به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اردیبهشت 95 [ 03:10]
    تاریخ عضویت
    1394-11-21
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    466
    سطح
    9
    Points: 466, Level: 9
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    همه میگن طلاق ,از شوهرم گرفته تا خانواده ها ولی من میترسم

    بعضی حرفها توی پست قبلیم زده شد
    با اخرین دعوامون دیگه خانوادم میگن نمیخواد با این ادم زندگی کنی این مرد زندگی نیست ولی من از طلاق میترسم
    دیگه دوستش ندارم و قکر اینکه دیگه محدود نیستم دیگه کسی نیست که ازش بترسم ارومم میکنه
    شوهرماز بعد عقدمون یکی یکی ازدادی های منو گرفت من برای گفتن هیچ حرفی بهش خیالم راحت نبود خانوادش هر چی بهم میگفتن مثل برج زهرمار نگاهشون میکرد و نه میذاشت من جوابشونو بدم نه خودش بهشون چیزی میکفت و اگرم بعدا باهاش در موردش حرف میزدم میگفت من نباید به خاطر تو به خانوادم حرفی بزنم
    ولی توی فامیل ما زن مطلقه جایی نداره
    هنوزم اگه شوهرم بگه من میخوام زندگی کنم میرم همه رفتاراشو تحمل میکنم همه محدودیت ها رو تحمل میکنم
    از اول عقدمون شوهرم یادنداشت تنهایی تصمیم بگیره حتی یه جایی که با هم درمورد اتلیه یه تصمیمی گرفتیم مامانش با صراحت گفت خودتون تصمیم گرفتین منم پولشو نمیدم واونم گفت خودت سقارش دادی برو پولشو از بابات بگیر
    الانم با هردعوایی سریع یک نفرو خبر میکنه خانوادش خانوادم
    مامانش داداشش خواهرش همه میگن تو فکر نکن میتونی هر کاری دلت میخواد بکنی ما بی خبرمیمونیم ما در جریان کامل زندگیت هستیم
    از طلاق میترسم ولی مامان بابام میگن این مرد زندگی نیست
    تو خدا بیاین کمک

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اردیبهشت 95 [ 03:10]
    تاریخ عضویت
    1394-11-21
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    466
    سطح
    9
    Points: 466, Level: 9
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تو رو خدا بیاین کمک

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 95 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1394-1-06
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    2,999
    سطح
    33
    Points: 2,999, Level: 33
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    101

    تشکرشده 183 در 100 پست

    Rep Power
    33
    Array
    خیلی عجیبه ، فقط واسه اینکه زن مطلقه تو فامیلاتون جایی نداره ، میخای بسوزی و بسازی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    به جای زندگی کردن واسه حرف مردم ، برو خدارو هزار بار شکر کن که پدر و مادرت هواتو دارن.

    یعنی چی در جریان کامل زندگیت هستیم ، بخدا مغزم سوت کشید.
    اینجا هیچکس نمیتونه بهت بگه طلاق بگیر یا نه ، این خودت هستی که باید واسه زندگیت تصمیم بگیری ، حتما یه مشاوره حضوری برو.
    باید تا جایی که میتونی زندگیتو حفظ کنی و تلاش کنی ، ولی نه با حقارت و خفت و خواری و از بین بردن ارزش های انسانیت

  4. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 دی 97 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1393-6-05
    نوشته ها
    496
    امتیاز
    17,675
    سطح
    84
    Points: 17,675, Level: 84
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 175
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,385

    تشکرشده 1,898 در 451 پست

    Rep Power
    130
    Array
    سلام عزیزم.
    میدونی توی دوران عقد خیلی از زوج ها دچار مشکل میشن، چون تغییری در زندگیشون لحاظ شده که تا بخوان باهاش آداپته شن و قلق کار دستشون بیاد زمان میبره و تو این فاصله کلی ارور میدن.

