین صمیمیت و احترام فاصله خیلی باریکیه .سعی کن تو همون حالت بمونی من که نتونستم

    ویه مسئله دیگه در موارد خاص مثل مریضی و... فقط ابراز همدردی کن و اصلا اقدام عملی نکن که وظیفت میشه......

  10. کاربر روبرو از پست مفید حیاط خلوت تشکرکرده است .

    پاپیون (سه شنبه 11 اسفند 94)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام ... ممنون عزیزم.

    و اما واقعیت های زندگی شما که دیگه بعدش قضاوت با خودتونه:

    1- عزیزم همسر شما یه مادر تنها داره... حتی اگر همسرت بگه که نمیخواد با اون زندگی کنه... به نظر خودت روزی که مادرش واقعااا به کمک نیاز داشت و نیاز بود کسی هر روز نزدیکش باشه و ازش مراقبت کنه چه کسی میتونه غیر از پسرش این کار رو انجام بده؟؟؟
    شاید تا چندین سال دیگه هم ابشون نیاره نداشته باشه ولی به احتمال زیاد روزی خواهد رسید که این پیرزن تنها نیاز خواهد داشت که کسی ازش مراقبت کنه... و خدا رو شکر که میگی دوستش داری و مشکلی بینتون وجود نداره...

    2- بله درسته همسر شما واقعااا هیچ گونه علاقه ای نداره که با مادرش زندگی کنه و شما رو هم خیلی دوست داره... ولی دختر خوب به نظرم اینجا باید کمی واقع بین باشی... فکر نمیکنی اگه رابطه شوهرت با مادرش بهتر بشه شوهرت وضعبت روحی بهتری خواهد داشت؟؟... تا حالا فکر کردی که چقدرررر رابطه خوب مردها با خانوادشون توی اخلاق و روحیاتشون تاثییر میذاره؟؟... و اگر این اتفاق بیفته اولین کسی که سود کرده خود شما خواهی بود؟؟...
    اصلا تا حالا فکر کردی که ناراحتی های شوهرت چه چیزهایی هستند که بخوای بهش کمک کنی؟؟
    چر ا شوهرت تو این سن باید افسردگی داشته باشه و گریه کنه؟
    نمیخوای بهش کمک کنی؟ تا اینجوری به خودت کمک کرده باشی؟ شاید اون هم میترسه از اینکه یه روزی برسه که بخواد بین شما و مادرش یکی رو انتخاب کنه و این افسردگیشو تشدید میکنه.

    3- به نظر میرسه مادرشما هم بخشی از مشکلاتت هستن... همین که هر ار گاه تو گوشت میخونه که مبادااااااااا... اینجا شما باید خیلی خیلی محتاط باشی.. که مبادا به خاطر حرفهای مادرت بخوای اجساسی تصمیم بگیری.

    4- من فکر میکنم به جای این که تمرکز داشته باشی روی مساله اینکه با مادرش زندگی میکنی یا نه بهتره به راههایی که میتونه کمک کنه زندگیت بهتر و بهتر بشه فکر کنی.... مگه غیر از اینه که شما دنبال یه زندگی خوب هستی؟؟

    در نهایت یه پبشنهاد: چشماتو ببندو و برای فقط یک لحظه خودتو بذار جای اون پیرزن تنها (خدای نکرده)
    عزیزم خدا همیشه در همه حال پاداش کارهایی رو که برای رضای اون انجام میدیم رو میده... اصلاااا شک نکن

  12. کاربر روبرو از پست مفید نارجیس تشکرکرده است .

    پاپیون (چهارشنبه 12 اسفند 94)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 98 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1394-11-10
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    4,395
    سطح
    42
    Points: 4,395, Level: 42
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 155
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    100

    تشکرشده 134 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نارجیس نمایش پست ها
    سلام ... ممنون عزیزم.

    و اما واقعیت های زندگی شما که دیگه بعدش قضاوت با خودتونه:

    1- عزیزم همسر شما یه مادر تنها داره... حتی اگر همسرت بگه که نمیخواد با اون زندگی کنه... به نظر خودت روزی که مادرش واقعااا به کمک نیاز داشت و نیاز بود کسی هر روز نزدیکش باشه و ازش مراقبت کنه چه کسی میتونه غیر از پسرش این کار رو انجام بده؟؟؟
    شاید تا چندین سال دیگه هم ابشون نیاره نداشته باشه ولی به احتمال زیاد روزی خواهد رسید که این پیرزن تنها نیاز خواهد داشت که کسی ازش مراقبت کنه... و خدا رو شکر که میگی دوستش داری و مشکلی بینتون وجود نداره...

