به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 مرداد 95 [ 23:32]
    تاریخ عضویت
    1394-11-23
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    630
    سطح
    12
    Points: 630, Level: 12
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 48.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    من بی عاطفه هستم ?!!!!!

    سلام دوستان , من تصمیمو گرفتم تا با همه سختی هایی که میدونم پیش رو دارم برم یه شهر دیگه زندگی کنم بسیار دور از خانوادم , (از کرمان برم تبریز)
    خانوادمم هنوز یکم مخالفن و البته بیشتر ناراحت , مخصوصا مامانم میگه غربت اذیت میشی ,
    اونا فکر میکنن من برم دیگه منو از دست دادن و اینکه من نظرم اینه یعنی چقد من ادم بی عاطفه و بی احساسی هستم و چطور دارم خانوادمو بخاطر یه غریبه ترک میکنم انگار قراره دیگه برنگردم ,داداشم میگه منم یکیو خیلی میخاستم راه دور بود به خاطر مامان فراموشش کردم تو خیلی احمقی !
    اصلا مدل حرف زدنشون باهام عوض شده تازه اگه بخوان حرف بزن باهام !
    خیلی رو فشارم.
    اینم بگم ها کسی عیبی رو این بنده خدا نمیزاره نتیجه تحقیق ها هم همه عالیه : پسر خوبیه , سر تو کار خودشه سالمه، زحمت کشه رفیق باز نیس , خانواده خوبی داره همه اینا رو میگن اما با این رفتاراشون بدجوری دارن عذابم میدن
    خیلی ناراحتم , کمکم کنین
    ویرایش توسط گلی جون : شنبه 08 اسفند 94 در ساعت 17:17

  2. 2 کاربر از پست مفید گلی جون تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (یکشنبه 09 اسفند 94), هلیاجون (شنبه 08 اسفند 94)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 14 آبان 95 [ 03:08]
    تاریخ عضویت
    1394-11-25
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    465
    سطح
    9
    Points: 465, Level: 9
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    17

    تشکرشده 32 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نمی گم نرو ولی اگه بری نهایتا سالی یکی دوبار بیشتر نمی تونی بهشون سر بزنی، چون راه خیلی دوره. اون ها هم اینو می دونن و دلشون برات تنگ می شه.

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 23 مرداد 95 [ 23:32]
    تاریخ عضویت
    1394-11-23
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    630
    سطح
    12
    Points: 630, Level: 12
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 48.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 14 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا سالی یکی دو بار ?? من یکی از دوستای دانشگاهم شوهرش تبریزیه 2 ماه یه بار داره میره و میاد , تازه نامزدمم بهم قول داده محدودیتی برام نزاره , این همه وسیله ارتباطی ,
    ;(((((((

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 29 اسفند 94 [ 18:49]
    تاریخ عضویت
    1394-12-08
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    125
    سطح
    2
    Points: 125, Level: 2
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 12 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط گلی جون نمایش پست ها
    سلام دوستان , من تصمیمو گرفتم تا با همه سختی هایی که میدونم پیش رو دارم برم یه شهر دیگه زندگی کنم بسیار دور از خانوادم , (از کرمان برم تبریز)
    خانوادمم هنوز یکم مخالفن و البته بیشتر ناراحت , مخصوصا مامانم میگه غربت اذیت میشی ,
    اونا فکر میکنن من برم دیگه منو از دست دادن و اینکه من نظرم اینه یعنی چقد من ادم بی عاطفه و بی احساسی هستم و چطور دارم خانوادمو بخاطر یه غریبه ترک میکنم انگار قراره دیگه برنگردم ,داداشم میگه منم یکیو خیلی میخاستم راه دور بود به خاطر مامان فراموشش کردم تو خیلی احمقی !
    اصلا مدل حرف زدنشون باهام عوض شده تازه اگه بخوان حرف بزن باهام !
    خیلی رو فشارم.
    اینم بگم ها کسی عیبی رو این بنده خدا نمیزاره نتیجه تحقیق ها هم همه عالیه : پسر خوبیه , سر تو کار خودشه سالمه، زحمت کشه رفیق باز نیس , خانواده خوبی داره همه اینا رو میگن اما با این رفتاراشون بدجوری دارن عذابم میدن
    خیلی ناراحتم , کمکم کنین
    نه عزیزم ربطی به بی عاطفه بودن نداره فقط شما وابستگیت کمتره...اگه شرایط و موقعیت خوبی داره پسره قابل قبولیه و تنها ایرادش اینه که یه شهره دیگس با رضایت خانوادت قبول کن و برو..ما داشتیم کساییو که رفتن شهره دیگه غربت خیلی سخته اما اگه شوهرت خوب باشه به نظرم می ارزه اما من خودم ب شخصه چون خیلی وابسته ام اصلا نمیتونم....

  6. 2 کاربر از پست مفید jojoooo تشکرکرده اند .