    من فکر میکنم ریشه ی مشکلات شما هم دقیقا از همین عدم پذیرش تغییرات بوجود آمده در زندگیتون آغاز میشه. اینکه مثل خیلی از تازه عروس داماد ها دارید سعی میکنید همدیگرو تغییر بدین. به جای تعامل با هم تقابل دارید. یک مثالشو عنوان میکنم:

    میفرمایید همسرتون شکاک هست و خودشون هم معترف هستن.
    این شکاکی از کجا میاد؟ از تعصب، از عصبیت.
    خب، نتایج این شکاکی چی میتونه باشه؟ بی اعتمادی ناشی از ترس که منجر به محدودیت شما شده. پوچی ناشی از عدم احقاق حق و نتیجه گیری مطلوب از اعتمادشون که بی مسئولیتیشون رو در پی داشته، بدبینی و سوءظن.. آنچه که دیدن.

    و اما پاسخ شما به رفتار ایشون چی بوده؟
    من این نیستم، من این نمیشم، اگه فکر کردی زیر بار ظلمت میرم کور خوندی، بچرخ تا بچرخیم.
    و نتیجه این بازخورد چی بوده؟
    صحه ای بر شک و بی اعتمادی همسرتون. مجاب کردن همسرتون به اینکه حق داشت بی اعتماد بود، اینم نمونه اش، اصلا همه دخترا عین همن!

    البته که همسر شما آیینه ی تمام قد زندگی بعد از طلاق شماست. چون اون موقع شکاکی و بی اعتمادی نوبت شماست واسه زندگی پیش رو.

    ولی چه برخوردی بهتر میبود اگر داشتید؟
    نظر من اینه که اگر صبر پیشه میکردید و تلاشتون رو روی جلب اعتمادشون (که البته پروسه ای زمان بره) میگذاشتید ، هم به آزادی میرسیدید ، هم به آرامش.

    مسئله اینه که شما بایستی قبل ازدواج سنگاتون رو وامیکندین در مورد درس و کار و اینا.. اگر بله رو گفتید پس این توانایی رو در خودتون میدیدین که یا با شرایط کنار بیاین یا شرایط رو تغییر بدین. این دیگه فکر و سیاست میخواد، دانش میخواد، دیگه جایگاهتون عوض شده، بچه نیستید که نازتون رو بخرن، الان دیگه همسرید، باید مدیریت کنید. تدبیر کنید. با رفتار های پیشین نتیجه نمیگیرید. الان جایی هستید که باید گذشت کنید تا واستون گدشت کنن، اعتماد کنید تا بهتون اعتماد کنند، تغییر کنید تا واستون تغییر کنند، صحبت کنید تا باهاتون صحبت کنند ، دیگه زمونه قهر و لج و لجبازی گذشت، الان اگر میخوای یه زندگی زناشویی موفق داشته باشی باید تا ده سال بعدتو برنامه ریزی کنی، چون خطر زیاد شده، الان دیگه قیاس هست، رسانه هست، فرهنگ متضاد هست، شما زندگیتو اداره نکنی زندگیتو به سمت اهدافی که میخوان اداره کردن. پس واقف بودن به زندگی، به رفتار خودت و به رفتار و نقاط ضعف و قوت همسرت و انشاءالله در آینده فرزند یا فرزندانت مهمه.

    به نظرم شوهرتون مشکل نیست. قلق داره. کسی که خودش اعتراف کرده شکاک و بدبینم و اینو به عنوان ضعف قبول داره کارت باهاش راحت تره تا کسی که اصلا ضعفی در خودش نبینه. این که به قول شما دهن بین و خاله زنک هستن و راز نگهدار نیستن هم میتونه جدای از ضعف یه قوت باشه، دوستی با این افراد خیلی راحتتره. این افراد رگ خوابشون دستت باشه تو دست موم میشن. همه چیز رو اول به خودتون میگه، دو تا تعریف ازشون بدی مسئولیت پدیر ترین فرد جهان میشن، همین فرد اگر از ره دل باهاش صحبت کنی خیلی وفادار میشه، چون تشنه ی اعتماده و در جستجوی یه تکیه گاه که بهش اعتماد کنه.

    این دیگه هنر شماست. جلوی یه فرد عصبی نمیشه عصبی شد. جلو فرد عصبی باید ثابت کنی آرامش داری تا از خودش بپرسه این آرامششو از کجا آورده که من ندارم. اگر گفت فلان جا نرو، حتی خلاف میلتون چند بار بگید چشم، من بهت اعتماد دارم، مطمئنم این خواسته ات بی حکمت و بی دلیل نیست، حتما دلیل موجه ای واسش داری. بذارید از خودش بپرسه واقعا دلیل موجه ای دارم یا دارم آزارش میدم؟ حتما ماهی خوشگلم رو تو این تنگ بلوریش اذیت کردم. اون وفاداره، حقش دریاست. تو دریا هم نگاهش به منه و فوقش اگر دست از پا خطا کنه برش میگردونم به تنگ کوچیکش.