    2- بله درسته همسر شما واقعااا هیچ گونه علاقه ای نداره که با مادرش زندگی کنه و شما رو هم خیلی دوست داره... ولی دختر خوب به نظرم اینجا باید کمی واقع بین باشی... فکر نمیکنی اگه رابطه شوهرت با مادرش بهتر بشه شوهرت وضعبت روحی بهتری خواهد داشت؟؟... تا حالا فکر کردی که چقدرررر رابطه خوب مردها با خانوادشون توی اخلاق و روحیاتشون تاثییر میذاره؟؟... و اگر این اتفاق بیفته اولین کسی که سود کرده خود شما خواهی بود؟؟...
    اصلا تا حالا فکر کردی که ناراحتی های شوهرت چه چیزهایی هستند که بخوای بهش کمک کنی؟؟
    چر ا شوهرت تو این سن باید افسردگی داشته باشه و گریه کنه؟
    نمیخوای بهش کمک کنی؟ تا اینجوری به خودت کمک کرده باشی؟ شاید اون هم میترسه از اینکه یه روزی برسه که بخواد بین شما و مادرش یکی رو انتخاب کنه و این افسردگیشو تشدید میکنه.

    3- به نظر میرسه مادرشما هم بخشی از مشکلاتت هستن... همین که هر ار گاه تو گوشت میخونه که مبادااااااااا... اینجا شما باید خیلی خیلی محتاط باشی.. که مبادا به خاطر حرفهای مادرت بخوای اجساسی تصمیم بگیری.

    4- من فکر میکنم به جای این که تمرکز داشته باشی روی مساله اینکه با مادرش زندگی میکنی یا نه بهتره به راههایی که میتونه کمک کنه زندگیت بهتر و بهتر بشه فکر کنی.... مگه غیر از اینه که شما دنبال یه زندگی خوب هستی؟؟

    در نهایت یه پبشنهاد: چشماتو ببندو و برای فقط یک لحظه خودتو بذار جای اون پیرزن تنها (خدای نکرده)
    عزیزم خدا همیشه در همه حال پاداش کارهایی رو که برای رضای اون انجام میدیم رو میده... اصلاااا شک نکن

    1.درسته ولی من واقعا نمی خوام نگهش دارم شاید بنظر ادم سنگدلی بیام!اما حاضرم نزدیک خونم باشه بهش سر بزنم اما نگهش نمیدارم هرگزززز

    2.عزیزم فکر کنم بدمتوجه شدیدشوهر من افسردگی نداره!مادرشو گفتم که افسردگی داره و مدام درحال گریه است به هیچ عنوانم حاضر نیست بره پیش روانپزشک یا حتی تفریحی جایی بره...یه ادم سرشار از انرژی منفی.
    منکه نخواستم رابطتشون بد باشه!اونا خودشون همش درحال دعوان چند بار خواستم دخالت کنم اشتی بدم که کباب شدم بجای ثوال بنابراین دیگه دخالتی نمیکنم اصلا موضوع من این نیست من خواستم چطوری مدیریت کنم این قضیه رو!

    3.اره در واقع مادرم میترسه روزی شوهرم بگه بیا با مادرم زندگی کنیمو منم جدا بشم ازش!میشناسه منو چقدر متنفرم ازین که با کسی زندگی کنم

    4.چه راه کاری؟ زندگی من خوبه من فقط نگرانیم از همین بود

    میدونم کار خوبیه نگهداری از پدرو مادرو پاداش داره بازم میگم حاضرم نزدیک باشیم و سر بزنیم اما یکجا اصلا...

    ممنون عزیزم

  14. 2 کاربر از پست مفید پاپیون تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 13 اسفند 94), نارجیس (دوشنبه 17 اسفند 94)

  15. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو پاپیون گرامی

    حرف شما کاملا درسته و منطقی ایرادی به شما وارد نیست عذاب وجدان هم نداشته باشید هر فردی توانی داره قدرتی داره به اندازه خودش نه بیشتر.

