دخترجوان از صبح که بیدار می شود در فکر تدارک ناهار است. او همیشه از آشپزی کردن برای دیگران لذت می برد و دلش می خواهد لبخند رضایت آنها را هنگام خوردن دستپختش ببیند. آنروز کمی خسته است و احساس کسالت می کند. ذهنش درگیر مسئله مهمی است و تمرکز برایش مشکل است. امروز پختن ناهار بیشتر از روزهای دیگر از او انرژی می گیرد و غذا یک ساعت دیرتر آماده می شود. پدرش در حالی که اخبار سیاسی را در اینترنت دنبال می کند می گوید : گرسنه ام غذا کی آماده می شود ؟ دختر می گوید الان غذا را می کشم. خودش هم گرسنه شده است. با خودش فکر می کند چه مخلفاتی سر سفره بگذارد. یک کاسه ماست و چند برش پیاز سرسفره می گذارد. یادش می آید که مادر سالاد کاهو و خیار درست کرده است که دو روز است در یخچال مانده و نادیده گرفته شده است. خوشبختانه ظرف سالاد دربسته است و کاملا تازه مانده است. در ظرف را باز می کند و سر سفره می گذارد. به نظر او چون سالاد از کاهوی پیچ درست شده است نیازی به سس ندارد و به قدر کافی خوشمزه است. در ثانی غذا را سر سفره گذاشته و باید زودتر خورده شود. والدینش را صدا می زند تا ناهار را صرف کنند. پدر تلویزیون را روشن کرده است و دارد اخبار ساعت دو را تماشا می کند با آن بحث های سیاسی داغ. پدر نمی تواند دل از اخبار بکند. صدای تلویزیون را بلند می کند و سر سفره می آید. دختر فکر می کند پدر فراموش کرده است تلویزیون را خاموش کند. فقط می بیند حواس پدر سر سفره نیست. مادر به محض دیدن میز غذا می پرسد :
- گوجه فرنگی داریم ؟
- بله یکی مانده است.
- گوجه را بیاور تا در سالاد بریزم. ترشی کلم را هم بیاور.
دختر ترشی و گوجه را به مادر می دهد و سر سفره می نشیند. اما مادر نمی آید. مادر با ظرفی شیشه ای می آید. مقداری از سالاد سر سفره برمی دارد و ذر ظرف شیشه ای با ترشی و گوجه و سس مخلوط می کند. دختر دلخور است. جو موجود به او فشار می آورد. پدر بدون هیچ حرفی در حالی که گوشش به اخبار است غذا می خورد. عاقبت دختر می گوید :
- مادر می خواهی بگویی من بلد نیستم سالاد درست کنم ؟ چرا همیشه عیبی در کارهای من می بینی ؟
- آره می خواهم همین را بگویم. آه همه کارهای من توی این خانه زیر سوال است.
- اما سالاد عیبی نداشت.
- این ظرف بزرگ است و سالاد همه اش خورده نمی شود. دستخورده می شود. باید ظرفش کوچکتر باشد.
- اما من انبرک مخصوص سالاد را آورده ام و آلوده نمی شود.
- من دلم می خواهد سالاد را با ترشی مخلوط کنم برای همین این ظرف را آوردم.
دختر غمگین و آزرده است. کسی از سفره ای که او چیده لذت نمی برد. کسی سر سفره خندان نیست و بگو و بخند نمی کند و در عوض صدای خشک گوینده اخبار در خانه می پیچد. مادر از اینکه دخترش غذا درست کرده است و سالادی که خود مادر درست کرده را سر سفره آورده راضی و خوشحال نیست. مگر نه اینکه مادر دیشب گفت : چرا کسی سالاد را نمی خورد مگر نگفتید کاهوی پیچ دوست دارید؟ فکر می کرد با این کار مادر خوشنود می شود اما نیست. دختر فکر می کرد چون پدرش گرسنه است بهتر است مخلفات ساده تر باشد و پدر را معطل نکند. پدر اگر زودتر غذا بخورد رضایت خواهد داشت. اما اینگونه نیست.
دختر دیگر چیزی نمی گوید و غذایش را می خورد. اما غذا اصلا برایش لذت بخش نیست. سالادی که ترشی در آن مخلوط است بوی مطبوع و اشتها برانگیزی دارد اما دختر دلش نمی خواهد از آن بخورد. غذایش را زودتر تمام می کند. سکوت حکم فرماست. سر قابلمه می رود و برای خودش ته دیگ می کشد. اما دیگر طاقت نشستن سر آن میز را ندارد. درونش ناآرام است. ترجیح می دهد ته دیگش را سر میز نخورد. به هال خانه می رود. تلویزیون را خاموش می کند و ته دیگش را می خورد. پدر از خاموش کردن تلویزیون ناراحت می شود. دختر تا آن لحظه فکر می کرد پدر فراموش کرده تلویزیون را خاموش کند و حالا می بیند پدر تمام مدت از آشپزخانه گوشش به آن بوده است. اما چندان مهم نیست. چون در آشپزخانه یک تلویزیون کوچک هست که سریع آن را روشن می کنند. دختر بیشتر ناراحت می شود. چندین بار به پدرش گفته است که دوست دارد موقع غذا آرام باشد. دوست ندارد به خبرهای کشتار دسته جمعی یا اختلافات سیاسی گوش دهد. می خواهد غذا در محیط شاد و آرام خورده شود. اما گوش پدر بدهکار این حرفها نیست. دختر بشقاب خالی را به آشپزخانه می برد و در ظرفشویی می گذارد. پدر و مادر به خاطر غذا از او تشکر می کنند. می گوید خواهش می کنم. به اتاقش می رود و در را می بندد. دلش می خواهد تنها باشد. می خواهد اندکی مکث کند. به فکر غذای فردا است. اما اینبار به جای اینکه دنبال دستور پخت غذایی خوشمزه بگردد به دنبال دستور صرف غذا می گردد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)