    سحر جان، میتونی طلاق بگیری و فرض کنی خلاص! ولی از نظر من حیفه زندگیتون. چیزی نشده که. حالا خانواده ها هم دوتا عید بگذره یادشون میره. خوشبختی شما رو ببینن همه ساکت میشن و فراموش میکنن. چند تا تفاهمه که مذاکره میخواد نه بحث و دعوا. به نظرم این تغییر از تحمل عوارض تغییری به نام طلاق راحت تره. امتحانش که ضرر نداره. فقط هر واکنش قبلش یه مکث کوچیک و یه آینده نگری و مقداری تمرین میخواد. دانشش هم که سایت همدردی خدا داده مقاله، والا خوندن اینا از دادگاه و وکیل و گیس و گیس کشی راحت تره. حیفه، جوونی عزیزم ، لایق یه زندگی عالی هستی. حداقل تلاش کنید ، همه راه ها رو امتحان کنید بعد به طلاق فکر کنید.

    نظرمه دست دست نکنید و جای این حرفا یه گپ دوستانه و چه بهتر عاشقانه با هم داشته باشید. مطمئنم روزای خوبتون هم کم نبوده که حرمت نگه دارید.
    تنها نفس خداست که اگر بر گل دمیده شود انسان می آفریند.

  5. 3 کاربر از پست مفید عشق آفرین تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (پنجشنبه 06 اسفند 94), ستاره زیبا (یکشنبه 09 اسفند 94), شادی ظهوریان (چهارشنبه 12 اسفند 94)

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اردیبهشت 95 [ 03:10]
    تاریخ عضویت
    1394-11-21
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    466
    سطح
    9
    Points: 466, Level: 9
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون عشق افرین عزیز
    اوضاع زندگیمون خرابتر از اونه که بشه با صحبت عاشقانه و این چیزا حلش کرد
    اولش که دعوامون شد توی راه خونه ی پدرم بودیم قرار بود پون شب نیست منو بذاره اونجا بحثمون شد
    توی راه جلوی در خونه جلوی مامانم و گفت من رفتم تو همینجا بمون
    فردا از سره کار نیومد دنبالم من باهاش تماس گرفتم کگفتم باید حرف بزنیم فقط یه ربع و گفتمن برو خونه منم میام
    با هر کلکی بود کشوندمش خونه که شاید اگه حرف بزنه بدون بحث دعوامون تموم بشه
    ولی توی خونه هر سوالی ازش کردمگفت من جوابی به تو نمیدم همهی حرفا توی دادگاه من حرف میزدم و اون فقط جوابهای لج در اور و اعصاب خورد کن میداد
    منداشتم دلخوریهامو و ناراحتیهامومیگفتم ولی اون میگفت من حرفامو توی دادگاه میزنم
    هعمیشه از حرف زدن با من فراریه
    با مادرم با مادرش با خواهرش حرف میزنه و سوالای منو به اونا جواب میده و قانعشون میکنه ولی حاضر نیست برای خریدن کوچکترین چیزی بامن حرف بزنه و قانعم کنه ازش بخوام حرف بزنیم وسطاش میگه ول کن حوصله ندارم
    همیشه بهم گفتهمن بلدم با حرف همه رو نفع خودم برگردونم و دیشبم با یه صحبت نیم ساعته با مامانم کلا نظرشو عوض کرده
    همه چیزو تعریف کرده بجز اینکه توی صحبتهای اون روز هزار بار بهم گفت چرا از زندگیم نمیری بیرون من مرد زندگی تو نیستم چرا مقاومت میکنی چرا طلاقتو نمیگیری راحتم کنی
    و حرفهای توی این نمونه رو اصلا نگفته
    نمیدونم چکار کنم
    به مامانم گفته نمیخوام باهاش حرف بزنم(البته منم نمیخوام)حرمتها ریخته شده دیگه این زندگی زندگی بشو نیست
    من الان باید چگار کنم چجوری رفتار کنم؟




    .............