    Hadi99g (شنبه 08 اسفند 94), هلیاجون (شنبه 08 اسفند 94)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 14 آبان 95 [ 03:08]
    تاریخ عضویت
    1394-11-25
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    465
    سطح
    9
    Points: 465, Level: 9
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    17

    تشکرشده 32 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اولش حتما این طوریه که زود به زود میرید و میاین ولی بعدش گرفتاری زندگی و هزینه ی بالای سفر راه دور باعث می شه کمتر سر بزنید.خودتون زمان رفت و آمد و هزینه اش رو محاسبه کنید ببینید واقعا از پسش برمیاین یا نه.

    ما خودمون همه فامیل هامون شهرهای دورند و سال به سال هم نمی بینیمشون.

  8. 2 کاربر از پست مفید َAmir-Reza تشکرکرده اند .

    Hadi99g (شنبه 08 اسفند 94), هلیاجون (شنبه 08 اسفند 94)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 تیر 97 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1394-9-25
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    4,015
    سطح
    40
    Points: 4,015, Level: 40
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    852

    تشکرشده 48 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. با نظر jojoooo موافقم.

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 مهر 95 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    761
    سطح
    14
    Points: 761, Level: 14
    Level completed: 61%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 22 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    حتمأ به این موضوع واقف هستید که تو زندگی هر کسی یه سری مشکلات وجود داره،احتمالأ وقتی که درگیر این مسائل بشید منطورم در رابطه با همسرتون و خانوادشه،احتیاج به این خواهید داشت که خانوادتون در کنارتون باشن و حداقل یه سر برید خونه پدرتون بلکه یکم دلتون باز بشه. خواهر من مثل شما یه شهر دور ازدواج کرده،خیلی مشکلات داشته از تنهایی و تفاوت فرهنگی و...گرفته تا مشکل زایمان.البته همسرشون بسیار اهل رفت و آمد هستن ولی خواهرم میگه ایکاش خانواده خودم و فامیلای خودمم بودن.و اینکه تفاوت فرهنگی در همچین فواصلی خیلی به چشم میاد.

  11. کاربر روبرو از پست مفید زمستان تشکرکرده است .

    هلیاجون (شنبه 08 اسفند 94)

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 15 تیر 98 [ 21:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-11
    نوشته ها
    156
    امتیاز
    7,418
    سطح
    57
    Points: 7,418, Level: 57
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    808

    تشکرشده 404 در 138 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام به همه دوستان خوب همدردی
    وشما گلی جون

    منم دقیقا چند روزه فکرم درگیره این موضوعه... خانوادم یا زندگی ایندم؟

    از عاطفه زیاده نه از عدم عاطفه فقط یکم باید منطقو دخالت بدی تا تعادل برقرار شه

    البته خانوادم علی رغم میلشون هیچ وقت منو تحت فشار نمیدارن. حرفشون اینه ک فقط خودتو در نظر بگیر
    ولی من نمیخوام ی دره حتی ی ذره با رفتن من اونها سختشون بشه فک کنم این خیلی اخلاقی بدیه من دارم

    به نظر من فقط باید شخصیت خودتو ی کندو کاوی بکنی و در نهایت تصمیم بگیری
    روحیاتتو دلتنگیهات وابستگی هات استقلال فکری....

    چقدر میتونی با چیزهای جدید خودتو وفق بدی؟
    خودتم گفتی میدونی مشکلات هست ...

    چقدر این بنده خدا رو میشناسی؟فقط صرف تحقیق کافی نیست عزیزم

    میخوای هر اتفاقی تو خانواده می افته حضور مستمر داشته باشی؟

    فرض کن الان میخوان برن خواستگاری برای برادرت...شاید برای جشن عقد به زور بتونی خودتو برسونی...

    شاید مسخر ه باشه ولی من تا ی ده سال پیش نمیتونستم فکرشم بکنم ک مادرم بره مثلا دکتر، خرید، و من در جریان ریز مسائل نباشم یا مهمون بیاد خونه مون من نباشم ....دو ساعت ازش دور میشدم میومدم ی جوری همه چیزو با جزییات تعریف میکردم تا خیالم راحت بشه تو همه لحظه هام حضور داره. خدارو شکر دیگه الان اینطوری نیستم ولی الان هم ی مدل دیگه اش درگیرم

    تا حالا شده توی ی شهر دیگه دور از خانواده باشی چند ماهی مثلا

    فقط عزیزم من به خودمم اینوم یگم اگه فک کنی ک اشگالی نداره ماهی ی بار یا دو ماه ی بار میام به خودت وعده الکی دادی
    حتی اگه مطمئن باشی توان مالیشو داری

    ببینم خانواده این بنده خدا هم تو اون شهر هستن؟
    میتونن جای خانوادت باشن؟
    به نظرت میتونی مسائلی ک تازه عروسها با خانوادشون دارن رو نداشته باشی؟

    در کل ناراحت نباش امیدت به خدا باشه
    امیدوارم هر چی خیره برای هردومون رقم بخوره

  13. کاربر روبرو از پست مفید هلیاجون تشکرکرده است .

    mohamad.reza164 (یکشنبه 09 اسفند 94)

  14. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    214
    Array
    سلام

    خانوم محترم هر انساني اول مسول زندگي خودش هست. شما اول براي زندگي خودتون بايد تصميم بگيريد. ( تو پرانتز بگم كه اين جمله من در حد شعار هست و خودم انجامش نميدم و مطمينم تا شرايط ارامش پدر و مادر و خواهرم رو محيا نكنم، ازدواج نميكنم، با وجود اينكه مطمئنم اشتباه ميكنم)


    من تو همدردي تاپيك زياد خوندم كه دختر راه زيادي رو رفته براي زندگي با همسرش در شهر ديگه!


