با سلام خدمت دوستان عزیز
من حدود یک سال پیش پستی در قالب خواستگاری مطرح کردم، و دوستان راهنماییهای خوبی انجام دادند؛ من 24 ساله هستم. دو سال پیش تصمیم گرفتم به یکی از همکلاسیهایم پیشنهاد ازدواج بدهم. در ابتدا موضوع را با خانوادهام مطرح کردم؛ با مشورت آنها تصمیم گرفتم خودم به ایشان پیشنهاد داده و شماره تلفن منزلشان را بگیریم تا مادم با آنها تماس بگیرند. من پیشنهادم را مطرح کردم ایشان در پاسخ گفتند بهتر است مادرتان زنگ نزنند؛ من باز اصرار کردم که دلیل این موضوع را جویا بشوم. گفتند بهتر است کسی فعلا به خواستگاریم نیاید ( پدرشان دچار مریضی سختی بودند البته چیزی از دلیل این حرفشان نگفتند.). بعد از آن روز من خداحافظی کردم. و هر وقت همدیگر را میدیم عادی رفتار میکردیم.
چند ماهی گذشت. یک شخص واسطه و مسن که قابل اطمینان هر دو نفر ما بود به من پیشنهاد داد که من با اون دوباره موضوع را مطرح میکنم. من هم قبول کردم. موضوع را به ایشان مطرح کردند ابتدا مخالفت کرده بودند ولی بعد از اون قبول کرده بودند که به مادرشون موضوع را مطرح کنند. با پیشنهاد واسطه قرار شد یک جلسه من و ایشان صحبت کنیم البته در حاضور واسطه! ایشان در ابتدای جلسه شورع کردند به این موضوع که شما مشکل سربازی و کار دارید و خانوادهام موافقت نمیکنند و اجازه صحبت کردند به من نمیدادند و حرفهایی راجع به شخصیت من میکردند که اصلا با شخصیت من سنخیتی نداشت. ( ایشان مدتی با من در کاری پارهوقت همکار بودند.) سوالی که برایم پاسخش مبهم بود اینکه اگر حرفهایشان اینها بود و جواب منفی چرا اصلا قبول کردند جلسهای باشد؟
بعد از مدتی کوتاه جلسه را ترک کردند؛ من سعی کردم آرامش خودم را حفظ کنم. واسطه که حضور داشت از رفتار ایشون ناراحت شدند. چند روز بعد دوباره با او حرف زدند و در مورد رفتارشون حرف زدند که نامناسب بوده و ... ایشان هم گفته بودند شما میگویید چه کنم؟ واسطه هم گفته بود این مورد خوبی است بهتره یک جلسه با مادرت و مادر ایشون و دو نفری بیرون قرار بگذارید و صحبت کنید. ایشون با مادرشون مطرح کرده بودند. مادرشون گفته بودند خودتان دو نفر به توافق رسیدهاید که جلسه را بگذاریم یا خیر. اگر نه فعلا صلاح نیست! به واسطه موضوع را گفتند و ایشون هم گفته بود دیگه هر طور صلاح میدونید. قرار شد بهم خود اون خانم پیامک بدند. چند روز بعد پیام دادند. من خوب فکرهایم را کردند من و شما به درد هم نمیخوریم و خداحافظ.
من جوابی ندادم ولی همون موقع گشتم دانشکده تا ایشون را پیدا کنم و همین اتفاق هم افتاد. من با ایشون صحبت کردم قرار شد ایشون یک فرصت دیگه به من بدند که اگر حرف جدیدی دارم بزنم من هم خیلی خوشحال شدم.
من پیامکی به ایشان دادم که یه سر یه موضوعی حرف بزنیم که بهتر آشنا بشویم. بعد از چند روز ایشون پیام دادند. ما به درد هم نمیخوریم و بهتره حرفی جایی زده نشود. خداحافظ.
دلیل اینکه یک مرتبه حرفشون عوض شد برای من روشن نیست!
مدتی گذشت و رابطه ما باز عادی شد و من عید را به ایشان تبریک گفتم! و ایشان هم جواب دادند.
پس از چند ماه در فیس بوک یک اکانت مشابه ایشون ساخته شده بود پیام دوستی به من داد. من قبول کردم. البته ایشون ازقبل جز دوستان من بودند( پیج اصلیشون).
ایشون پیامی روی صفحه رسمیشون گداشتند و به من هم پیام خصوصی دادند که این شخص را پاک و بلاک کنم. چون صفحات خ مشابه بود من پیامک دادم که مطمین بشم کدوم صفحه مال خودشون هست.
گذشت بعد یک ماه. یک روز اتفاقی دیدم من را از فیس بوکشون خذف کردند. من عادی رفتار کردم. گذشت و گذشت. ایشون رفته بودند پیش همون واسطه که یه مطلبی هست میخواند مطرح کنند. گفته بودند کار فیس قلابی کار من بوده و شخصی به ایشون گفته من بودم و حاضره ثابت بکنه! ایشون هم پیش خودشون باور کرده بوده که چون جواب منفی داده به من پس کار من بوده. ولی واسطه گفته بود که ازش میپرسم ولی کار اون نبوده.
منم قسم خوردم. قسم مادرما. ایشون هم بهشون گفته بوده و گفته بوده منم حاضرم قسم بخورم! خانم گفته بوده حتی عکس هایم را فتوشاپ کرده و کارای غیراخلاقی شما مطمین هستی ایشون نبوند. ایشون هم گفتند: بله! اون خانم گفته بود به واسطه بهشون بگید منا از سرشون بیرون کنند. واسطه هم گفتند ایشون پیله هستند و دوست دارند و به قسمت اعتقاد داری یا نه! گفته بوده آره. واسطه هم گفته شاید همین قسمتت باشه اونم چیزی نگفته و رفته!
خلاصه من تصمیم گرفتم با ایشون حرف بزنم ولی از رو به روم که رد شدند سرشون پایین بود و با نارحتی رد شدند و منم روم نشد. من که آخه کار نکردم باید تقاص چیه پس بدم!
این اولین باری نبوده که زیر آب من را زدند و حتی دو سال قبل که بهش اس ام اس دادم بهم پیام داد که کم و بیش حرفایی به گوشم رسیده و نمیخام رابطمون بیشتر همکلاسی باشه. که جند روز بعدش دوباره اس ام اس داد خودش. گداشتم آروم بشید . پیام دادم. پیش هر پستی حرف نزنید. من تعجب کردم میشه بگید چی گفتند. گفت کفتند بهتون اعتماد نکنم و شما آدم درستی نیستید!
خواهشا بگید چیکار کنم. دوسش دارم خیلی. ممنون ایشون تصوری اشتباه از من دارند.
ببخشید سرتون را درد اوردم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)