    مارال عزیز توی پست قبلیم کمی در مورد ویژگی های خودمو و شوهرم صحبت کردم

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اردیبهشت 95 [ 03:10]
    تاریخ عضویت
    1394-11-21
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    466
    سطح
    9
    Points: 466, Level: 9
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عشق افرین عزیزم من 2 و نیمه که عقد کردم و یکسالشو سرخونه خودمم
    از اول این محدودیت ها روتحمل کردم وتغییر رفتارها رو
    خودم رو جوری مکردم جوری رفتار میکردمن ادامی میشدم که اون میخواست
    گاهی حتی وسط مهمونی میومد توی گوشم میگفت درست رفتار کن و من خشکممیزد که کجای کارم اشتباهه مگه
    همسرم مدام داره منو تغییر میده ولی حاضر نیست هیچکدوم از رفتارهای منو بپذیره به عنوان ویژگی شخصیتیم
    خودش حتی ضره ای طبق میل من حتی خیال پردازی ام نمیکنه چه برسه به رفتار و عمل
    همش میگه درستت میکنم ادمت میکنم توبچه ای اشتباه از توئه
    اصلا قبول نداره رفتارش منو چقدر خسته کرده
    میخوام خودم باشم.همونی که 2سال پیش بودم
    همش میترسم ازش از اینکه با این اتفاق جدید محدودیت من چیه رفتار اون چی
    من واسه رفع شکش 2 ساله زحمت کشیدم
    با هیچدوستی رابطه ندارم.جایی تنها نمنیرم.پول زیادی بهم نمیده ولی هر روز رفتارش وقیحانه تره واقعا طلبکاره وخستم کرده
    ویرایش توسط سحر جونی : جمعه 07 اسفند 94 در ساعت 18:21

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اردیبهشت 95 [ 03:10]
    تاریخ عضویت
    1394-11-21
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    466
    سطح
    9
    Points: 466, Level: 9
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    حالم اصلا خوب نیست
    یه روز بیدار میشم دنبال یه راهی واسه طلاقم
    یه روز دنبال یه راه واسه برگشتن
    این دو دلی و اشفتگی و سرگردونی بیشتر اذیتم میکنه
    یکی بگه چکار کنم اروم بشم؟

  9. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 96 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    4,637
    سطح
    43
    Points: 4,637, Level: 43
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsOverdrive1 year registered
    تشکرها
    270

    تشکرشده 319 در 160 پست

    Rep Power
    52
    Array
    سلام روزبخیر

    مردا دوست دارن در مهمونی کم نیارن از همه سر باشن خانم از همه سر باشه بهش افتخار کن خانمشون مواظب اطرافیان باشه

    این جوری که پیداست اقا حساسن همیشه وقتی ازش ناراحت میشی همون موقع بروز بده منتها با لطافت

    تا برات یه کوه نشه که نتونی جا به جاش کنی که معمولا به این رفتار میگن روراستی صداقت