    ولی بهتره این مسئله را مدیریت کنید بنظرم حداقل برای این مورد خاص اگه بتونی عضویت انجمن آزاد بگیری خیلی خوب باشه البته فقط پیشنهاده چون کار یکم تخصصیه الان توی انجمن عمومی درسته دوستان اطلاعاتی دارند و دلسوز هستند و این بسیار قابل احترامه ولی بعضی مسائل نیاز داره از متخصص اون رشته مشورت بگیری.
    و مسئله دیگه ای هم که هست واسه موضوعی که هنوز اتفاق نیافتاده اینقدر بهش فکر نکن و بخودت استرس وارد نکن
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  16. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (سه شنبه 18 اسفند 94), پاپیون (جمعه 14 اسفند 94), نارجیس (دوشنبه 17 اسفند 94)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 98 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1394-11-10
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    4,395
    سطح
    42
    Points: 4,395, Level: 42
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 155
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    100

    تشکرشده 134 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    درود بانو پاپیون گرامی

    حرف شما کاملا درسته و منطقی ایرادی به شما وارد نیست عذاب وجدان هم نداشته باشید هر فردی توانی داره قدرتی داره به اندازه خودش نه بیشتر.

    ولی بهتره این مسئله را مدیریت کنید بنظرم حداقل برای این مورد خاص اگه بتونی عضویت انجمن آزاد بگیری خیلی خوب باشه البته فقط پیشنهاده چون کار یکم تخصصیه الان توی انجمن عمومی درسته دوستان اطلاعاتی دارند و دلسوز هستند و این بسیار قابل احترامه ولی بعضی مسائل نیاز داره از متخصص اون رشته مشورت بگیری.
    و مسئله دیگه ای هم که هست واسه موضوعی که هنوز اتفاق نیافتاده اینقدر بهش فکر نکن و بخودت استرس وارد نکن
    سلام
    اخیش یکی درکم کرد
    بله فکر کنم باید همین کارو بکنم
    اخه وقتی که اتفاق بیوفته دیگه نمیشه کاری کرد که می خوام قبلش یه کاری بکنم که این اتفاق نیوفته
    ممنون

  18. 2 کاربر از پست مفید پاپیون تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 14 اسفند 94), گیسو کمند (سه شنبه 18 اسفند 94)

  19. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 98 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1394-11-10
    نوشته ها
    91
    امتیاز
    4,395
    سطح
    42
    Points: 4,395, Level: 42
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 155
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    100

    تشکرشده 134 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سمیراه نمایش پست ها
    سلام عزیزم
    بنظر من دوری و دوستی رو با مادر شوهرت شروع کن یعنی بهشون احترام بزار اما زیاد صمیمی نشو
    یا مثلا با لباسهای خیلی راحت پیششون نگرد که حس کنه خیلی باهاشون راحتی
    این حس رو القا کن صمیمیتی بینتون نیست برای اینکه باهم زندگی کنید
    و این به معنی این نیست که ب احترامی کنی
    اتفاقا شدیدا باید احترام بزاری و خودمونی نشی و همیشه هم از صفت جمع براشون استفاده کن
    و زیاد به همسرت گوشتزد نکن که من با مادرت زندگی نمیکنم
    بگو مثلا اگر خدایی نکرده خانواده هامون به ما نیاز داشتند میتونیم خونه ای نزدیک بهشون بگیریم تا اگر کمک نیاز داشتند کمکشون کنیم
    عادی باش قرار نیست اصلا این اتفاق بیوفته
    مرسی عزیزم
    آره باید همینکارو انجام بدم همیشه غیرمستقیم میگم بهش و یجوریه که انگار نمی خواد با مادرش زندگی کنه اما همچی بستگی به سلامتی ایشون داره ایشونم که اصلا مراقب خودش نیست انگار خوشش میاد مریض بشه

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط حیاط خلوت نمایش پست ها
    ببین متاسفانه نباید به هیچ وجه باهاش صمیمی بشی

    صمیمیت خیلی آروم آروم پیش میاد
    اگه یه روز یه دردلی کرد که تو به عنوان عروس در مقام اون حرف نبودی بدون خیلی صمیمی شدی
    من هر وقت به مادرشوهرم لبخند میزنم اونم خیلی صمیمی میشه و شروع میکنه به غیبت از جاریهام و این خیلی آزارم میده اگرم صمیمی نباشم یه کم سرسنگین باشم شروع میکنه به غرغر زیر لب

    بین صمیمیت و احترام فاصله خیلی باریکیه .سعی کن تو همون حالت بمونی من که نتونستم

    ویه مسئله دیگه در موارد خاص مثل مریضی و... فقط ابراز همدردی کن و اصلا اقدام عملی نکن که وظیفت میشه......
    سلام دوست عزیز
    خیلی سخته چون دختری ام نداره خیلی سخته فاصله رو حفظ کردن و قاطی نشدن اما سعی خودم رو میکنم ممنون


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.