    مهمترين اتفاقي كه مي افته اختلاف هاي فرهنگي هست كه نم نم به چشم شما مي آيد!


    مثلا يادم يه خانومي از تهران رفته بود شهر ديگه اي براي زندگي، اونجا فرهنگي بررفتار هاي خانواده و اقوام همسرش حاكم بود كه براي خانوم يك ناهنجاري به شمار مي امد. در شهر اون آقا نوشيدن مشروبات الكلي امري هنجار به شمار ميامد كه در نظر خانوم بسيار رفتار وقيحانه اي بود.


    ---------------

    خانوم ها در بحراني ترين شرايط زندگي شون لازم دارن با يكي هم دم بشوند. به پدر و مادرشون احتياج پيدا ميكنند.


    از تنهايي خسته ميشوند و دوست دارند رفت و آمد كنند.


    دلشون ميگره!!!!


    بايد خودتون رو براي همه اين شرايط آمده كنيد. نميدونم چقدر آماده گي اين شرايط رو دارين.


    اين ازدواج يك اردو نيست، يك تغيير زندگي هست. مهاجرت محسوب ميشه.


    بايد در خودتون بنگريد و ببنيد تو اين شرايط چقدر تاب و تحمل دارين.



    از طرفي به عنوان يه مرد بهتون ميگم رو حرف و قول ما حساب نكنيد. نه اينكه بخواهيم دروغ بگيم. بلكه شرايط زندگي جوري پيش ميره كه نميشه گاها شش ماه يكبار به خانواده تون سر بزنيد.
    اگر هم شما زياد پافشاري كنيد، محكوم به عدم درك شرايط موجود مي شويد.


    يه نكته مهم ديگه اينه كه شما كه داريد از اين شهر به شهر ديگه ميريد، دست پايين رو خواهيد داشت، و اگر خداي نكرده همسرتون، ديدگاه تماميت خواهي داشته باشه، شما هميشه تضعيف خواهيد شد.


    ------------------------------

    خوب همه جنبه هاي قضيه رو بنگريد و بعد تصميم بگيريد.

    خواهشا تصميم تون طوري باشه كه فردا از شما شاهد تاپيك جديد مبني بر " با همسرم كه تو يه شهر غريب زندگي ميكنم، فلان مشكل رو داردم" نباشيم.

    ------------------------------------

    قصدم ايجاد تزلزل در تصميم گيري شما نبود، خواستم همه جنبه هاي قضيه رو بررسي كنيد و بعد اقدام كنيد. كه اگر منطقي با سنجش همه جوانب، تصميم بگيريد، بسيار ارزشمند و قابل احترام هست.

    موفق و خوشبخت باشيد.


  15. کاربر روبرو از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده است .

    n@f@s (سه شنبه 18 اسفند 94)

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 22 تیر 97 [ 21:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-22
    نوشته ها
    180
    امتیاز
    5,092
    سطح
    45
    Points: 5,092, Level: 45
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 91 در 64 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام گلی جون
    پیگیر تایپیکتون بودم ،نمیخواستم پست اسپم بذارم،ولی گفتم تجربه خودم رو برات بگم.

    من خودم حدود ۷ سال برای تحصیل تهران زندگی کردم،یعنی از همون ۱۸ سالگی.دختر کاملا

    مستقلی بودم و کاملا غیر وابسته.

    تو دوران دانشجویی با همسرم آشنا شدم و الان حدود سه ساله که عقدیم.همسرم اهل تهران و

    من از استان های شمالی هستم.

    به هیچ عنوان بحث شهر برام مطرح نبود،نه مسافت،نه چیز دیگه.

    ولی.......ولی الان میفهمم یعنی چی!

    تفاوت فرهنگی که شاید از بیرون کسی متوجه نشه ولی دو نفر که تو این رابطه هستند متوجه

    میشن.دوری از خانواده که الان میفهمم یعنی چی،خیلی وقتا حمایت خانواده تو مواقعی که بهشون

    احتیاج داری ولی نمیشه بگی،چون دلت نمیخواد از راه دور نگرانت بشن.

    دلتنگی برای خانواده که اصلا جایگزینی براش وجود نداره و خیلی چیزای دیگه.......

    من همه چیز رو از دید منطق میدیدم ولی الان متوجه شدم که احساس هم تو زندگی دخیله.

    همه جوانب رو در نظر بگیر،بعد اقدام کن.

    با آرزوی خوشبختی برای شما.

  17. کاربر روبرو از پست مفید سحر22 تشکرکرده است .

    mohamad.reza164 (یکشنبه 09 اسفند 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.