    ممکنه میخاستی ملاحضه کنی رعایت کنی که خودت دیدی بدتر شد

    اگه بخای میتونی با گفتگو سازنده کدورتو برطرف کنی و به زندگیت ادامه بدی

  10. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اردیبهشت 95 [ 03:10]
    تاریخ عضویت
    1394-11-21
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    466
    سطح
    9
    Points: 466, Level: 9
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فکر کنم یه ماه ونیم شده که حتی ندیدمش
    نه تماسی نه خبری
    پدرم با اقوامشون که واسطه بودن تماس گرفتن و گفتن باید بیاد تکلیف زندگیشو مشخص کنه
    و کمی مسائل رو توضیح دادن اما ازشون خبری نبود تا اینکه دو روز پیش یه تماسی گرفتن و گفتن ما به فکریم ولی درگیر عید هستیم و کمی تاخیر افتاده
    من منتظر تمام این لحظات بودم
    حتی میدونم همسر بی مسئولیت من حالاحالا ها توانایی سر و سامان دادن به اوضاعونداره با هر نتیجه ای
    گاهی از اینکه اینقدر دنبال بهانه بود و هر اشتباه ریز و درشت منو خانوادمو برای مادرش توضیح میداد میقهمم که از اولم با نقشه فقط خواسته اونا به این رضایت فعلی برسن
    کاش منم کمتر کارها وحرکات بچشونو تو دلم نگه میداشتم
    من تمام تلاشامو واسه زندگی کردم دیگه خسته ام
    میخوام تماشاچی باشم
    اگر با اقوامش بیاد و بخواد جلسه ای بگذاره من تمام رازهای نگفته ی زندگیمو که واسه خاطر ابروش تو دلم نگه داشته بودم به همه میگم
    راه دیگه ای نمونده اونم تمام اشتباهات ریز و درشت منو واسه همه ی خانوادش تعریف کرده
    اما اون این کارو خیلی وقته کرده و ومن تلافی نکردم الان تنها راه اینکه به همه بفهمونم من تنا مقصرنیستم همینه
    کاش یه ذره مرد بود
    از این همه بی عرضگیش متنفرم
    حتی جرعت نداره مثل یه مرد بیاد طلاقمو بده و بره
    سرشو مثل کپک کرده زیر برف منتظر بقیه اس
    ادم اینقدر منفعل
    اینقدر ناتوان که نتونه هیچ اختلاف نظرشو با خانومش خودش حل کنه
    حتی نتونه جلو دخالت و بددهنی خواهرشو بگیره
    حالم از این دو ونیم سال زندگی بهم میخوره

  11. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اردیبهشت 95 [ 03:10]
    تاریخ عضویت
    1394-11-21
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    466
    سطح
    9
    Points: 466, Level: 9
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من همیشه درحال مطالعه بودم که همسر خوبی باشم
    تمام تلاشموکردم
    اگه سعی میکردم روی مقاله ها کاری کنممسئولیت پذیر بشه میگفت تو لجکردی با من
    اگر سکوت میکردم میگفت این سکوتت حالمو بهم میزنه
    اگرحرف میزدم میگفت دروغ میگی بسه حوصله ندارم من راه حلهای تو روقبول ندارم من به حرفت گوش نمیدم من نسخه ای که تو پیچیدی رو عمل نمیکنم
    اگر باهاش رفتم خونه مادرش و اقوامش یه جور اذیتم کرد اگر گفتم این دلخوریا بده یه مدت رفت وامد نکنیم باز یه جور اذیتم کرد
    اگر بیکار بود به پاش موندم اگر از این کار به اونکار پرید جلو خانوادم وخانوادش نه غرزدم نه بهانه گرفتم پ
    اگر از این کار به اونکار رفت بهش التماس کردم نکن پای یه کار بمون ولی جلوخانواده ها دهنم باز نشد
    اگر سختگیری کرد گوش کردم پول نداد تحمل کردم خانوادمو تو خونه راه نداد فامیلمونذاشت دعوت کنم خونمون تحمل کردم و کم کم خواستم با حرف بهش بفهمونم این رسمش نیست
    اگر اول عروسیمون نمیذاشت برم خونه بابام هی با ارامش رفتار کردم و تمام سعیمو کردم درست بشه بعد شیش ماه رابطش با خانوادم عالی بود و خانوادم دوسش داشتن بعد دلخوری عروسی
    ولی اون انگار از اوضاع راضی نبود دلش واسه روزهای ذلخوری و قهر بدرفتاری و بی احترامی تنگ بود
    خودش همه چیو خراب کرد با خبرکشیاش با رفتار اشتباهش
    الان دیگه خسته ام و بعد 2 و نیم سال زندگی باهاش این روزهاخونه پدرم احساس ارامش دارم
    ویرایش توسط سحر جونی : جمعه 13 فروردین 95 در ساعت 16:33


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. قلبم داره میترکه
    توسط بی _پناه در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: دوشنبه 11 بهمن 95, 21:51
  2. داریم به نامزدی نزدیک میشیم اما میترسم!!!
    توسط mahan26 در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 52
    آخرين نوشته: دوشنبه 28 مرداد 92, 18:33
  3. میترسم هرگز ازدواج نکنم
    توسط lida afshari در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 تیر 92, 21:13
  4. از مریض بودن همسرم میترسم!
    توسط mehr-banoo در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: جمعه 31 خرداد 92, 21:24
  5. از اینده میترسم
    توسط selin در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 فروردین 92, 13:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.